عصر بازنگری فرارسیده
محمد فاضلی عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی/آینده نگر
طرح مسئله
اعتبار سیاستگذار براساس شواهد موجود در کمترین سطح خود نزد مردم قرار گرفته است. انباشت تاریخی ناکارآمدی، انبوه وعدههای محقق نشده، شاخصهای متنوع اقتصادی-اجتماعی و مهمتر از همه نبودن نشانههای امیدوارکنندهای که حاکی از تغییر مسیر و عزم سیاستگذار باشند، این بیاعتباری را تشدید کرده است. آیا در چنین شرایطی نیز میتوان به بازگرداندن اعتبار سیاستگذار امید داشت؟ آیا راهی برای بازگرداندن اعتبار سیاستگذار قابل توصیه است؟ این شاید از پیچیدهترین سؤالات پیش روی فعالان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و سیاستگذار ایرانی است. من تلاش میکنم ملاحظاتی برای پاسخ دادن به این سؤال را روشن کنم.
برخی علل بیاعتباری سیاستگذار
چرا سیاستگذار تا به این درجه بیاعتباری رسیده است؟ بیاعتباری سیاستگذار محصول چند چیز است:
۱- بحران دستآورد: مشکل امروز سیاستگذار این است که دستآوردهای معنادار و پایدارش ناچیز است. من پیشتر بارها نوشتهام که نظام حکمرانی و دولتها در چهار دهه گذشته ساختوسازهای بسیار کردهاند. جاده، سد، نیروگاه، کارخانه فولاد و انبوهی از زیرساختهای دیگر با سرمایهگذاری دولتها ساخته شدهاند. مشکل این است که حکمرانی نتوانسته سازوکارهای نرمافزاری اداره کشور را بهبود دهد. قوانین، قواعد فضای کسبوکار، نظام بانکی، شیوههای تقسیم و تفویض قدرت، قواعد حاکم بر تأمین مالی و بودجهریزی، سیاست خارجی و داخلی، مناسبات مردم و قدرت سیاسی همه به نحوی است که مشوق و مولد بالندگی بخش خصوصی، افزایش مشارکت مردم در اداره کشور و خلق ثروت متناسب با ظرفیتهای کشور نبوده است. سیاستگذار نیز همواره بر دستآوردهایش در زمینه ساختوسازها تأکید میکند اما آنچه واقعاً برای مردم و فعالان اقتصادی اهمیت دارد، میزان تسهیل فعالیت، سلامت و شفافیت رفتار حکمرانی و ساختن چشمانداز روشنی برای آینده است. حاکمان دائماً دستآوردهای ساختوسازی خود را به رخ میکشند و آنچه بهواقع بر شاخصهایی نظیر تورم، رشد اقتصادی، بیکاری، سلامت و فساد اثر دارد سازوکارهای حکمرانی است.
۲- تکرار ایدهها و روشها: مردم در همه سطوح و اقشار، شاهد تکرار شدن ایدهها و روشهای سیاستگذار هستند. نکته آزاردهنده آن است که سیاستگذار همه آن ایدهها و روشهایی را تکرار میکند که در طول چند دهه گذشته ناکارآمدی و اثرات سوء آنها بارها آشکار شده است. همه مسیرهای منجر به چند دهه تورم دو رقمی، رشد اقتصادی پایین، بیکاری دو رقمی، توسعه نامتوازن و سربرآوردن فسادهای بزرگ تکرار میشوند. سیاستگذار کماکان در همه سطوح از تن دادن به توصیههای کارشناسی و علمی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سر بازمیزند.
۳- آدمهای تکراری: من قبلاً نوشتهام که سیاست در ایران به جای گردش نخبگان دچار رسوب نخبگان شده است. مجموعهای که نخبگان نظام سیاسی و بوروکراسی هستند چند دهه است که به چهرههای تکراری تبدیل شدهاند. مشکل چهرههای تکراری فقط این نیست که حاوی هیچ ایده جدیدی نیستند. آنها به همراه خود شبکه آدمهایی را وارد حکمرانی و بوروکراسی میکنند که در طول چند دهه شبکهای از منافع و آدمها را در حول و حوش خود و در لایههای مختلف بوروکراسی و مراکز تصمیمگیری پدید آورده و گسترش دادهاند. این شبکهها مجموعهای از منافع تثبیتشده و وابسته به مسیر طیشده دارند که مانع از تغییرات و جاری شدن ایدههای جدید در نظام حکمرانی میشوند.
۴- گذر نکردن از خطوط قرمز: نظام حکمرانی نشان داده است که شماری خطوط قرمز را بنا نهاده و قادر یا مایل به عبور کردن از آنها نیست. این خط قرمزها از سیاست خارجی تا سیاست فرهنگی و اجتماعی بسط یافتهاند. خط قرمز که گفته میشود اغلب چیزی نظیر رابطه با آمریکا به ذهن متبادر میشود، اما خط قرمزهایی هستند که اقتصاددانها، جامعهشناسان و فعالان سیاسی بارها درباره آنها سخن گفتهاند و تأثیر عبور کردن از آنها بر افقگشایی و اصلاح سازوکارها را توضیح دادهاند اما حکمرانی قادر یا مایل به عبور کردن از آنها نیست.
۵- سیاست انکار: سیاستگذار و حکمران نهتنها دغدغههای مردم و فعالان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را به رسمیت نمیشناسد، وارد گفتوگو نمیشود و گوشی برای شنیدن ندارد، بلکه گاه آشکارا همه دغدغههایشان را انکار میکند. سیاستگذاران دائم تلاش میکنند تا منتقدان را سیاهنمایی کننده و بدبین جلوه دهند که نقاط مثبت را نمیبینند. سیاستگذار اغلب بر نکات مثبتی تأکید میکند که از منظر حکمرانی وظایف حداقلی حکومت است و مردم و فعالان حاضر نیستند تفاخر سیاستگذار نسبت به آنها را به رسمیت بشناسند. این سیاست انکار، مردم و فعالان را به این نقطه رسانده است که سیاستگذار تجاهل میکند، واقعاً نمیبیند، منافعش اجازه نمیدهد واقعیت را ببیند، یا حتی گاه شنیده میشود که سیاستگذار و حکمران مردم را مسخره میکند.
آیا راهکاری برای اعتبارسازی هست؟
برخی علتهای بیاعتبار شدن سیاستگذار و حکمرانی را توضیح دادم. آیا میشود در حضور این علتها به اعتبارسازی برای سیاستگذار اندیشید؟ تصورم این است که تا وقتی این علتها حضور دارند اعتبارسازی برای سیاستگذار و حکمران ناممکن است. اعتبارسازی زمانی امکانپذیر میشود که نظام حکمرانی بازنگری را آغاز کند به نحوی که علتهای ذکرشده کمرنگ شوند و مردم احساس کنند مسیر تدریجی از میان رفتن آنها آغاز شده است.
مسیرهایی به تدریج در سیاست و نظام حکمرانی شکل گرفتهاند و علتهای مذکور را پدید آوردهاند که از میان بردن آنها زمان میبرد و درمان یکباره و در کوتاهمدت آنها ناممکن است. منافعی حول هریک از علتها شکل گرفتهاند که ممد حیات آنها نیز هستند.
بازگشت اعتبار سیاستگذار در درجه اول نیازمند گروه متعهدی است که بر پیچیدگیهای پدیدآورنده علل مذکور آگاه هستند و از نظریه یا نظریات روشن و به دقت تصریحشدهای برای تبیین پیدایش و راهکارهای از میان بردن این علل برخوردار هستند. داشتن فهم نظری روشن و آشکارکننده سازوکارهای مولد علل مذکور و ناکارآمدیهای منبعث از آنها ضروری است.
این گروه متعهد به شرطی میتواند برای اعتبارسازی اقدام کند که مجهز به ابزارهای گفتوگوی اجتماعی قوی باشد به نحوی که بتواند با گروههایی از جامعه گفتوگو کند و برای پیشبرد برخی اصلاحات معطوف به نتایج کوچک اما معنادار، زمان بخرد. زمان خریدن یکی از اصلیترین ملزومات هر گونه تلاش برای بازسازی اعتبار سیاستگذار است.
گروه متعهد به اعتبارسازی میتواند راهبرد «پیامهای معنادار ضعیف» را برای اعتمادسازی بهکار بگیرد. دو سوی یک مبادله که هیچ اعتمادی به یکدیگر ندارند، برای آغاز مبادله، به حداقلی از اعتمادسازی نیاز دارند. یکی از راههای اعتمادسازی در چنین شرایطی دادن امتیازهای کوچک معنادار به یکدیگر است. این امتیازها به حدی کوچک هستند که اگر هر یک از طرفین از ادامه دادن تعامل خودداری کند، در مقابل دستآوردی که میتواند در صورت تداوم مبادله به دست آورد، ناچیز است؛ اما همزمان اندازه دستآورد به حدی معنادار است که به او انگیزه تداوم مبادله را میدهد. آنها پیامهای معنادار ضعیف با یکدیگر مبادله کرده و فرایند اعتمادسازی را طی میکنند.
سیاستگذار در کنار توضیح دادن درباره گذشته و دست کشیدن از سیاست انکار، میتواند به امتیازات کوچک معنادار بیندیشد و آنها را مبنایی برای اعتمادسازی در نظر بگیرد. سیاستگذار در این مسیر مجبور است ائتلافسازی نیز انجام دهد.
ترکیبی از گفتوگوی اجتماعی فراگیر، پیامهای معنادار ضعیف و ائتلافسازی راهکارهایی برای اعتمادسازی و سپس اعتبارسازی پیش رو مینهند. مهم این است که سیاستگذار تمام و کمال وجود و اثربخش شدن علتهایی را که در ابتدا برشمردیم بپذیرد و ادامه وضع موجود را خطرناک تلقی کند. مهم این است که سیاستگذار دریابد اینها مسائلی ساختاری هستند و با تعویض کنشگران و پای فشردن بر روندهای ساختاری گذشته، اتفاق مهمی رخ نخواهد داد و چیزی درمان نمیشود. عصر بازنگری فرارسیده است و بدون بازنگری، اثرگذاری علتهایی که در ابتدا برشمردیم متوقف نخواهد شد.