قطببندی خیر و شر درباره همکاری ایران و چین
حسین واله، سفیر اسبق ایران در الجزایر/ آینده نگر
مناقشات جاری بر سر قرارداد بیستوپنج ساله ایران و چین از زاویههای مختلف قابل بررسی است: علت مناقشهها، ماهیت روابط ایران و چین و چشمانداز آن در افق منظور. در مورد علتهای مناقشه داغ جاری گفتنی است که تنوع خاستگاه این علتها سبب قدری اغتشاش ذهنی در فضای سیاسی کشور شده است. سه علت متضاد را میتوان تشخیص داد: قطببندی سیاسی داخل کشور، وفاداری به شعارهای نخستین انقلاب اسلامی و دغدغههای مربوط به منافع ملی.
قطببندی اپوزیسیون/پوزیسیون در سیاست داخلی در دور دوم ریاستجمهوری روحانی رو به تشدید گذاشته است. شدت گرفتن این قطببندی سبب میشود دو طرف آن در موضوعهای سیاست فارغ از ماهیت موضوع و صرفا براساس موضع قطب مقابل تصمیم بگیرند؛ هر اقدام حکومت از نظر اپوزیسیون غلط است و بالعکس. هر مقدار دلیل برای درستی آن ارائه شود، ظاهرسازی و فریب و شاهدی بر عمق و پیچیدگی خیانتی تلقی میشود که در آستانه وقوع است. این وضعیت البته ناشی از کاهش اعتماد اجتماعی است و منشأ عبور از مخالفت به عناد و سپس درگیری و سرکوب میشود. ریشۀ کاهش اعتماد اجتماعی نیز فقدان سیاستورزی حزبی و انحصار فعالیت سیاسی مؤثر در قالب رقابت جناحی است.
در موضوع قرارداد همکاری بیست و پنج ساله بین ایران و چین نقش این قطببندی بسیار برجسته است. مخالفان هیئت حاکمه بیالتفات به ماهیت آنچه قرارداد خوانده میشود آن را وطنفروشی، واگذاری سرزمین ایران به چین، گدایی در خانه بزرگترین استبداد موجود در جهان و سرپوشی بر شکست سیاست خارجی حکومت نامیدند. موافقان از آن معجزه عصای موسی ساختند: چین در برابر امریکا از ایران آزاد و مقاوم حمایت میکند و در شکستن هژمونی استکبار جهانی به آن مدد میرساند؛ ایستادگی ما به تغییر قطبهای قدرت بینالمللی انجامیده است.
مضمون تبلیغات رایج در فضای افکار عمومی در این موضوع تقریبا همین است که مختصرا ذکر شد. توهمزدگی در این مضمون موج میزند. توجه به تنها یک نکته کافی ست تا دریابیم که این فضای ذهنی تا چه اندازه توهمآلود است: اساسا قراردادی بین دو کشور انعقاد نیافته و هیچ تعهد لازمالاجرایی در بین نیست. این همه انگیزه برای جنجال در داخل کشور بر سر یک پندار، از همان قطببندی سیاسی و علل آن میآید.
یک هدف اساسی در انقلاب اسلامی نفی سلطه خارجی بود که در تعبیر شعار آزادی و استقلال و راهبرد نه شرقی نه غربی تجسد مییافت. یک علت مناقشه بر سر قرارداد همکاری ایران وچین برداشتهای متفاوت از تاثیر آن در تامین هدف پیشگفته است. کسانی که امریکا را تنها ابرقدرت موجود میدانند و با استناد به پیشینه رفتار آن با ایران، منشأ همۀ گرفتاریهای کشور را در مداخلات امریکا میجویند، تصور میکنند هر قدرت رقیب امریکا نیرویی بالقوه سودمند برای آرمان استقلال است.
با اوجگیری درگیریهای امریکا با چین، در همکاری تهران با پکن منفذی برای رهایی از فشار واشنگتن میبینند. از این منظر طرفداران این قرارداد آن را حرکتی راهبردی در یک نبرد سرنوشت میبینند. در مقابل، کسانی که استقلال کشور را در نفی سلطه همه نیروهای خارجی میشناسند و همکاری نزدیک با قدرتهای خارجی را جاده صافکن سلطه آنان میدانند، چین را نیز به اندازه امریکا یا از جهاتی بدتر از امریکا استثمارگر و مستکبر توصیف میکنند و از این منظر با عدول از سلطه امریکا به سلطه چین (و به همین دلیل روسیه) مبارزه میکنند. این طیف مخالف همکاری ایران و چیناند زیرا کارکرد آن را نه رهایی از سلطه بلکه جایگزینی سلطهای با سلطهای بدتر میدانند.
