مقاومت در برابر ناامیدی
خالد توکلی جامعهشناس توسعه
احساسهای ناامیدی و ناتوانی رابطه علی ـ معلولی پیچیدهای دارند؛ آیا ناامیدی به گسترش احساس ناتوانی میانجامد یا این ناتوانی است که به تدریج به رواج احساس ناامیدی دامن میزند؟ واقعیت این است در مکانها و در زمانهای مختلف این رابطه میتواند متفاوت باشد. در یک زمان و مکان خاص، ممکن است گسترش حس ناامیدی به ناتوانی منجر شود و در زمان و مکانی دیگر عکس این رابطه را شاهد باشیم.
۱.«حافظ» به مثابه روشنفکر زمانه خویش در مواردی از امید و ناامیدی سخن به میان آورده است. وقتی مزاج دهر تبه شده و بلا و تندباد حوادث، گلها و سمنها را نابود ساخته است، حافظ برای برونرفت از این فضای ناامیدکننده و بلاخیز سه راهکار را پیشنهاد میکند:
ابتدا کنج قناعت را برمیگزیند و آنانی را که قناعت را رها کردهاند، زیانکار میداند: «هرآنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد ـ فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی».
پس از قناعت به صبر روی میآورد و به لطف خداوند امیدوار است که از عزیزان در مقابل اهریمنان حفاظت میکند: «به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند ـ چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی».
و در شعری دیگر که امیدواری فراوان در آن دیده میشود میگوید: «به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
ـ بود که قرعه دولت به نام ما افتد».
با وجود صبر و قناعت و امیدواری به آسمان، ظاهراً حافظ به نقش حکیمان و نظر ایشان نیز در بازسازی و بهبود جامعه امیدوار است: «مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ ـ کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی».
۲.«کوبلر-راس» برای رویارویی انسان با «اندوه» مرگ، مراحل پنجگانهای را ارائه کرده است. وی بر این باور است که انسان وقتی از خبر مرگ قریبالوقوع خود آگاه میشود از این مراحل عبور میکند: انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش. روانشناسان، ناامیدی را یکی از نشانههای افسردگی میدانند. در واقع در این مرحله است که «امید» با چالش جدی مواجه میشود و قدرت و ضعف آن در نحوه رویارویی نهایی با مرگ و نتیجه آن نقش اساسی دارد. اگر امید پیروز میدان شود و دست از سر فردی که با مرگ دست و پنجه نرم میکند، برندارد، آنگاه برنامهریزی برای روزهای باقیمانده آغاز میشود، تفاهم با مرگ در دستور کار قرار میگیرد و حتی میتوان پیشبینی کرد که کارهای بزرگی انجام گیرد و افق جدیدی به روی فردی که بیش از هر چیز به مرگ نزدیک است، گشوده شود.
روانشناس، مددکار اجتماعی، درمانگر یا اطرافیان فردی که به آخر خط زندگی رسیده است، در مرحله افسردگی، میتوانند نقش تعیینکنندهای در گذر فرد به مرحله پذیرش یا ماندن و احتمالاً عقبگرد به مراحل پیشین داشته باشند. در این مرحله بسیار مهم است که بدانیم سرنوشت «امید» چه خواهد شد و چه آیندهای را برای بیمار رقم میزند. آیا مرگ به عنوان «پایان» به تصویر کشیده میشود یا مانند سهراب سپهری گفته میشود «مرگ پایان کبوتر نیست»؟ آیا با خاطرهای خوش، روزهای آینده را سپری میکند و از روزهایی که گذشتهاند، خرسند است؟ آن که بتواند به مرحله «پذیرش» برسد، بدون تردید همچون شاملو به توصیف گذشته میپردازد: «فرصت کوتاه بود/ و سفر جانکاه/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت».
۳.وقتی جامعه بیمار میشود و «تباهی» موجب زوال امید میشود، چه باید کرد؟ «رُرتی» برای مقابله با این پدیده، «دموکراسی لیبرال» را بهترین و امیدبخشترین «ترتیب اجتماعی» میداند. به همین جهت، وی با افلاطونگرایی به مقابله برمیخیزد و آن را به عنوان مهمترین مانع امیدهای اجتماعی تلقی میکند (رُرتی، ۱۳۸۴: ۱۰).
رُرتی بر این باور است که باید از سنت افلاطونی خلاص شد و بدین منظور از عنوان «امید به عوض معرفت» سخن به میان میآورد که بر اساس آن شناختن و جستوجوی معرفت از هدفی فینفسه به ابزاری دیگر برای شادکامی بزرگتر بشر فروکاسته میشود. از نظر وی، هدف اصلی بشر باید همکاری برای بهبودی آینده باشد و در این راه میتوان از آرمانشهر افلاطون، عهد جدید و مانیفست کمونیست بهره گرفت تا آیندگان بهتر و محترمتر از کسانی باشند که اکنون در قید حیات هستند (همان: ۱۵).
نکته دیگری که رُرتی بر آن تأکید میکند این است که به هنگام خواندن عهد جدید و مانیفست کمونیست، باید نسبت به پیشگوییهای آنها بیاعتنا بود و با تمرکز بر عبارتهای مربوط به امید، هر دو را به مثابه سندهایی الهامبخش خواند که به احترام به نوع بشر و برابری انسانها مدد میرساند (همان: ۲۶۸).
پژوهشهای مختلف نشان میدهد در جامعه، تا حد زیادی امید به آینده دچار زوال گشته است. آمار روزافزون خشونت، فرار مغزها، تضاد طبقاتی و آسیبهای اجتماعی نشان میدهد که روح همکاری و مشارکت برای ساختن جامعهای برابر و بهتر، دچار فروپاشی و فرسایش شده است. بحران اقتصادی همراه با فرسایش سرمایههای مادی و فرهنگی، چنان مردم را غرق در امور روزمره ساخته است که جایی برای اندیشیدن امیدوارانه به آینده باقی نمانده است.
بدیهی است برای عبور از این وضعیت، روشنفکران وظیفه خطیری برعهده دارند. مردم و روشنفکران هرکدام از ظن خود به «حافظ» نزدیک شده و تلاش میکنند راهی برای برونرفت از وضعیت فعلی بیابند. مردم به امید آنکه قرعه دولت به نامشان افتد به فال و شانس روی میآورند و روشنفکران در اشعار حافظ به دنبال آرا و ایدههایی هستند که بر اساس آن بتوانند جانی تازه به کالبد نیمهجان امید ببخشند و آن را از زوال نجات دهند.
از سوی دیگر، غلبه تفکرات ایدئولوژیک موجب شده است خوانش الهامبخش متون مهم، جای خود را به پیشگوییهایی بدهد که در آن برابری و احترام به نوع بشر دیده نمیشود. وظیفه روشنفکران آن است که امید به آیندهای برابر را جایگزین ایدئولوژیهایی کنند که به پیشگویی میپردازند و مانع از گسترش امیدهای اجتماعی میشوند. به عبارت دیگر، روشنفکران باید امید را جایگزین شناخت و پیشگویی کنند تا بدینوسیله مانع از زوال بیشتر آن شوند. اگر این مهم انجام پذیرد، جامعه میتواند با پذیرش بحرانهایی که در آن گرفتار آمده است راهی به رهایی بیابد و از فرصتهایی که در اختیار دارد برای خلق لحظاتی شاد، یگانه و بینظیر برنامهریزی کند.
البته این تمام ماجرا نیست. توجه به ساختار و آنچه که رُرتی آن را «ترتیب» اجتماعی مینامد نیز مهم است. برخی از ساختارها، امیدبخش هستند و برخی دیگر مانع رشد و شکوفایی امید میشوند و نقشآفرینی امید را برنمیتابند. تلاش برای تشکیل این ساختارها به اندازه آرا و نظرات امیدبخش حائز اهمیت است.
*آینده نگر