نخبگان شرق، نخبگان غرب
احسان شمس، مدرس دانشگاه
آنچه در مقایسه میان جوامع شرقی به معنای خاورمیانهای آن و جوامع غربی در زمینه نخبگان اجتماعی قابلتوجه و البته وجه فارغ میان این دو تمدن است، اینکه در جامعه غربی، خود جامعه مسئولیت تولید نخبه را برعهده میگیرد و چرخش آن را تضمین و خود را متعهد به حمایت از او و برکشیدنش بر قله جامعه میکند.
زمانی که جامعه از تولید و تأمین چنین نخبگانی بههر دلیل عاجز میشود، از دیگر جوامع این نیاز ضروری پیشرفت را با رویی گشاده فراهم میآورد. این کنش جمعی باعث میشود که در درازمدت در کلیه زمینههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، علمی، نظامی و اجتماعی، رشدی هدفمند و دامنهدار تضمین شود، چراکه عالیترین افکار ممکن و در دسترس، متولی رشد جامعه شده است. حال آنکه این موضوع در جامع شرقی کاملاً برعکس است.
در جوامع شرقی این خود نخبه است که نقش مصلح اجتماعی را بر عهده میگیرد و اینگونه است که در این جوامع همیشه نقش اساطیر، انسانهای ماورایی با کاریزمایی خاص و قدرتهای رستمگونه پررنگ است. انسانهایی که در حیات خود سریعاً تقدس یافته و پس از مرگ بهسرعت فراموش یا از قله اعتبار فرو میغلتند. انسان شرقی منتظر ظهور یک منجی است تا او را از وضع موجود برهاند؛ و این انتظار غالباً در پایینترین درجه از اعتبار خود، در قالب بیتفاوت و انفعال رخ میدهد. اگر در غرب جامعه به معنای واقعی یک موجود زنده فعال، کارآمد، نظاممند، در حال کار جمعی و تولید دائم است؛ در شرق جامعه موجودی منزوی، کنارهجو، گسسته، منفعل و ایستاست. از همین رو این کاستی را طبقه نخبه، بهتنهایی بر دوش میکشد و ازآنجاکه او قدرتی خدایگونه ندارد، همیشه با شکست مواجه میشود. شرق مهد نخبگان است از زرتشت و مانی و مزدک تا ابومسلم و بابک و حسن صباح تا معاصرین ما قائممقام و امیرکبیر و صنیعالدوله و مصدق؛ که البته گورستان همه آنان نیز هست. نخبه شرقی بهسرعت آذرخش رخ مینماید و غرش میکند و به همان سرعت محو و در پیچوخم تاریخ گم میشود. ستارهای است که فرومیافتد، نه خورشیدی عالمتاب؛ و جامعهای که تا دیروز زندهباد میگفت امروز او را مرده باد میگوید یا برعکس. در مرگ امیر کسی نگریست جز مادر و همسرش. بابک را افشین ایرانی به مسلخ میفرستد. صنیعالدوله به دست کارگران خودش – آن گروهی که تمام عمر به آنان عشق میورزید – ترور شد؛ مصدق نیز به دست همپیمانان سابق، که فردای روز واقعه، با شادی فاتحانه از خانه به توپ بسته و ویران او دیدار میکند.
این زیست جمعی شرقی (که من از اطلاق عنوان جامعه بر آن اکراه دارم)، بسیار احساسی نیز هست. گاهی چنان پرشور و جسورانه که در برابر بزرگترین قدرت زمان یعنی استبداد داخلی و استعمار خارجی میایستد و مشروطه را پیروز میکند و گاهی چنان منفعلانه و بیاراده و توجه است که سالها غارت خلیفه بغداد را تاب آورده و دم نمیزند. گاهی نظم میرزا تقیخانی را حتی برای حدود دو سال برنمیتابد و گاهی قرنها زیر یوغ مغول دم نمیزند. زیستی صفر و صدی. میانهای ندارد. اما میان این زیست پاندولی، وجه مشترکی است: گروه هدفی درازمدت ندارد و نمیداند چه میخواهد. چه آنگاهکه استبداد ناصری را برای ۵۰ سال میپذیرد هدفی دارد و چه آنگاهکه مشروطه پیروز میشود. در این زیست جمعی هیچگاه اصلاحطلبی بهصورت بستر غالب درنیامده و نخواهد آمد. گروه دائماً میان انقلاب و تحمل وضع موجود در نوسان است. انتخابات هم پاندولی است. دورهای گروه اصولگرایی و دورهای اصلاحطلبی. هیچ دولتی نتوانسته دولت بعد را به همفکران خود تحویل دهد. اصلاحطلبان بهسرعت دچار ریزش اقبال میشوند؛ زیرا خود را ملزم به بازی در زمین موجود میدانند، حال آنکه از آنان تقاضای تحولگرایی میشود (بزرگترین ایرادی که به مصدق وارد میآورند اینکه چرا هواپیمای شاه را ساقط نکرد). عدم توان تعامل اصلاحطلبان با جوامع شرقی نیز از همین منظر قابلبررسی است. اصلاح کردن با براندازی وضع موجود تعارض ماهوی و ذاتی دارد. اصلاحطلبی بازی و کنش سیاسی است در وضع موجود، در قانون اساسی موجود و تلاشی دامنهدار برای توسعه پایدار در همین فضا؛ درحالیکه گروه از او توقع براندازی دارد. اصلاحطلبان در زیست جمعی میانمدت و بلندمدت جوامع شرقی فعلاً جایی نخواهند داشت، زیرا آنچه از آنان طلب میشود با آنچه ذات آنان را میسازد همخوانی ندارد؛ مگر آنکه اصلاحات نخبگان و نخبگان مصلح، اصلاحات دستوری از بیرون را متوقف کنند. اصلاحطلبی نیاز به زیرساخت فرهنگی در جامعه دارد. تا زمانی که جمله «حکومت فاضله آن است که در آن حکیمان شهریار شوند و شهریاران حکیم» سرلوحه حکومت در شرق باشد و منتظر منجی برای نجات از وضع موجود یا ظهور امیرکبیری دیگر، اصلاحات و اصلاحطلبی معنایی ندارد. این جمله منسوب به امیرکبیر که میگوید «برای پیشرفت، ابتدا فکر میکردم مملکت وزیر دانا میخواهد، بعد فکر کردم که شاه دانا میخواهد اما در آخر فهمیدم که مردم دانا میخواهد» دقیقاً در همین معناست. اصلاحطلبان بهجای کنش سیاسی باید وارد بازی مهمتر – یعنی کنش اجتماعی – شوند. باید گروه از حالتی منفعل، کمتحمل و احساسی به جامعهای فعال، نخبهپرور و بردبار تبدیل شود و این هدف با نقشه راه فعلی آنها همخوانی ندارد. اصلاحطلبی کنونی به موجود تبعی تبدیلشده، یعنی تعریف خود را از نقیض تعریف اصولگرایی میگیرد، حال آنکه اصلاحطلبی هیچ تناقضی با اصولگرایی ندارد. اصلاحطلبی بهتبع نیازهای جامعه و بهروزرسانی مطالبات جمعی تعریف میشود. اصلاح واقعی تغییر زیست جمعی افراد ساکن در فلات ایران و تبدیل آنان به جامعهای فعال، همگرا و مسئول با محوریت مفهوم ایران بدون توجه به قوم، نژاد، مذهب و زبان و تلاش برای کاهش گسست خطرناک فرهنگی و اقتصادی در میان آنان است. باید گروه اصلاحطلبان قیلوقال سیاسی را رها کنند و به امری مهمتر بپردازند. سرنوشت نخبگان مصلح در تاریخ شرقی معلوم است.
*آینده نگر