عامل سوم مناقشه بر سر قرارداد همکاری بیست و پنج ساله ایران و چین اختلاف دیدگاه نسبت به نحوه تامین منافع ملی ایران در قرن حاضر است. نگاهی که هنوز راهبردهای سیاست خارجی را در چارچوب ساختار جنگ سردی مناسبات بینالمللی تحلیل و اتخاذ میکند، برای تامین منافع ملی کشور نگاه به شرق را توصیه میکند. چین و روسیه دو پارۀ قطب شرقی هستند که خطرشان برای ایران کمتر از منافعشان و نیز از خطر قطب یکپارچه غربی است. در مقابل، نگاهی که جنگ سرد ایداولوژیک را پایانیافته و بلاموضوع میداند، توسعه مناسبات همه جانبه و توازن وابستگی متقابل را شرط نه فقط توسعه پایدار بلکه حتی حراست از امنیت ملی کشور میداند و تنها راه ایفای نقش در باشگاه قدرت جهانی و ممانعت از تبدیل رقابتهای طبیعی به عناد و سوءاستفاده نیروهای شیطانی از آن زمینههای رقابت میشمارد. در این نگاه، روابط با چین هرقدر گسترش و عمق یابد نهتنها بد نیست بلکه ضروری و مفید است اما تلقی جایگزین شدن روابط و همکاری فعال با سایر کشورهای جهان با آن، موهوم و خطرناک است. چین تنها در صورتی و به اندازهای وارد همکاری فعال با ایران خواهد شد که نیازش اقتضا کند و این نیاز تا حد زیادی بستگی به بازی ایران با دیگر قدرتهای جهان دارد. اگر ایران در خواب خرگوشی جنگ سرد ایدئولوژیک، رؤیای سپرسازی از پکن در برابر شمشیر واشنگتن را مبنای راهبرد خویش در سیاست خارجی قرار دهد، باید از همین الان مطمئن باشد که وجهالمصالحهای ناچیز در دعوای غولها خواهد بود. در این زاویه از مناقشه، اختلافنظر نه بر سر همکاری گسترده با چین بلکه بر سر «انحصار» همکاری گسترده خارجی در همکاری با پکن است. نگاهی که نقش امریکا را قدری محدودتر میبیند و برای بازیگران دیگر در عرصه جهانی نیز نقش مؤثر قائل است و نیز ریشههای داخلی مشکلات ایران را مهمتر از مداخله نیروی خارجی ارزیابی میکند، در یک سوی این مناقشه معتقد است براساس منطق قدرت، باید نخست اهداف هریک از قدرتها را در نظر گرفت آنگاه کوشید تا از تصادم «منافع» آنان و نه «مواضع» آنان به سود منافع ملی بهره گرفت. با التفات به اهداف طبیعی چین در حوزه اقتصاد و سیاست، به روابط و همکاری با این کشور باید به منزلۀ جزئی از یک الگوی کلان نگریست که امکان تحولی مثبت در وضعیت ایران را در بر دارد و نه به منزلۀ اکسیر شفابخشی که منعزل از راهبرد ایران در سایر مواضع میتواند عمل کند. ریشه عمدۀ این اختلافنظر در این مسئله است که آیا رهیافت ثابت به منافع ملی در شرایط جهانی متفاوت ممکن است یا باید برای هر شرایطی رهیافت متناسب آن را برگزید.
ماهیت روابط ایران و چین برای تصمیمگیری دربارۀ آن مهمتر از مناقشات جاری و عمدتا مغشوش پیرامون آن است. پیشینه این روابط در جهان پیشامدرن را باید یکسره کنار گذاشت تا از آغشته شدن به احساسات اجتناب شود. چین جدید و ایران جدید بر پایۀ چه اصولی به روابط و همکاری نیاز دارند؟ چقدر از این نیاز متوازن است؟
پارهای مختصات چین جدید که به ماهیت روابط ایران-چین ربط دارد از این قرار است: چین ستاره در حال طلوع و دومین قدرت اقتصادی جهان است. چین پرجمعیتترین کشور جهان است و لذا مهمترین مسئله حیاتیاش تامین نیاز اولیه این جمعیت و مدیریت آن است. چین از اشغالشدگان جنگ جهانی و نه از اشغالگران آن جنگ و لذا در جبهه قوای پیروز در آن جنگ است. اقتصاد بزرگ چین به انرژی و بازار مصرف نیاز حیاتی و روز افزون دارد. سازمان سیاسی تک حزبی و بسته چین کارآمدی خود را در انجام وظایف حکومتی و ادارۀ پیوسته برنامه توسعه اقتصادی و اجتماعی نشان داده است. در نیم قرن اخیر، چین از ورود در هر مناقشه نظامی اجتناب کرده و در عین حال، دعواهای محدود خود با رقبا را به شیوه آرام برنده شده است.
اگر براساس همین مختصات، متناظر آن را در ایران بنگریم شکاف آشکار میشود: در نیم قرن اخیر مهمترین مسئلۀ ایران درگیری خارجی و بعضا جنگ تمامعیار بوده است و هیچ یک از منازعات با خارجیان حل و فصل نشده است. سازمان سیاسی نیمه باز نیمه بسته در ایران ناکارآمدی خود را در ادارۀ برنامه توسعه و بعضا در مدیریت اجتماعی نشان داده است. ایران جزو اشغالشدگان جنگ جهانی ولذا در جبهه شکستخوردگان است. ایران صادرکننده برجسته انرژی است و اقتصاد ملیاش و نیز مدیریت بوروکراتیکاش کاملا به تولید و مصرف و صادرات انرژی وابسته است. ایران بازار مصرف نسبتا بزرگی است که وسعت آن را میزان صادرات انرژی تعیین میکند. مهمترین مسئلۀ حیاتی ایران امنیت پیرامونی و نه تامین نیاز اولیه داخلی است. در نیم قرن اخیر، اقتصاد ایران در مجموع رو به افول بوده است.
این مقایسه در همین سطح ارزش علمی ندارد و نمیتوان نتیجهای توصیفی یا ارزشی از آن گرفت. اما با افزودن چند مقدمه دیگر، به کار سیاستگذاری میآید. قدرتها از قدرتمندها بیشتر میترسند تا از ضعیفترها، از ضعفهای دیگران حداکثر استفاده را میکنند، تا ناگزیر نشوند هیچ امتیازی به کسی نمیدهند، تعامل با دیگران را صرفا برای منافع خود میخواهند و هرقدر قوی باشند بازهم قدرت محدود دارند و نهایتا به میزانی که قویتر شوند آسیبپذیرتر هم میشوند.
انضمام این مقدمات به توصیف بالا نتیجه میدهد: روابط ایران با چین بر پایه این نیازها پدید آمده است: نیاز چین به انرژی تضمین شده، راههای مواصلاتی امن، بازارهای مصرف قابل توجه، کانونهای سرمایهگذاری، زمینههای گسترش نفوذ و امکانهای تامین امنیت داخلی. از سوی ایران، نیاز به بازار انرژی، تکنولوژی مدرن، سرمایهگذاری خارجی، امنیت در برابر تهدیدهای منطقهای و جهانی. آنچه فعلیت یافتن همکاری ایران و چین را سبب میشود و حدود آن را تعیین میکند، میزان انطباق این نیازها در یک دوره زمانی مشخص و میزان اولویت هریک بر دیگری از منظر سیاست گذار است. حیاتی است که راهبردنویسان ایرانی در اینجا دچار اشتباه محاسبه نشوند.
چشم انداز همکاری های راهبردی ایران و چین احتمالا حساسترین بخش موضوع است. با برآوردی که از نیازهای متقابل و اولویتبندیهای آنها داریم، چه تصوری از میزان تحقق این همکاری ها داریم؟
باید اذعان کرد که بخشی از پاسخ به این پرسش به اطلاعات دقیقی نیاز دارد که اغلب دههها محرمانه باقی میماند لذا تنها اشخاص انگشتشماری قادرند جواب بسیار دقیق بدهند. اما بر اساس اطلاعات آشکار نیز میتوان پاسخی نسبتا دقیق صورتبندی کرد. این پاسخ دو بخش دارد: ایران تا کجا همکاری با چین را گسترش و تعمیق خواهد داد؟ چین تا کجا در همکاری با ایران عملا پیش خواهد رفت؟
به احتمال خیلی بیشتر، حکومت ایران آمادگی دارد همکاری با چین را در حد دفع شر دشمن غربی تا هرقدر لازم باشد گسترش و تعمیق بخشد اما تا وقتی از پارادایم جنگ سرد ایداولوژیک خارج نشده است، به میزانی که ضعف را در هژمونی جبهه غربی ببیند بخصوص در زمینه تاثیر آن بر سیاست داخلی، همکاری با چین را کاهش خواهد داد و به انگاره استقلال در خوانش خودکفایی بازخواهد گشت. هرگاه از آن پارادایم خارج شود، قادر خواهد شد بنای سیاست خارجی را بر همکاری تمام عیار و گسترده و وابستگی متقابل و متوازن بگذارد. آرایش نیروهای سیاسی در کشور و محدودیتهای آنها توانایی اقدام به توسعه همکاری با چین را به حکومت داده است اما معلوم نیست توانایی عدول از آن را بدهد. خروج از پارادایم جنگ سرد آسانتر به نظر میرسد زیرا منافع عینی گروه های با نفوذ در ساختار قدرت همواره قابل مصالحه عقلانی است.
از سوی چین، این میزان اطمینان دیده نمیشود. بی شک توازن کلان هزینه / سرمایه سرمشق اصلی راهبرد گذاری در چین باقی خواهد ماند و در غیاب ایدئولوژی، محاسبات روزمره تعیینکننده خواهند بود. انرژی ارزان و مطمئن مهمتر از بازار مصرف تضمینشده نیست، لذا تصور نمیرود چینیها مازاد بازرگانی با امریکا را که سال گذشته علیرغم کاهشی که یافت سه و نیم برابر کل بودجه سال جاری ایران است هزینه حفظ ایران در منازعه ژئوپلیتیک با امریکا کنند. امپراتری اقتصادی چین از رهگذر کشمکش نظامی و سیاسی ظهور نکرده است بلکه رهآورد پرهیز از منازعه است. از سوی دیگر، منازعه امریکا با چین و ایران ایدئولوژیک نیست بلکه بر پایۀ محاسبۀ روزآمد سود و زیان و به شدت کاسبکارانه است. پیشینۀ چینیها از توانایی آنان برای دستیابی به سازش با رقیبان حکایت دارد و هنوز هیچ دلیلی دیده نمیشود که از این توانایی صرفنظر کنند.
همکاری بیست و پنج سالۀ ایران و چین هنوز قراردادی رسمی نیست و در افق، چشماندازی برای تحقق حداکثری آن مشاهده نمیشود لذا مجادلات بر سر پیامدهای آن بیشتر جنگ با سایهها است. اما اگر به رتبۀ قراردادی الزامآور ارتقا یابد و اگر از سوی ایران محدود به چین نماند بلکه حلقۀ نخست از زنجیرۀ قراردادهای مشابهی با قدرتهای صنعتی موفق باشد، آنگاه از طریق جذب سرمایه و تکنولوژی قادر خواهد بود که حاشیه امن ایران را گسترش داده و سدی در برابر تبدیل رقابتهای منطقهای به عداوت و قطببندی سیاسی خصمانه نو بشود. این همه البته نیازمند تجدید نظر در پارادایم جنگ سرد ایدئولوژیک برای فهم مناسبات جهانی و نیز تغییر سمت و سوی منافع گروههای بانفوذ در ساختار قدرت در ایران و بهرهگیری از مفاصل قدرت افکار عمومی در کشورهای صنعتی است. احتمال بالای موفقیت ایران در بازی بینالمللی مشارکت و سهمخواهی به جای انزوا و تلافیجویی را از همین جنجال کمنظیر در خارج کشور بر سر قرارداد فرضی همکاری میتوان دریافت؛ اگر حجم ایران وزن سنگینی به جهتگیری آن نمیداد، هیچکس به چنین فرض بیپایه و اساسی وقعی نمینهاد.