پوتین از چه میترسد
اکونومیست/ ترجمه نسیم بنایی/ آینده نگر
چیزی الهامبخشتر از تماشای مردمی نیست که به خیابانها ریختهاند و مطالبه آزادی دارند و چیزی از این ترسناکتر هم برای دیکتاتوری که مقابل آنها قرار گرفته وجود ندارد. مردم بلاروس، در میان صحنههایی که یادآور شورشهای ۱۹۸۹ است، در اعتراض به انتخابات مهندسیشده به خیابانها ریختهاند و اهمیتی برای تهدیدهای دولت قائل نیستند. در شهر خاباروفسک روسیه هم دهها هزار نفر هر هفته در اعتراض به دستگیری فرماندار منطقه و پیاده شدن اجباری قوانین مسکو، دست به اعتراض میزنند. ولادیمیر پوتین دچار ترس شدهاست. وگرنه چه دلیل دیگری وجود دارد که آلکسی ناوالنی، یک فعال ضدفساد مشهور و شناخته شدهترین رقیب پوتین، در حال حاضر به دلیل مسمومیت سمی در بیمارستانی در برلین خوابیدهباشد؟
رژیمهایی که با وحشت حکومت میکنند، در وحشت حکومت میکنند. آنها وحشت دارند که یک روز مردم دیگر دروغها، دزدیها و خشونتشان را تحمل نکنند. سعی میکنند به زور پروپاگاندا، ایجاد دادگاه و چیزهایی از این قبیل به مسیر خود ادامه دهند. حالا به نظر میرسد که دیگر پوتین حقهای در آستین ندارد و مانند آلکساندر لوکاشنکو، متحد دردسرسازش در مینسک، دیگر مسیر خاصی پیش رویش قرار ندارد. به همین دلیل است که علیرغم تکذیبیههای کرملین آنها باز هم به روشهای قدیمی خود روی آوردهاند. و به همین دلیل است که با ادامه اعتراضات، آنها با این پرسش روبهرو هستند که آیا خشونت دولتی میتواند وضعیت رژیمهایشان را ایمن کند یا خیر.
هردوی این رهبرها با شعار مرتب کردن هرجومرجی روی کار آمدند که پس از فروپاشی اتحاد شوروی ایجاد شدهبود. پوتین به مردم کشورش وعده داد: از سیاست دوری کنید تا نظم و دستمزدهایی بیشتر داشته باشید. لوکاشنکو از سوی دیگر وعده یک تداوم سبک شوروی داد. پوتین خوششانس بود که پس از به قدرت رسیدنش قیمت نفت بالا رفت و مردم چین از این مسئله سود بردند، گرچه نه به اندازه رفقای رژیم روسیه. پوتین یک دولت مافیایی ساخت و لوکاشنکو یک دیکتاتوری کلاسیک. هر دو مرد میخواهند از طریق رسانهها تصویری از قدرت را برای مردم ارسال کنند و از سوی دیگر توهم تغییر را به مردم بفروشد، زیرا تغییر واقعی برای هردو رژیم بسیار دشوار است.
زیربنای کج
از بین تمام مشکلات این دو کشور که نیاز به اصلاح دارد اما خیلی هم قابل اصلاح نیست، برای مثال نگاهی به اقتصاد بیندازید. بلاروس بسیار شبیه پارکهایی است که تمشان شوروی است. صادرات این کشور عمدتا محصولات نفتی و پتاس است که با پالایش نفت روسیهای به دست میآید که تا همین حالا با تخفیف در اختیار بلاروس قرار میگرفت. روسیه با بلاروس تفاوت دارد. اقتصاد این کشور بازتر و چندصداییتر است. با اینحال رئوس قدرت صنعتی و مالی در دستان الیگارشهایی قرار دارد که در حلقه معتمد کرملین قرار دارند. پوتین اگر بخواهد انرژی ناشی از رقابت اقتصادی را در کشورش بالا ببرد، قطعا با قدرتهایی درگیر میشود که باعث شدهاند او در قدرت بماند. او در متنوع کردن وضعیت اقتصادی کشور خود و برداشتن تمرکز از محصولات هیدروکربنی ناموفق بود و به همین خاطر طی چند ماه اخیر از یک سو به دلیل پایین آمدن قیمت نفت و از سوی دیگر به دلیل موج سنگین بیماری کرونا، فشار بسیار زیادی به اقتصاد این کشور وارد شد. هرچه شرایط پیچیدهتر هم شود او چیزی برای ارائه ندارد جز ملیگرایی و نوستالژیا.
جدای از اصلاحات اقتصادی، در سطح فرهنگی و ساختار سیاسی این کشور هم نیاز به اصلاحات هست. با این حال، مسموم کردن ناوالنی نشان میدهد که رژیمهایی مثل روسیه زمانی که راهشان تنگ شود، تا چه حد خشن خواهند شد. از سوی دیگر اما بلاروس نشان میدهد که چقدر در استفاده از ابزار خشونت به مشکل برخورد کردهاست. لوکاشنکو ابتدا سعی کرد که با دستگیری و شکنجه معترضان، جلوی آنها را بگیرد، اما تا اینجای کار، این مسئله تنها باعث جریحتر شدن مردم شدهاست و آنها بیشتر با او برخورد جدی کردهاند.
حالا مسئله اساسی این است که این دو رژیم کدر و تیره تا چند وقت دیگر دوام میآورند و پاسخش چیزی نیست که کسی بتواند بداند. حکومتهای خودکامه ارتجاعی میتوانند سالها به حیات خود ادامه دهند. پوتین و لوکاشنکو در زمینه در دست گرفتن قدرت با دادن وعده احیای شکوه سابق کشور، تنها نیستند، اما الگوی چنین رفتار و منشی را میتوان به راحتی و به صورت تکراری بین افراد مختلف دید. گرچه شاید این مسئله در ابتدا خوب به نظر برسد، اما مردم نهایتا به قول یکی از معترضان بلاروس، «از دست آنها خسته میشوند» و این لحظه دقیقا همان لحظهای است که دیکتاتورها باید از آن بترسند.