اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

فقر و تحول مفهومی

خالد توکلی جامعه‌شناس توسعه

 
یکی از ارزش‌های بنیادی و ویژگی‌های اصلی دنیای مدرن این است که اقتصاد و نیازهای مادی بر دیگر نیازها و جنبه‌های زندگی اجتماعی انسان سایه انداخته و آنها را به حاشیه رانده است؛ به گونه‌ای که اقتصاد نقش زیربنایی و برجسته‌ای در سامان دادن به انتظارات و امور زندگی یافته است، هرگونه اختلال در آن، نظام‌های جامعه‌ای، سیاسی و فرهنگی را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد و عملکرد آنها را با مشکل مواجه می‌سازد. 
در واقع، ارتباط متقابل میان این نظام‌ها، تغییر ساختارها، جابه‌جایی کارکردها، برتری نسبی و اولویت اقتصاد که امروزه به طرز گسترده‌ای در هم تنیده هستند و با گذشته تفاوت اساسی دارند، محصول ارزش‌ و ساختارهایی است که دنیای مدرن بر مبنای آنها شکل گرفته است. بر این اساس، در جوامع مدرن، از یک سو تعریف فقر، فراگیری، علل و پیامدهای آن دچار تحول شده است و از سوی دیگر، ساختار و نهادهایی که مسئولیت رفع فقر را برعهده دارند، دچار دگرگونی گشته‌اند. اگر در گذشته آبروی فقر و قناعت ریخته نمی‌شد و روزی‌رسان «پادشه» نبود، اکنون حاکمیت و نظام سیاسی، مسئول اصلی رفع فقر است؛ ارزش‌ها چنان تغییر یافته‌اند که مصرف، بیشتر از قناعت مورد توجه قرار می‌گیرد و نقش پررنگ‌تری در زندگی ایفا می‌کند تا آنجا که زندگی اجتماعی مدرن، عنوان «جامعه مصرفی» یافته و مصرف یکی از ملاک‌های عمده تشخیص طبقه اجتماعی فرد است. در حقیقت، امروزه مصرف، مبنای تمایز اجتماعی، هویت و تشخص افراد جامعه شده است در حالی که در جامعه سنتی، مصرف، اهمیت چندانی در زندگی نداشته و به همین دلیل فقر بیش از آن‌که یک مسئله اجتماعی بوده باشد یک مسئله فردی بود و با قناعت، پرهیز و دوری از اسراف، روزی از جایی دیگر و خارج از حیطه قدرت پادشاه مقرر می‌گشت.
تردیدی نیست، از جنگ جهانی دوم به این سو، دستیابی به توسعه به یکی از آرمان‌های اصلی تمامی کشورهای جهان تبدیل شده است. بسیاری از نظریه‌پردازان توسعه به رفع فقر به مثابه مهم‌ترین هدف توسعه اشاره کرده و آن را در اولویت برنامه‌ریزی‌های توسعه‌ای قرار داده‌اند. دادلی سیرز بر این باور است که پرسش‌های اساسی مرتبط با توسعه باید حول محور تغییر در میزان فقر، بیکاری و نابرابری باشد و کاهش این سه پدیده به معنای گام نهادن در مسیر توسعه است. 
از این رو، فقر به یک مسئله جهانی تبدیل شده و نهادهای جهانی و منطقه‌ای از جمله سازمان ملل متحد، همواره وضعیت فقر را مورد مداقه قرار داده و برای رفع آن تلاش‌های عملی و نمادین گسترده‌ای را انجام داده‌اند. علی‌رغم تلاش‌های گسترده نهادهای ملی، منطقه‌ای و جهانی، آمار فقر نه‌تنها کاهش نیافته است بلکه شواهد حاکی از آن است که تعداد کسانی که نمی‌توانند نیازهای اساسی زندگی خود را در زمینه خوراک، پوشاک و مسکن تأمین کنند، در حال افزایش است و روز به روز جمعیت بیشتری در دام فقر گرفتار آمده‌اند. به همین دلیل و در راستای مبارزه با گسترش فقر، سازمان ملل متحد دهه ۲۰۰۶-۱۹۹۷ را دهه ریشه‌کنی فقر نام نهاد و بدین منظور، اقدامات عملی بسیاری را در کشورهای مختلف به مرحله اجرا درآوردند. 
چرا فقر مذموم است و مردم، نظام‌های سیاسی و نهادهای جهانی برای رفع فقر به طور جدی تلاش می‌کنند؟ ملانصرالدین در پاسخ فرزندش که از وی می‌پرسد فقر چند روز طول می‌کشد، پاسخ جالبی دارد و می‌گوید: چهل روز. پسر می‌پرسد یعنی پس از چهل روز، ثروتمند می‌شویم؟ پاسخ ملا بسیار دقیق است: نه پسرم، عادت می‌کنیم. 
