اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

درس‌هایی که باید از سوسیالیسم بازار بیاموزید

کمال اطهاری، پژوهشگر اقتصاد توسعه/آینده نگر

 چین به راستی مدل خاصی از توسعه را به جهان معرفی کرده است: میانگین رشد سالانه تولید ناخالص داخلی واقعی چین از ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۶ حدود ۹.۶ درصد بود. چین توانسته در هر هشت سال اندازه‌ اقتصاد خود را دو برابر کند. در این مدت ۸۰۰ میلیون چینی از زیرِ خط فقر به در آمده‎اند. داده‎های صندوق بین‎المللی پول و مجمع اقتصاد جهانی نشان می‎دهد که (برمبنای برابری قدرت خرید) چین در سال ۲۰۱۴ از آمریکا به‎عنوان بزرگ‏ترین اقتصاد جهان پیشی گرفته است. برمبنای برابری قدرت خرید، سهم چین از تولید جهانی از ۲.۳ درصد در سال ۱۹۸۰ به ۱۸.۳ درصد در سال ۲۰۱۶ افزون شده، و هم‎زمان سهم آمریکا در تولید جهانی از ۲۴.۳ درصد به ۱۵.۳ درصد کاهش یافته است. صعود اقتصاد چین چشم‎گیر بوده است، چرا که در سال ۱۹۸۰ تولید این کشور (برمبنای برابری قدرت خرید) تنها یک‎دهم آمریکا بود و پیش‎بینی می‎شود تا سال ۲۰۲۲ اقتصاد چین ۴۶.۶ درصد بزرگ‏تر از اقتصاد آمریکا شود. این اعداد و ارقام گویای آن است که به الگوی توسعه چینی، نه به‌عنوان الگویی که باید از آن گرته‌برداری کرد، بلکه باید به اصولی که چین در مسیر خود به کار گرفته، توجه شود؛ اما این برخورد نباید به صورت ایدئولوژیک باشد، آموختن این اصول برای کشور‌های جهان سوم مهم است. ورود من به ارزیابی الگوی توسعه چینی نه از منظر گرته‌بردای و نه از منظر برخورد ایدئولوژیک است؛ به نظر می‌رسد چند اصل مهم در این الگوی توسعه وجود دارد که باید به آن پرداخت.
 
۱- چین برخلاف فرایند انباشتی که کشور‌های مرکزی سرمایه‌داری انجام دادند و این انباشت سرمایه اولیه را با استعمار، نفوذ و فروش اسلحه پیش برده‌اند، رفتار کرده است. چین از ابتدا یک هدف اساسی در نظر گرفته که بسیاری در ایران به آن توجه نکردند؛ در حقیقت چین Equal Exchange یا مبادله برابر را مدنظر قرار داد؛ یعنی کاری که قبلا ژاپن و کره جنوبی کرده بودند. در نظریه‌های وابستگی «گوندر فرانک» عنوان می‌شد برای این‏که بتوانیم جلوی توسعه‏نیافتگی را بگیریم باید از راهبرد جایگزینی واردات پیروی کنیم و رابطه با کشورهای مرکزی و امپریالیسم را به حداقل برسانیم، به این ترتیب می‌توانیم مازاد اقتصادی لازم را برای توسعه به دست آوریم. در ایران هنوز عده‌ای به شدت به این مسئله معتقد هستند و به نظر من ناشی از کم‏دانشی در حوزه توسعه و غفلت از برخورد‌های ایدئولوژیک است؛ در واقع بهتر است که بگوییم اسیر برخورد‌های ایدئولوژیک وابسته بودن هستند. طرفداران این نظریه بعد از مدتی فهمیدند که این کار اشتباه است چون همواره مجبور می‏شوند که برای دستیابی به تکنولوژی نوین از کشور‌های مرکزی واردات داشته باشند و چون بهره‌وری آن‌ها بالا است، مازاد اقتصادی را در اثر مبادله نابرابر خارج می‌کنند؛ حتی اگر تراز بازرگانی آن‌ها مثبت باشد در اثر مبادله نابرابر، این مازاد خارج می‌شود. به این معنا که شما کالایی را صادر می‌کنید که ۱۰ ساعت کار صرف آن شده است و کالایی را وارد می‌کنید که یک ساعت کار برای آن صرف شده است، به این ترتیب، مازاد اقتصادی شما خارج می‌شود، حتی اگر تراز مثبتی داشته باشید. من حتی در مطالعات اخیر که سعی کرد‌ه‌اند رابطه با چین را نقد کنند، دیده‌ام که این موضوع مهم را نادیده گرفتند و معنای مبادله نابرابر را متوجه نشدند. خودِ واضعان نظریه جایگزینی واردات، این نظریه را نقد کرده و کنار گذاشتند؛ اما در ایران هنوز کنار گذاشته نشده است. جایگزین این راهبرد، پشتیبانی از صادرات است. اساس تشویق صادرات این است که ما باید از ابتدا بتوانیم کالا صادر کنیم، کالایی که بهره‌وری آن کمتر از بهره‌وری کشور‌های مرکزی نباشد؛ به این ترتیب ما باید مازاد اقتصادی لازم را از صادرات به دست آوریم، صادراتی که از لحاظ فناوری هم‏پای آن کشور‌ها باشد. این نکته از لحاظ اقتصاد توسعه بسیار درست است و نظریه‌پردازانی مثل «امانوئل والرشتاین» هم این نکته را تایید می‌کند و می‌گوید: اگر شما در نظام کنونی سرمایه‌داری به طرف خودکفایی انزوا‌طلبانه بروید، نئوفئودالیسم را ترویج می‏کنید. این هم نکته دیگری است که بسیاری از اقتصاد‌دانان در ایران کمتر به آن توجه می‌کنند. چینی‌ها از همان دوره اصلاحات خود، یعنی سال ۱۹۷۹ درست بودن این راهبرد را تشخیص دادند؛ یعنی همان زمان که ایران به سمت انزوا رفت، آن‌ها راهبرد پشتیبانی از صادرات را برگزیدند تا مازاد اقتصادی لازم را از توسعه به دست آورند. به این ترتیب مثل کره جنوبی، مناطق آزاد را تأسیس کردند.
 
۲- چینی‌ها از تجربه جهانی تشکیل دولت توسعه‏بخش را یاد گرفتند؛ ژاپنی‌ها هم الگوی توسعه‌ای انتخاب کرده‌اند؛ همان زمان رژیم پهلوی هم به صورت شکسته این رویکرد را داشت، به همین دلیل هم راست مبتذل در ایران، دولت شاه را سوسیالیست می‌خواند. اما تفاوت دولت توسعه‌بخش با سیستم مدیریت واحد این است که مدیریت را یکپارچه می‌کند، نه واحد و به آن دولت انتظام‏بخش می‌گویند؛ یعنی دولتی که از قواعد بازار استفاده می‌کند و به آن انتظام می‌دهد؛ دولت انتظام‌بخش نه تسلیم قواعد بازار می‌شود و نه قواعد بازار را با مدیریت واحد یا اقتصاد دولتی نقض می‌کند. این هم نکته‌ای است که راست مبتذل و بسیاری دیگر در ایران به آن توجه نمی‌کنند. دولت توسعه‏بخش مدیریت را یکپارچه می‌کند، نه اینکه مدیریت را واحد ‌کند، اقتصاد را با زور اداره نمی‌کند، از قواعد بازار استفاده می‌کند و به آن انتظام می‌دهد، به این دلیل که کشور در حال توسعه مجبور است که در تخصیص منابع بسیار هوشمندانه عمل کند، نمی‌تواند آزمون و خطای چندقرنی کشور‌های سرمایه‏داری مرکزی را تکرار کند، به خصوص که امکان استعمار هم ندارد. آن‌ها انباشت سرمایه خود را با زور استعمار نو به دست آوردند.
 
۳- توسعه باید موزون باشد، توسعه کشور‌های مرکزی ناموزون بود؛ یعنی با استثمار و ۱۴ ساعت کار و بیشتر انباشت اولیه سرمایه خود را انجام دادند؛ اما کشور در حال توسعه از همان ابتدا باید بیمه بگذارد، برای داشتن این ساماندهی‌ها، از ابتدا دانشگاه‌هایش باید دولتی باشد، در کشور‌های مرکزی مدت‌ها طول کشید تا این مراحل پیموده شود. به ویژه این‏که این توسعه را در رقابت با خارج قرار داده است، این انتظام‏بخشی حتما باید صورت بگیرد؛ در حقیقت چین زور و مدیریت واحد را هم از اقتصاد خارج کرد و آن را به دولت انتظام‏بخش تبدیل کرد؛ الگوی چین دولت‌گرایی جدید است. الگوی آن را هم از ژاپن و کره جنوبی گرفته است. اتفاقا توصیه بانک جهانی هم به اروپای شرقی این بود که از این‌ها الگو بگیرید به جای آن‏که یک منطقه بازار آزاد ایجاد کنید؛ توصیه‌ای که هیچ‏وقت به گوش راست مبتذل در ایران نرسید.
 
۴- دولت توسعه‌بخش از ناحیه نظریه‌های «آنتونیو گرامشی» در دهه ۸۰ با مارکسیست آمیخت. چینی‌ها از نظریه گرامشی درخصوص رابطه دولت و جامعه مدنی استفاده کردند. هیچ توسعه‌ای بدون دانش ممکن نیست. استفاده چینی‌ها چه بود؟ حرف گرامشی این است که باید اقتدار را با اقناع جامعه مدنی آمیخت و چینی‌ها دقیقا از همین تبعیت کردند، وگرنه رشد ۱۰ درصدی در سال مثل سرعت بالای یک موتورسیکلت است، شما می‌دانید که در مسابقات موتورسواری، قبل از شروع مسابقه پیست مسابقه را با جاروبرقی‌های بزرگ کاملا پاک می‌کنند چون با سرعت بالای موتور‌ها، یک ریگ هم می‌تواند موتور را سرنگون کند. این‏که چینی‌ها توانستند این سرعت بالای رشد اقتصادی را داشته باشند بدون آن‏که هیچ‏گونه بی‌ثباتی چه از لحاظ اقتصادی، چه از لحاظ سیاسی در کشورشان رخ بدهد، به این معنا است که اقناع جامعه مدنی صورت گرفته است؛ آنها از همان ابتدا کار بسیار مهمی که انجام دادند این است که به هیچ وجه شوک‏درمانی نکردند. آن‌ها رقابت اقتصادی را از روستا آغاز کردند، نه از شهر؛ به این ترتیب که از سرمایه اجتماعی کومون استفاده و آن را به شرکت‌های شهری/روستایی تبدیل کردند و بین این‌ها رقابت گذاشتند؛ رقابت بین بخش‌های عمومی جامعه شکل گرفت و این رقابت با مشوق‌ها و انگیزه‌های لازم ایجاد شد به همین دلیل هم به صورت آب در ریگزار یارانه سرازیر نکردند و گفتند که شما هرچه توسعه پیدا کنید، اگر درآمد خود را صرف خدمات لازم برای خودتان کنید، از مالیات معاف می‌شوید. به این ترتیب آن‌ها درآمد‌هایی را که به دست می‌آوردند، برای جنگل‏کاری، ساخت مدرسه، کتابخانه و… صرف می‌کردند تا بدین ترتیب خودشان از این خدمات بهره‌مند شوند و دیگر به دولت مرکزی نیاز نداشتند؛ یعنی یک تمرکززدایی باانگیزه. حتی حقوق و مزایای فرمانداران بستگی داشت به میزان توسعه منطقه شرکت‌های شهری/روستایی. به همین دلیل هم آن‌ها ابتکارات زیادی را شروع کردند؛ یعنی یکی از دلایل موفقیت چینی‌ها در توسعه این بود که تمرکززدایی بسیار پیشرفته‌ای داشتند؛ به بیان دیگر بعدا همین اصلاحات اقتصادی و شیوه کمک دولت به شرکت‌های شهری/روستایی مبنای استفاده حکومت مرکزی شد. آن‌ها ابتکاراتی را شروع کردند که وام دریافت کنند. پروژه‌های آن‌ها کاملا تعریف‏شده بود و ابتکاراتی را ارائه می‌دادند که کمک مالی بگیرند.
 
۵- چینی‌ها مناطق آزاد را برای این تأسیس کردند که ابتدا بتوانند سرمایه خارجی جلب کنند، بدون آن‏که کل اقتصاد آزاد شود. باز هم برخلاف ایران که مناطق آزاد پل واردات شده است و کل اقتصاد را به رانت و بازار بدون رقابت سپرده‌اند چون نهاد‌های لازم تأسیس نشده است. در آن‏جا دولت نیروی کار ارزان تربیت کرد؛ اما در این‏جا به جای تربیت نیروی کار آزاد و ماهر مدرک‌سازی می‌کنند، آن هم با استفاده از پول. این نکته بسیار مهمی است که اقتصاد دانش‏بنیان در کشور‌های جهان سوم با آموزش نیروی کار و پشتیبانی از آن آغاز می‌شود؛ اما در کشور‌های مرکزی اقتصاد دانش‏بنیان با سرمایه و پیشرفت‌های تکنولوژی آمیخته است و چینی‌ها این را دریافتند. این هم نکاتی است که باید به آن توجه شود. نظریه‌پردازی مربوط به آن هم کامل است؛ اقتصاد دانش‏بنیان مبتنی بر کار داریم و اقتصاد دانش‏بنیان مبتنی بر سرمایه داریم. کشور‌های جهان سوم که می‏خواهند وارد اقتصاد دانش‏بنیان شوند، باید بر مبنای الگوی مبتنی بر کار پیش بروند. چینی‌ها با دقت بسیار این کار را انجام دادند و در این فرایند هر ۵ سال با پایش کاستی‌هایشان خود را اصلاح کردند که در نهاد‌سازی‏هایشان ثبت شده است.
 
۶- برخی می‌گویند چین توانست مناقشه ایدئولوژی کمونیستی را با اقتصاد لیبرالیستی آشتی بدهد اما این گفته
کمی ذهن را منحرف می‌کند. موضوع این است که سوسیالیسم دولتی که در شوروی رایج بود و چین هم از آن به نوعی اقتباس می‌کرد به شیوه شوروی نبود. اگر سوسیالیسم را تقلیل اقتصادی دهید به این‏که اگر مالکیت ابزار تولید را عمومی کنید، می‌توانید یک اقتصاد پیشرو را ایجاد کنید، ساده کردن صورت مسئله بوده است. زحمات زیادی که آن ملت کشید و فداکاری‌هایی که کرد و در نتیجه آن فروپاشی شوروی، جای هیچ شکی باقی نگذاشته است که این تفسیر از سوسیالیسم نادرست است. یک فرایند بسیار طولانی وجود دارد برای این‏که شما بتوانید از نیرو‌های بازار به گونه‌ای استفاده کنید که به یک جامعه فراوانی برسید که مدیریت اجتماعی بر آن حاکم باشد. این تفسیری است که گرامشی هم به نوعی به آن پرداخته است. سوسیالیسم از نظر گرامشی به این معنا است که شما بتوانید مدیریت اجتماعی را هرچه می‌گذرد بر اقتصاد و بر سیاست حاکم کنید که یک فرایند بسیار طولانی است. چینی‏ها این نکته را دریافتند و شانس این را داشتند که ببینند یک ابرقدرت در اوج قدرت فرو پاشیده است و این هوشمندی را هم داشتند که از تاریخ درس بگیرند. کسانی که این نکته را متوجه نمی‏شوند، چه راست مبتذل، چه چپ سنتی، دچار یک ساده‌انگاری بزرگ هستند و سوسیالیسم را به مسائل اکونومیستی تقلیل می‌دهند و سوسیالیسم را مدیریت اجتماعی و حضور جامعه و تفوق جامعه مدنی بر قدرت اقتصادی و سیاسی نمی‌بینند. چینی‌ها افق خود را هم این در نظر گرفتند که احتمالا ۱۰۰ سال دیگر به مرحله فراوانی برسند و اصلاً دچار توهم نیستند. شوروی دچار توهم شد و حاکمیت «لئونید برژنف» در دهه ۷۰ گفت ما وارد کمونیسم شدیم. حاکمیت کشور‌های سوسیالیستی می‌دانند که یک جامعه به این سادگی پیشرفت نمی‏کند؛ اما عده‌ای این اشتباه تاریخی حزب کمونیستی شوروی را به کل سوسیالیسم نسبت می‌دهند و عجیب است که خیلی‌ها در چپ سنتی به ساده‌انگاری هم همین تعریف بسیار ابتدایی را از سوسیالیسم می‌گیرند که شما امشب ابزار تولید را عمومی می‌کنید و از فردا هم شروع به پیشرفت می‌کنید. این ساده‌انگاری در اذهان هم رایج است و زمانی که این برداشت بیان شود که ما آمیزه‌ای از لیبرالیسم با کمونیسم داریم، کمونیسم یعنی حاکمیت دولتی و لیبرالیسم هم یعنی اقتصاد آزاد؛ در واقع یک بحث ایدئولوژیک ساده‌انگارانه جایگزین یک بحث توسعه‌ای می‌شود. من در این مدت سعی کردم این ساده‌انگاری را از اذهان کسانی که به توسعه فکر می‌کنند پاک کنم. توسعه یک فرایند بسیار طولانی است که در آن تلاش این است که از قواعد بازار به همراه انتظام‏بخشی دولتی استفاده شود، کاری که کشور‌های سرمایه‌داری هم به خصوص در اروپا به شیوه‌های مختلف می‌کنند. کشور‌های جهان سوم هم باید شیوه خاص خود را پیدا کنند همان‏طورکه چینی‌ها این شیوه را پیدا کردند و با یک و نیم میلیارد جمعیت، انتظام‏بخشی دولتی در آن بالا است.
 
 ۷-  لازم نیست که شیوه انتظام‏بخشی دولتی در تمام کشور‌های جهان سوم یکی باشد، یک نوع آن را ژاپنی‌ها استفاده کردند، یک نوع آن را کره‌ای‌ها استفاده کردند، ایران هم باید نوع خود را پیدا کند؛ اما اصول تمام این‌ها یکی است. باید دولت توسعه‏بخش را تشکیل داد، نباید شوک‏درمانی کرد، نباید انزوا داشت، مدیریت را یکپارچه کرد نه واحد. جناح اصولگرا بنابر منافع انحصار‌طلبی خود می‌گوید که ما می‌خواهیم مدیریت را واحد کنیم اما مدیریت باید یکپارچه باشد نه واحد، اصلاً مدیریت واحد نمی‌تواند توسعه‎بخش باشد. راست مبتذل هم وقتی می‏خواهد حمله کند به چین، می‌گوید که این حزب کمونیست است؛ در حالی که مدیریت یکپارچه بر چین حاکم است، حالا شما اسمش را هرچه می‌خواهید بگذارید. در واقع با واژگان جنگ سردی مانع از آن می‌شوند که کارشناسان یک جامعه بتوانند مواردی را که اصول توسعه در جهان امروز هستند، پیش ببرند. فرقی نمی‌کند، اگر زور نئو فاشیستی ترامپ هم باشد، می‌بینید که چه بلایی بر سر اقتصاد و جامعه می‌آورد. آلمانی‌ها بعد از جنگ می‌گویند که ما سوشیال مارکت داریم؛ در حالی که راست مبتذل در ایران از کاربرد این واژه می‌ترسد. یا وزیر اقتصاد آن زمان آلمان می‌گوید که من نه می‌خواهم به زور انباشت انجام بدهم و نه می‌خواهم اسیر بازار باشم و از سوشیال مارکت حرف می‌زند. این یک نوع انتظام‏بخشی است در کشوری که پیشرفته بوده و اقتصاد عقب‏مانده‌ای که اکثریت آن دهقان باشند، نداشته است؛ بنابراین میزان انتظام‏بخشی این کشور به وسیله دولت خیلی کمتر از چینی است که می‌خواهد اصلاحات کند؛ لذا انتظام‏بخشی آن بالا است. در همان ابتدا گفتم که یک اصل بسیار مهم این است که شما از ابتدا پشتیبانی صادرات داشته باشید، وقتی پشتیبانی صادرات داشته باشید، کسی می‌تواند رانت ببرد که صادرات خوب بکند. شما نمی‌توانید در یک کشور جهان سوم جلوی رانت‏جویی را بگیرید؛ اما وقتی جهت‌گیری صادراتی است، باید با تولید رانت ببرید، نه این‏که تعرفه را ببندید، پراید تولید کنید، خودرویی که مال ۳۰ سال پیش است. این‌ها موضوعات اساسی در اقتصاد سیاسی است که به آن دقت نمی‌کنند کسانی که عنوان می‌کنند که ما اصلاً نیازی به تکنولوژی خارجی نداریم، پس نباید با چین رابطه داشته باشیم و چین استعمار نو است. هر کشوری که بخواهد از مبادله نابرابر بیرون بیاید، باید صادرات داشته باشد و هر کشوری که صادرات کند، استعمار نو است. کشور عقب‏مانده‌ای که مدیریت و اقتصاد‌دانان آن به این صورت فکر کنند، نمی‌تواند بهره‌وری را بالا ببرد؛ بنابراین کشوری که پشتیبانی صادرات دارد، صادرات می‏کند و مازاد اقتصادی مبادله نابرابر برای شما به وجود می‌آید؛ پس تقصیر خودتان است.
 
۸- مسئله بعدی تشکیل مجتمع‌های کار‌آفرینی است که الگوی این را هم ژاپنی‌ها از آلمانی‌ها گرفتند که البته لنین هم برای رسیدن به سوسیالیسم به این اصل توجه داشت و بعدا استالین آن را کنار گذاشت؛ در واقع اقتباس از تراست‌های آلمان برای صنعتی شدن بود. ژاپنی‌ها این الگو را گرفتند که در ابتدا زایباتسو بودند و الآن تبدیل شدند به کی رتسو. همان‏طورکه گفتم، لنین قصد داشت که از تراست‌های آلمان الگو بگیرد؛ یعنی در ذهن یک تئوریسین بزرگی مثل لنین هم این نبود که دارد نئولیبرالیسم را با کمونیسم می‌آمیزد. این مسئله برمی‌گردد به این‏که شما سازمان تولید را چگونه می‌بینید. کره‌ای‌ها هم این الگو را می‌گیرند و آن را منطبق با کار خود به چیبول یا چیبل تبدیل می‌کنند. این الگو در چین با عنوان کوایژیتان به کار گرفته می‌شود که به معنای گروه فعالیت‏آفرین است و این‌ها را به جای بنگاه‌های کوتوله و پراکنده صنعتی با کار خود منطبق می‏کنند. بانک راهبری اصلی این مجتمع‌ها را بر عهده دارد که یک گروه مشاوره استراتژیک و مجتمع‌های صنعتی و خدماتی با آن هم‏پیوند هستند و این‌ها با هم رقابت می‌کنند؛ در واقع رقابت ناقص چون رقابت کامل در کشور جهان سوم نمی‌تواند برگزار شود چون هنوز نهاد‌های آن شکل نگرفته است. این الگو از کوتوله بودن پیشگیری می‌کند و می‌تواند برود خارج و انتظام می‌دهد. این انتظام را بانک در رقابت می‌دهد، نه دولت مرکزی و این یکی از معانی مدیریت یکپارچه است. یک معنای دیگر آن هم همان بنگاه‌های رقابتی شهری/روستایی است. به طور کلی این‌ها تجارب اصلی است که من از چین برداشت کردم و امیدوار هستم که به جای این بحث‏های ایدئولوژیک و خام چه در خصوص اقتصاد ایران، چه در خصوص روابط با کشور‌های دیگر، به این اصول توجه شود.
 درنهایت این‏که این میزان از توسعه اقتصادی چین بدون آسیب و پی‎آیندهای منفی نبوده است که ازدیاد چشم‎گیر نابرابری اجتماعی، آسیب‎های شدید زیست‎محیطی و نبود آزادی‎های سیاسی از زمره‎ بارزترین آنها هستند. اما با درگرفتن این‏که این میزان رشد در کشورهای مرکزیِ سرمایه‎داری (که جمعیت چین بیش از مجموع آنها است) به چه شدتی با استثمار، استعمار، سرکوب و جنگ‎افروزی همراه بوده، اگر بتوان پی‎آیندهای منفی پیش‎گفته را به حداقل ممکن رساند، که اکنون در دستور کار چین است، شاید بتوان گفت مدل نهادیِ توسعه چینی کم‎آسیب‎ترین و سریع‎ترین مسیر توسعه را در تاریخ بشر به دست داده است.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن