بیتفاوتی و جامعه بحرانزده امروز ما
جبار رحمانی انسانشناس/ آینده نگر
داستان اصحاب کهف را همه میدانند؛ مردانی که در غار برای مدتی طولانی خوابیده بودند و بعد به معجزه الهی بیدار میشوند و وقتی به شهر میروند میبینند زندگی و جامعه آنقدر تغییر کرده است که نه اهل شهر آنها را میشناسند، و نه آنکه این اصحاب کهف، شهر را میشناسند. اما این روزها این داستان، به استعارهای برای بیان وضعیت جامعه ایرانی بدل شده است، موقعیتی که تغییرات بیمنطق و ناگهانی آنقدر زیاد است که فاصله و تغییرات روز قبل با روز بعد را چنان حس میکنیم که گویی همسان با تجربه اصحاب کهف است. این استعاره طنز، در اصل بیانگر تلخی واقعیت دردناکی است که در بطن جامعه ایرانی رواج دارد؛ مواجهه هر روز با تغییراتی که انتظارش را نداری، و حتی نمیتوان برای آن پیشبینی کرد. سرعت و شدت این تغییرات آنقدر زیاد شده است که عملاً مواجهه با یک تغییر ناگهانی و یک شوک بزرگ، به یک عادت هرروزه تبدیلشده است و هر روز آدمها انتظار یک اتفاق مهیب را دارند. این شدت تغییرات را وقتی بهتر میتوانیم بفهمیم که مهمترین خصیصه زندگی روزمره را باید در نوعی اطمینان، آرامش و روال بطئی و کند تغییرات آن تعریف کرد. زندگی جاری مردم در هر جامعهای اصولاً یک زندگی نسبتاً یکنواخت قابل پیشبینی است که هیجانهای آن ناشی از موقعیتهای آیینی و جشنوارهها و گاه هم مدهای جدید است. اما بستر اصلی این زندگی باید سرعت بسیار کندی داشته باشد، آنقدر که آدمها در یک بازه زمانی گسترده متوجه تغییرات بشوند.
اتفاقی که در ایران امروز افتاده، در عمل نوعی اختلال در نظم و روال زندگی روزمره است. پیشبینیپذیری و روشن بودن روالهای جاری در زندگی روزمره، جایش را به حجم انبوهی از تغییراتی با منشأ مبهم داده است. مهمترین پیامد این وضعیت، از دست دادن ایده کنترلپذیری زندگی و مهمتر از همه رسیدن بهنوعی درماندگی و عجز در برابر زندگی و جریانهای آن است. بهعبارتدیگر از نقطهای به بعد، سرعت و شدت تغییرات، آدمها را به این نتیجه میرساند که زندگی از دست ما خارجشده و آنها دیگر نقشی نمیتوانند در این زندگی و مهار آن و هدایت آن داشته باشند.
این موقعیتِ بسیار خطرناکی است، زیرا تمام الگوهای فرهنگی و نظامهای اخلاقی ما برای موقعیتهای نرمال زندگی روزمره تعیینشدهاند، اینکه آدمها بفهمند زندگی به چه سمتی و چگونه حرکت میکند و مهمتر از همه اینکه هر فردی سهم خودش را در محدوده و قلمرو خودش برای تعیین بخشهایی از زندگیاش دارد. اما وقتی ذهن ما آدمها قدرت تشخیص مسیر و جهت و کیفیت تغییرات را نداشته باشد و به این نتیجه برسد که هیچ اختیاری ندارد، عملاً یک وضعیت عجز و درماندگی است؛ وضعیتی که نهتنها خود فرد، بلکه همه الگوهای اخلاقی و فرهنگی هم از کار میافتند. در این حالت است که یا تن به تغییرات میدهد و منفعلانه به تماشای آن مینشیند و زندگی را بهتدریج تهیشده از معنا و ارزش میپندارد، یا اینکه تلاش میکند به نفع خودش از این طوفان حوادث، سهم خودش را ببرد و به هر طریقی ضرر و زیان ناشی از تغییرات گسترده را جبران کند، آنکه بخواهد به شیوه اخلاقی زندگی کند.
اگر نگاهی به روند تغییرات جامعه ایران در سه سال اخیر داشته باشیم، میتوان آن را دقیقاً مصداقی برای استعاره اصحاب کهف دانست. از امروز تا فردا، قیمتها ناگهان بالا میرود، کالایی نایاب یا کمیاب میشود، کالا یا خدماتی مانند مسکن و درمان، آنقدر افزایش قیمت پیدا میکنند که از دسترس بخش اعظمی از جامعه ایرانی خارج میشوند. در این میان کرونا هم به جان مردم افتاده است و در عمل مردم میبینند که سادهترین راهحلها، مانند واکسیناسیون به مبهمترین و موهومترین امور بدل میشود. از یک سو واکسیناسیون رخ نمیدهد و روزانه در حدود ۱۵۰ نفر میمیرند، از سوی دیگر حدود پنج الی شش واکسن ابداعی در ایران رونمایی میشود، و مقامات بالای کشور برای جلب اعتماد آن را جلوی دوربینها به خودشان تزریق میکنند. آنسوتر روند افتتاح واکسنها بیش از آنکه شروع یک واکسیناسیون عمومی باشد، یک کلنگزنی برای تأسیس یک کارخانه بزرگ است که احتمالاً چند سالی طول میکشد تا به بار بنشیند.
یکی از خصایص مهم این موقعیت آن است که اصولاً کسی مسئولیت وضعیت را بر عهده نمیگیرد، نه ستاد بحران، نه هیچ مقام مسئول دیگر. در این میانه، بحران آب و برق هم هست. بیش از نصف شهرهای ایران در تنش آبی هستند و بیش از صد شهر در موقعیت قرمز آب قرار دارند. برق هم بینظم و نسق، همچنان قطع و وصل میشود و آدمها بیبهانه جان میدهند، و باز هم کسی مسئولیت را به عهده نمیگیرد. همه اینها یک پیام ضمنی دارند، نظم جامعه برقرار نیست، کسی هم مسئولیت این وضع را نمیپذیرد. هیچکس، هیچ مقام مسئولی نیست که بدانیم او قرار است که مشکلات حل کند یا او مقصر این وضعیت است. این موقعیت بیش از هرچیزی بیانگر فروپاشی نظم نمادین جامعه در ذهن افراد است، جامعه به تعبیر یکی از محققان علوم اجتماعی، ذیل امپراتوریهای دروغ دارد اداره میشود. جامعهای رهاشده، که هرلحظه در آن ممکن است بیهوده و بیدلیل جانت یا مالت یا عزیزانت را از دست بدهی. این شرایط که میتوان آن را نوعی آنومی همهجانبه در عمق جامعه دانست، خطرناکترین وضع برای مردم است. هرچند در ظاهر هنوز حدی از امنیت جانی و غذایی هست، اما نکته آن است که در ذهن مردم این نظم و امنیت فروپاشیده و به تعبیری همه آدمها به سطوح پایین هرم نیازهای اولیه انسانی تقلیل یافتهاند، تقلیل به اینکه امنیت جسم و جان را هم با تردید دارند. بیماری، بیبرقی، بیآبی و مهمتر از همه بیاعتمادی به فردا و بیاعتمادی به جامعه بهمثابه یک اقتدار اخلاقی، بر زندگی افراد سیطره پیداکرده است. به همین سبب در این شرایط سه دسته از کنشگران را میتوان انتظار داشت:
۱- دسته اول کنشگرانی هستند که ناامیدانه وضع موجود را شاهد هستند و منفعلانه آن را میپذیرند و امیدوارند شاید در آینده اصلاح شود. برای این گروه، بهترین راه برای رسیدن به آرامش ذهنی، بیتفاوت شدن به این بلبشوی جامعه رهاشده به حال خویشتن است. بیتفاوتی در اینجا نوعی مکانیسم و استراتژی روحی و روانی برای مواجهه با این آشفتگی عمیق و همهجانبه جامعهای فروپاشیده یا فرسودهشده است، بیتفاوت شدن به جامعه. اما بیتفاوتی در این حالت یا میتواند افراد را به تقدیرگرایی افراطی پیش ببرد که همه تلخیها و آشفتگیها را بپذیرند. یا آنکه در جایی آنها را به سمت غریزه بقا به هر نحو ممکن بکشاند. در موقعیت بیتفاوتی آدمها حسب منش و الگوهای فرهنگی جاری خودشان زندگی را پیش میبرند و تغییرات شتابزده بیحسابوکتاب را ناظرند و سعی میکنند با نوعی تفسیر اخلاقی و الهیاتی این بینظمی و بیاخلاقی مدیریتی جامعه را تحملپذیر کنند. اما وقتی این مسیر هم جواب ندهد، یا به بازندههای بزرگ بدل خواهند شد که همه امیدها و صبرهایشان برای زیست اخلاقی در جامعهای آشفته و فرسوده را بینتیجه خواهند یافت، یا آنکه تغییر مسیر خواهند داد و به گروه دوم خواهند پیوست.
۲- گروه دوم، کسانی هستند که در این موقعیت آشفته بر سر دوراهی خطیری قرار میگیرند: یا بر اساس الگوهای اخلاقی و منش فرهنگی خودشان و در چارچوبهای اخلاقی عمل کنند و تلاش کنند از این وضعیت آشفته و بلبشوی بینظمیها، خودشان را نجات بدهد ولی تلاش خواهند کرد که کارهایشان بر طبق معیار اخلاق و قانون (بهطور نسبی) باشد؛ یا آنکه از سوی دیگر وقتی میبینند در جامعه اولین چیزی که متلاشی شده نظم اخلاقی و قانونی است لذا هیچ تضمینی برای منابع و حقوق این افراد نیست، به این نتیجه میرسند که جامعه در یک بازی بزرگ بیاخلاقی و بیقانونی درگیر شده است. مسئولان بهجای وظیفهشان، به فکر منافعشان هستند و امور به حال خود رها شدهاند و هرکس گلیم خودش را چسبیده است و یک موقعیت غارت شکل میگیرد. در این حالت، معمولاً مهمترین استراتژی بیتفاوتی است، اما نه بیتفاوتی به جامعه و تغییراتش، بلکه بیتفاوتی به اخلاق و قانون. در دسته اول آدمها به جامعه بیتفاوت میشوند تا بتوانند به اخلاق و حریم شخصیشان متعلق و متعهد بمانند. در این دسته، آدمها به قانون و اخلاق بیتفاوت میشوند که منافع و علایق خودشان را تضمین کنند، به هر نحو و از هر راهی که ممکن شود.
این دسته دوم، به نظر میرسد که اکثریت جامعه را درگیر خودش کرده است. دلیل اصلیاش هم آن است که مسئولان و متولیان نظم اخلاقی و هنجاری جامعه، خودشان از مسببان اصلی این بینظمی و بیاخلاقیها هستند. لذا اولین قربانی این شرایط، اخلاق و قانون (در کلیت آن، نظم اجتماعی) خواهد بود. منظورم از اخلاق آن چیزی نیست که در کتاب قانون یا کتاب اخلاقی نوشتهشده است، منظور یک نوع قواعد ضمنی مفروض در جامعه است که آدمها بهواسطه آنها به رعایت حقوق خودشان و عدمتخطی به حریم دیگران ملزم میشوند؛ بهعبارتدیگر همبستگی اجتماعی و فرهنگی نمادی از آن نوع اخلاق و قانون واقعی در جامعه است. به همین خاطر اکثریت افراد سعی میکنند در این میان صرفاً به منافع خودشان، به غرایز خودشان، به خواستهها و هوسهای خودشان فکر کنند و مهمتر از همه چندان تأثیری از عواقب کارهایشان به خودشان ندهند. اینکه کوتاهی یک مدیر در واکسیناسیون، منجر به مرگ روزانه بالای صد نفر میشود، اینکه مزرعه بیتکوین برای عدهای از افراد و نهادها، منجر به بحرانی برای مردم میشود، اینکه سوءمدیریت عدهای، منجر به تخریب فاجعهبار طبیعت در بخشهای زیادی از کشور میشود و اینکه کوتاهی یک مقام مسئول، منجر به فساد گسترده در نهادهای زیردست او میشود و…، همه اینها نهتنها تأثیری را برنمیانگیزد، بلکه درنهایت هیچ بار اخلاقی هم ندارد، همه آن مقامات، شب را با خیالی آسوده سر بر بالین میگذارند. خطرناکترین وضعیت جامعه در همینجاست: معیاری برای قضاوت نداشته باشد. در این نوع موقعیت فرسایشی، قبل از هرچیز معیارهایی برای ارزیابی، قضاوت و تعیین مسئولیت از بین میرود و سپس این شرایط آنومیک و فرسایشی شکل میگیرد که نمونه اعلای آن مدیریت کروناست. چهکسی مسئول مرگ اینهمه آدم در پیکهای پیاپی کرونا در جامعه ایرانی است؛ در شرایط فعلی، که همه در آیینهای افتتاحیه واکسنها هستند و مردم هم در صفهای بیپایان واکسیناسیون یا اتاقهای آیسییو، مشخصاً کسی مسئول نیست. این دقیقاً موقعیت تعلیق جامعه یا اثبات بیصاحب بودن امور است. تعلیق نظم اخلاقی که هسته اصلی هر نوع جامعهای است.
ازاینرو باید دقت کرد جامعه امروز تا اینجای کار دو نوع بیتفاوتی را شاهد است: ۱- بیتفاوتی به تغییرات جامعه رهاشده، که در آن افراد سعی مکنند سر در زندگی خودشان داشته باشند و تغییرات وحشتناک جامعه را کمتر ببینند و حس کنند؛ که در این حالت هم افراد مجبورند نسبت به نابود شدن زندگی مردم و دیگران بیتفاوت باشند و نهایتاً سری از سر تأسف تکان بدهند، زیرا فهمیدهاند این سقوط آزاد جامعه به ته دره بیمسئولیتی، قطعاً قربانیان بسیاری را در بر خواهند داشت؛ ۲- بیتفاوتی به اخلاق و قانون. که در این حال ما اوج عاملیت و کنشگری را شاهدیم، هرکس از این شرایط برای خودش منفعتی به دست بیاورد. موقعیتی که هرکس هرچقدر توانست غارت کند. نگاهی به آمارهای اخیر افزایش بیسابقه میلیاردرها در ایران، شاهدی است بر این ماجرا که جامعهای که روزانه در آن بیش از صد نفر فقط براثر کرونا جان میدهند، آنروی سکه جامعهای است که در اوج بحرانهای جهانی کرونا و رکود اقتصادی جهان، بالاتری میزان میلیاردرهای جدید را دارد.
۳- دسته سوم در میانه این گروهها، عده اندکی هستند که هنوز به جامعه و نظم اخلاقی و به قانون اعتقاددارند. این دسته هم ویژگیشان، بیتفاوتی به بیتفاوت شدن است. آنها مهمترین خصلتشان، بیتفاوت نبودن نسبت به جامعه و مردم است. کسانی که همانند گروه دوم، رسالتی برای خودشان قایل هستند. اما برخلاف گروه دوم که رسالتشان منافع شخصیشان است، این گروه سوم، رسالتشان، نفع و خیر عمومی است. اگر نتیجه دو گروه قبلی، افول خیر عمومی و شاید رشد شر عمومی باشد، نتیجه این گروه، تقویت و توسعه خیر عمومی و احیای جامعه و دفاع از جامعه است. این گروه کسانی هستند که کنشگری و عاملیت خودشان نه برای منافعشان که برای دفاع از جامعه و مردم صرف میشود. مردمانی که هنوز مصداقی از الگوهای اخلاقی زیستن، متعهدانه زیستن و… را در خودشان دارند. آدمهایی که در این بلبشو سعی میکنند به مردم کمک کنند. آدمهایی که در میانه این بحرانها سهم خودشان را برای نجات طبیعت ایران، همدلی با مردمی که قربانی بیکفایتیها و بیمسئولیتیهای اقتصادی شدهاند، و مهمتر از همه ساختن راهی برای نجات جامعه ایفا میکنند. این گروه اقلیت هرچند در میانه دو گروه فوق چندان دیده نشوند، اما تنها راه نجات از این مهلکه هستند. شاید بتوان گفت اگر به همت این گروه اقلیت، که میتوان آنها را بیتفاوت نسبت به اصل بیتفاوتی دانست، جامعه احیا شود که در این صورت امیدی به آینده هست، اما اگر این گروه هم نتیجهای نداشته باشند، باید روزهای تیرهتری را در انتظار داشته باشیم. به همین دلیل تنها راه برای نجات آینده، در این وضع غارتزده جامعه، تلاش برای دفاع از جامعه و همراهی با کسانی است که در این راه قدم برداشتهاند. سیاست و اقتصاد مدتهاست تصرف و غارتشدهاند، بقای جامعه از دفاع از جامعه میگذرد تا خیر عمومی به مهمترین معیار حکمرانی و مسئولیتپذیری در هر سطحی بدل شود.