این داستان چند نکته و پیام نهفته در خود دارد: اول این‌که در جامعه و به صورت واقعی، فقرا نمی‌توانند ثروتمند ‌شوند و امکان تحرک طبقاتی و اجتماعی بسیار اندک است، به عبارت دیگر فقر از نسلی به نسل دیگر به ارث می‌رسد. نکته دوم آن است که در این وضعیت، چاره‌ای جز «عادت‌کردن» و سازگاری نیست و فقر به یک بیماری مزمن اجتماعی تبدیل می‌شود که رهایی از آن بسیار دشوار خواهد بود. نکته و پیام دیگر نهفته در این داستان آن است که نسل جدید و فرزندان برای اتمام فقر لحظه‌شماری می‌کنند و آن را برنمی‌تابند اما پدر به فقیری عادت کرده، با آن کنار آمده است و آن را ظاهراً اجتناب‌ناپذیر می‌داند. وقتی چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای برای رفع فقر وجود نداشته باشد و هم‌زمان اراده‌ای برای تغییر وضع موجود در کار نباشد آن‌گاه چاره‌ای جز سازگاری و تحمل شرایط و کنارآمدن با آن نیست. علاوه بر این، پیچیدگی این پدیده اجتماعی چنان است که بسیاری از کشورها و جوامع مختلف به سادگی و در یک مدت کوتاه نمی‌توانند از شر آن خلاصی یابند.  
برای آن‌که دانسته شود عادت‌کردن به فقر چیست و مزمن شدن فقر چه معنایی دارد باید به بررسی داده‌های بودجه خانوار مرکز آمار ایران و گزارش روزنامه دنیای اقتصاد توجه کرد: این داده‌ها نشان می‌دهد که خانوارهای دهک اول (کم‌برخوردار) در سال گذشته یک‌پنجم از میزان مصرف گوشت دام را از سفره خود حذف کرده  و میزان مصرف آنها به کمتر از ۴۰۰ گرم در ماه رسیده است. همچنین، در گزارش آمده است که این خانواده‌ها برای تأمین نیازهای خویش و پوشش هزینه‌ها مجبور به فروش لوازم زینتی و شخصی خود شده‌اند و عملاً با این کار آینده را فدای حال کرده‌اند. شاید به همین دلیل است که مسئولین سیاسی در سال‌های گذشته به جای تغییر در موقعیت اجتماعی و میزان دسترسی فقیران به مزایای اجتماعی، در تعریف فقر تغییر ایجاد کردند. فقر آنچنان فرد را ناتوان می‌سازد که بیش از آنکه به تغییر بیندیشد در اندیشه سازگاری و انطباق با شرایط جدید برمی‌آید. از سوی دیگر، فقر به طرز پارادوکسیکالی منجر به افزایش هزینه‌ها نیز می‌شود. خانوارهای فقیر شاید با کاهش مصرف گوشت بر این باور باشند که دخل و خرج خود را مدیریت می‌کنند در حالی که با کاهش کیفیت زندگی در زمینه خوراک، پوشاک و مسکن عملاً هزینه‌های خود را افزایش می‌دهند. این ضرب‌المثل انگلیسی که «آن‌قدر ثروتمند نیستم تا کالای ارزان بخرم» از این امر حکایت می‌کند که فقر، برخلاف آنچه تصور می‌شود هزینه‌ها را افزایش می‌دهد و بر فقیران تحمیل می‌کند و در نهایت فقیران را فقیرتر می‌سازد. 
حال اگر بر اساس تعریف آمارتیا سن از فقر که به صورت محرومیت از قابلیت‌های اساسی آن را تعریف می‌کند به فقر بنگریم و پیامدهای آن را مورد بررسی قرار دهیم، از آنجایی که محرومیت را صرفاً اقتصادی تلقی نمی‌کند آثار و پیامدهای آن گستره بیشتری از زندگی اجتماعی فرد و خانوارها را در بر می‌گیرد. محرومیتی که «سن» از آن سخن می‌گوید صرفاً شامل سرمایه مادی نمی‌شود چرا که وی اصولاً توسعه را در آزادی در ابعاد مختلف آن می‌بیند. از این دیدگاه، فقر نتیجه محرومیت از انواع سرمایه‌های فرهنگی و اجتماعی نیز هست؛ اینجاست که میزان و گستردگی فاجعه رخ می‌نماید و تأثیرات منفی آن بسیار بیشتر از آنچه تصور می‌شود در جامعه گسترش می‌یابد.  
فقر مطلق وضعیت بسیار دشواری برای فرد و جامعه ایجاد می‌کند. اگر گفته و پذیرفته شود این فقر مطلق است که حس ناتوانی را به فردی که در فقر به سر می‌برد و از تأمین حداقل استانداردهای مورد نیاز زندگی محروم است، تحمیل و القا و فقر را مزمن و اجتناب‌ناپذیر می‌کند، فقر نسبی اما وضعیت متفاوتی دارد. در این‌گونه از فقر، استانداردهایی معیار و مد نظر است که در جامعه مطلوب و مهم تشخیص داده می‌شود؛ حال اگر کسانی که از دستیابی به این استانداردها ناتوان باشند یا در میزان دسترسی به منابع و مزایای اجتماعی نابرابری وجود داشته باشد، ممکن است به طور نسبی فقیر تلقی و تعریف شوند یا خود را فقیر بدانند. 
برخلاف فقر مطلق که رهایی از آن دشوار است و مرتباً خود را به شکل‌های گوناگون، بازتولید می‌کند، در فقر نسبی امکان اعتراض موجود است و همواره مقایسه‌ای میان وضعیت موجود و وضعیت مطلوب در جریان است و این می‌تواند مبنای حرکت و اعتراض باشد. نفس مقایسه از آگاهی نسبت به فقر حکایت دارد و این آگاهی ممکن است منجر به اعتراض فردی یا جمعی نسبت به وضعیت موجود و تلاش برای رسیدن به آنچه مطلوب است، شود. در واقع، فقر نسبی بر اساس سطح انتظارات تعریف می‌شود و آگاهی از سطح زندگی دیگران در شکل‌گیری آن اهمیت قابل توجهی دارد. گسترش رسانه‌های جمعی و کوچک‌تر شدن روزافزون جهان که موجب آگاهی از وضعیت رفاهی و امکانات زندگی جوامع دیگر شده است، می‌تواند در ترویج و ایجاد فقر نسبی بسیار مؤثر باشد. تردیدی نیست که وضعیت رفاهی و سطح زندگی میان کشورهای مختلف متفاوت است، آگاهی از این تفاوت سطح انتظارات را بالا می‌برد و این نیز به نوبه خود فقر نسبی را به وجود می‌آورد.
آنچه بیش از هرچیز فقر در ابعاد مختلف آن را خطرناک می‌سازد این است که فرد و جامعه در یک چرخه باطل قرار می‌گیرند. بدین گونه که فقر به‌ویژه نوع مطلق آن منجر به بی‌عدالتی، بیکاری، بیماری، درآمد کم، سوءتغذیه، بی‌سوادی و انواع و اقسام آسیب‌های اجتماعی و فردی و… می‌شود، در حالی که خود و در رابطه‌ای دیگر معلول این عوامل به‌حساب می‌آید و معادله پیچیده‌ای را به وجود می‌آورد. 
از یک سو فقر معلول بیکاری است اما با توجه به این‌که در جامعه، افراد فقیر نیز از دسترسی به کار ناتوان هستند و به دلیل فقر نتوانسته‌اند پس‌انداز لازم برای کارآفرینی داشته باشند، یا توانمندی لازم برای اشتغال را کسب نکرده‌اند در نتیجه کار نخواهند داشت و بیکار به‌شمار می‌آیند. رابطه فقر با نابرابری، بی‌عدالتی، اعتیاد و بسیاری از آسیب‌های دیگر نیز همین گونه است و از این منطق پیروی می‌کند. در سطح جامعه و کلان نیز همین وضعیت و همین رابطه حاکم است. توسعه‌نیافتگی موجب گسترش فقر در جامعه می‌شود و کشورهای فقیر نیز به علت فقدان سرمایه‌گذاری، همچنان از دستیابی به توسعه محروم خواهند بود. 
نکته مهم در زمینه گسترش فقر این است که با توجه به این‌که در میان افراد فقیر، تقاضا برای کالاهای ضروری که در داخل تولید می‌شود، وجود دارد در نتیجه افزایش سطح درآمد فقرا به معنای حمایت از تولید داخلی است. حال اگر فقر به صورت گسترده در جامعه وجود داشته باشد، تقاضا برای کالاهایی که در داخل تولید می‌شوند، کاهش می‌یابد و این نیز به بازتولید بیکاری و در نهایت گسترش فقر منجر می‌شود. عکس این وضعیت نیز فاجعه‌بار است: «تودارو» بر این باور است که: «در صورتی که سطح تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه، پایین باشد هرچه توزیع درآمد نابرابرتر باشد، تقاضا و تولید کل بیشتر تحت تأثیر ترجیحات مصرفی طبقه ثروتمند قرار می‌گیرد» (تودارو، ۲۱۲). به عبارت دیگر در جامعه‌ای که فقر و نابرابری به صورت گسترده وجود دارد، فقرا تعیین‌کننده تقاضا و تولید اقتصادی در جامعه نیستند و ترجیحات مصرفی آنها نقش مهمی در اقتصاد بازی نمی‌کند لذا نیازهایشان برآورده نمی‌شود و فقر و نابرابری همچنان تداوم می‌یابد. 
*آینده نگر
 
 
 
 
 
 
 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن