اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

فراز و فرود ملت‌ها؛ گروه‌های رانت‌جو و تصلب ‬نهادی

جعفر خیرخواهان اقتصاددان/ آینده نگر

«نام من رامسس دوم، شاهِ شاهان است؛ ای قَدَرقدرت‌ها به آثار من بنگرید و نومید شوید!»
رامسس بزرگ یکی از فراعنه مصر بود که از سال ۱۲۷۹ تا ۱۲۱۳ قبل از میلاد و در اوج قدرت مصر باستان بر این کشور حکومت کرد. رامسس فرمانده‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏بسیار موفقی بود که ارتش مصر را قدرتمندترین نیروی جنگاور در روی زمین ساخت. دوران حکمروایی وی با رونق و رشد فراوانی همراه بود و پس از درگذشتش در همه‏جای مصر به یاد و احترامش بناهای سنگی زیادی ساخته شد.
حدود سه هزار سال پس از مرگ فرعون بزرگ یعنی در سال ۱۸۱۶، خبری در انگلستان پخش شد که قطعات بزرگی از بقایای باستانی رامسس در راه رسیدن به لندن است تا به موزه بریتانیا تحویل داده شود. در حین حمل این آثار تاریخی با کشتی و گمانه‌زنی‌ها و شایعاتی که درباره آن همه جا پخش می‌شد دو ستاره آسمان ادبیات زبان انگلیسی یک رقابت دوستانه شروع کردند تا برترین شعر درباره این فرعون مصر را بسرایند. پرسی شلی و هوراس اسمیت هرکدام یک غزل با مضمون و نامی یکسان نوشتند: غزل ازیماندیاس (نام یونانی رامسس دوم).
قطعه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏هوراس اسمیت یک مشق ذهنی و ترسیمی از یک جامعه آینده همانند لندن مسحورکننده قرن نوزدهم بود یا که لندن همانند مصر باستان تصویر شد. این شعر خوبی بود که در زمان حیات اسمیت نشر یافت و استقبال زیادی از آن شد. اما شعر اسمیت، در مقایسه با شعر قدرتمند و بی‌نظیری که شلی سرایید، خشک و رسمی بود.
شعر مشهور پرسی شلی که از ازیماندیاس فرعون مصر الهام گرفته شده بود:
با مسافری از سرزمینی کهن برخورد کردم
که برایم چنین گفت: «دو پای سنگی غول‌آسا و بدون بالاتنه،
در آن بیابان ایستاده است… در نزدیکی آن، روی شن‌ها،
چهره‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏خردشده‌اش‌ که تا نیمه در شن‌ها فرو رفته، ابرو درهم کشیده
و لبان چروکیده‌، و ریشخند فرمانی که دیگر کسی اطاعت نمی‌کند،
گواهی می‌دهد که پیکرتراش آن احساس‌های رامسس را خوب فهمیده‌ است،
احساس‌های نقش‌بسته بر آن پاره‌های بی‌جان مجسمه که هنوز پایدارند،
آن احساس‌ها را دل فرعون پرورانید و دست مجسمه‌ساز به تقلید گرفت؛
و بر پایه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏مجسمه، این کلمات نقش بسته است:
«نام من رامسس دوم، شاهِ شاهان، است؛
ای قَدَرقدرت‌ها به آثار من بنگرید و نومید شوید!»
جز آن هیچ بر جای نمانده است.
گرداگرد آن ویرانه عظیم، بی‌کران و بی‌آب و علف،
تنها و تا دوردست‌ها، بستری از شن‌ها گسترده‌اند.
این برداشت پرسی شلی از ازیماندیاس ازجمله اشعاری در زبان انگلیسی است که بسیار خوانده شده، اقتباس ادبی شده و اجرا گردیده است. 
خلاصه پیام شلی این است: شاهان عمر جاویدان ندارند، امپراتورها همیشه سقوط می‌کنند، نهاد‌ها همیشه فاسد می‌شوند، زندگی فرایند هرگز پایان‌ناپذیر از فراز و فرود است.
از افول، همانند حیات دوباره گریزی نیست
هرکدام از ما هر از گاهی خبر ورشکستگی شرکت معظم و معتبری را شنیده‌ایم مثلا شرکت کداک در آمریکا، یا ارج در ایران. شرکت‌هایی که زمانی همه‏گونه ارج و منزلت داشتند در نهایت برچیده شدند. دخترم به تازگی از من پرسید «چرا شرکت ارج از بین رفت؟» هم‏اکنون پردرآمدترین شرکت جهان آمازون است و ۱۰۰ سال بعد شاید نوه‌های ما از پدران خود بپرسند «شرکت آمازون چه‏کار می‌کرد و چه شد؟»
شرکت‌ها می‌آیند و می‌روند. داستان افول و تعطیلی فلان شرکت، داستانی رایج در دنیای کسب‌وکار است. معمولا به این شکل است که یک شرکت بزرگ سودده قادر نیست خودش را با شیوه‌های جدید انجام کسب‌وکار تطبیق دهد، حال به هر دلیلی که می‌خواهد باشد. مثلا چون کارکنان و دارایی‌های آن به سبک قدیمی خیلی وابسته‌اند و عادت کرده‏اند. مایکروسافت سرمایه بسیار زیادی در بازار دسک‏تاپ صرف کرد و نتوانست بی‎درنگ وارد بازار موبایل شود. شرکت ویدئویی بلاک‏باستر در ساختمان و ظواهر فیزیکی شرکتش خیلی خرج کرد و نتوانست بی‌درنگ وارد حوزه سفارش پستی و فضای مجازی شود. سیرز در کاتالوگ‎های کاغذی چنان غرق شد که نتوانست سریع وارد دنیای وب شود.
محتوم بودن افول به دنیای کسب‌وکار محدود نمی‌شود. جلوگیری از افول خانواده‌ها، با گذشت چند نسل نیز بسیار سخت است، چنان سخت که چینی‌ها برای توصیف این پدیده ضرب‌المثلی دارند: «ثروت از سه نسل منتقل نمی‌شود.» چرا سه نسل؟ چون آن نسلی که ثروت را ایجاد می‌کند با چشیدن و تجربه کردن فقر، بی‌رحمی و سرسختی را یاد گرفته است و نسل دوم که ثروت را تجمیع می‌کند برخی از آن خصلت‌ها را از نسل قبلی آموخته است، اما نسل سوم هیچ‏چیز به غیر از فراوانی و راحتی نمی‌شناسد، همان نسلی که ثروت را از کف می‌دهد و چرخه از نو شروع می‌شود.
همین ایده بیرون از خانواده‌ها و درون کل جامعه نیز در این شعر کوتاه که در رسانه‌های اجتماعی می‌چرخد آمده است:
روزگار سخت مردان قوی می‌سازد،
مردان قوی روزگار خوب می‌سازند،
روزگار خوب مردان ضعیف می‌سازد،
مردان ضعیف روزگار سخت می‌سازند.
 
با آمدن ترامپ در امریکا و در کشورهای دیگر چنین سخنان حکیمانه‌ای را این روزها زیاد می‌شنویم. چون چه دوست داشته باشیم چه دوست نداشته باشیم، واقعیت این است که بیشتر مردم احساس می‌کنند کشورشان در جایی روی این چرخه افول قرار دارد.
آیا این مسیری است که ناگزیر باید طی کرد؟ آیا افول آمریکا همان‌گونه که برای رامسس دوم اتفاق افتاد گریزناپذیر است؟
بسیاری از اندیشمندان، استراتژیست‌های کسب‌وکار و رهبران سیاسی همین پرسش را کردند. افول چقدر حتمی و گریزناپذیر است؟ چگونه می‌توان افول نهادهای تأسیسی را متوقف یا معکوس کرد؟ آیا اگر سازوکار و خصوصیات افول نهادی را بشناسیم می‌توانیم جلوی آن افول را بگیریم؟
شاید بتوان ادعا کرد منسر اولسون مجاب‌کننده‌ترین تحقیقات را برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها طی ۴۰ تا ۵۰ سال گذشته انجام داده است.
مَنسر اولسون (۱۹۲۲ تا ۱۹۹۸) اقتصاددان یا دقیق‌تر بگوییم دانشمند اجتماعی در دانشگاه مریلند بود که تحقیقاتش درباره خصوصیات گروه‌ها و نهادها، او را مستقیما وارد تحقیق و بررسی درباره افول نهادی کرد.
نخستین کتاب خود «منطق اقدام جمعی» را در سال ۱۹۶۵ نوشت که پژوهشی عمیق درباره پویایی رفتار گروه‌ها بود. او همه نوع وضعیت‌ها را که انگیزه‌های فردی در تضاد با اهداف گروه‌های بزرگ‏تر، ازجمله تمام ملت‌ها، بود بررسی کرد.
اولسون متوجه شد وقتی مردم در قالب اعضای یک گروه اقدام می‌کنند (یعنی در «اقدام دسته‏جمعی» حضور دارند)، در حین رشد و بزرگ شدن گروه، انگیزه‌های زیادی در افراد به وجود می‌آید تا «سواری مجانی» کنند. آن شرکت یا کسب‌وکاری که فقط سه کارمند دارد بسیار طبیعی است که متوجه شود این سه کارمند چقدر سخت کار می‌کنند چون هر سه کارمند از میزان نقش‌آفرینی هرکدام در تولید شرکت آگاه هستند و هرسه‏تا انگیزه قوی خواهند داشت تا خوب کار کنند چون هرکدام از آنها به تنهایی ارزش زیادی به شرکت اضافه می‌کند.
اما بنگاهی که ۳۰ هزار کارمند دارد گرفتار برخی (یا بسیاری) افراد می‌شود که به آنها مجانی‌سوارهای تنبل می‌گوییم چون آنها انگیزه دارند به این شیوه عمل کنند. سهم نسبی آنها در تلاش کل بنگاه اقتصادی چنان اندک است که اگر اصلا هیچ کمکی به تولید نکنند دیگران متوجه نمی‌شوند.
کسب‌وکارها مثال ساده‌ای هستند. اولسون از همه بیشتر به گروه‌های منفعت‌جوی سیاسی علاقه‌مند بود و خودش را کاملا درگیر اندیشیدن درباره طرز کار آنها کرد. اولسون متوجه شد گروه‌های سیاسی بزرگ با منافع پراکنده، نسبت به گروه‌های کوچک محدود، خیلی سخت به اقدام جمعی (خدمت به اهداف گروهی) می‌رسند که دوباره به علت انگیزه‌ها است.
برای مثال مالیات‌دهندگان در هر کشور که گروه بسیار بزرگی هستند به نفع خود نمی‌بینند منابع عمومی کشور در پروژه‌های خاص‌گرایانه هزینه شود (مانند احداث فرودگاه در یک شهر چندده‌هزار نفری با لابی نماینده آن شهر) اما به نفع دریافت‌کنندگان آن پروژه خاص‌گرایانه که گروهی کوچک‏اند (ساکنان آن شهر و چند شرکت پیمانکاری ساختمان‌سازی دارای ارتباطات قوی با سیاستمداران)، است که آن پروژه اجرا شود.
دریافت‌کنندگان منافع این پروژه خاص محلی، به طور فردی انگیزه‌های قوی دارند تا این پروژه‌های اصطلاحا خاصه‏خرجی اجرا شود چون اگر اجرا شود اوضاع اقتصادی و رفاهی همه آنها بهتر می‌شود. اما در طرف دیگر این بازی کل مردم کشور یعنی همه مالیات‌دهندگان را داریم که انگیزه‌های ضعیفی برای مبارزه با این پروژه‌ها دارند. قطعا آنها می‌توانند بگویند که ما مخالف اجرای این پروژه غیراقتصادی و خاصه‏خرجی‌ها هستیم اما آیا آنها حاضرند به دفتر کار نماینده شهر خود در مجلس بروند و اعتراض کنند یا تومار تهیه کنند تا آن پروژه شروع نشود؟ آیا آنها هم شبیه پیمانکاران مجری پروژه‌های ناکارای دولتی، وکیل و لابی‌گر با حق‎الزحمه سنگین استخدام می‌کنند تا جلوی اجرای پروژه‎‌ها را بگیرند؟ آیا هرکدام از آنها حاضر است چند ساعت یا چند روز از وقت و پولش را صرف و هزینه کند که در عوض فایده‌اش برای او در حد چندصد تومان یا چندهزار تومان به شکل اجرای پروژه‌ای بهتر خواهد بود؟
این ریشه و اساس مسئله اقدام (یا درست‌تر بگوییم بی‌اقدامی) جمعی است. انگیزه‌‎هایی که گروه‎های منفعت‏جوی خاص برای موفقیت در گرفتن پروژه‌های خاص‎گرایانه دارند بسیار قوی‎تر از انگیزه مالیات‎دهندگان است که از جا برخیزند و جلوی آنها را بگیرند و در یک جامعه باثبات، با رشد تعداد گروه‌های منفعت‎جو، هزینه سنگینی بر دوش اقتصاد می‌اندازند که با فرایند انتخابات و رای دادن به این نماینده یا آن نماینده قابل جلوگیری نیست. این مانند افول رامسس دوم گریزناپذیر است. و این همان جایی است که تحلیل اولسون از مسائل شروع به جالب شدن می‌کند.
اولسون در دومین کتاب خود «فراز و فرود ملت‎ها» که در سال ۱۹۸۲ نوشت نشان داد، چگونه در جوامع باثبات، عدم همسویی بین خواست و اراده افراد با گروه‎ها، با گذشت زمان باعث می‌شود تا هر جامعه موفقی، در زیر وزن گروه‌های منفعت‌جوی خاص در چرخه یا شیب لغزنده افول قرار بگیرد که از ثروت و قدرت خود و با تسخیر حکومت سعی در کسب مزایای ناعادلانه می‌کنند (یعنی صاحب مال و منال برای خودشان می‌شوند بدون اینکه در عوض آن هیچ ارزشی به جامعه بیفزایند).
 
اولسون با بررسی تاریخ مثال‌های زیادی یافت که نشان می‌داد چگونه این پویایی رشد سریع گروه‌های منفعت‌جو باعث افول تدریجی و آهسته همه امپراتوری‌‎های بزرگ جهان شده است از روم باستان تا بریتانیا و سلسله‎های عظیم در ژاپن و قاره امریکا. او همچنین با نگاه دوباره به تاریخ نشان داد چگونه می‌توان این چرخه را پایان داد به نحوی که به لوح سفید می‌رسیم و فراز جامعه دوباره می‌تواند شروع شود. جای تاسف است که آنچه اولسون با  بررسی مفصل تاریخ آموخت آن چیزی نیست که بیشتر ما می‌خواهیم بشنویم.
اولسون آموخت که از طریق فرایند دموکراتیک، هیچ درمان و علاجی برای افول وجود ندارد. درعوض، راه علاج زمانی می‌آید که چرخه افول باعث شود جامعه دچار چنان مدیریت‌ناپذیری و کژکارکردی‏ای شود که یک رویداد فاجعه‌بار باعث محو و نابودی گروه‌های منفعت‌جوی خاص شود. ۱) رویدادی مثل جنگ (داخلی یا خارجی) که فرادستان حاکم در آن بازنده و برچیده شوند، ۲) ابرتورم که همه را علیه نظم حاکم تحریک و بسیج کند، یا ۳) انقلاب یا بیماری همه‌گیر بسیار کشنده.
اولسون نشان می‌دهد چرخه‌های تجدیدحیات ملت‌ها در ایالات جنوبی کشور امریکا پس از جنگ داخلی و زمانی شروع شد که ساختار قدرت بردگی را لغو کرد و در آلمان پس از اینکه متحدان این کشور را بمباران و نابود کردند و دولت خودشان را جایگزین کردند و در ژاپن هم به همین دلیل.
واقعیت حزن‌انگیزی که اولسون برملا کرد این بود که مشکلات انگیزشی در نهادهای دموکراتیک بسیار بزرگ‏تر از آنی هستند که از طریق ابزارهای دموکراتیک حل شوند. تنها راهی که گروه‌های منفعت‏جوی خاص (رانت‌جوها) از مشاغل پردرآمد بی‌دردسر خودشان صرف‏نظر کنند زمانی است که شرایط فاجعه‌بار آنها را مجبور به چنین کاری کند.  آیا معنایش این است که برای مثال کشور امریکا محکوم به افول است تا زمانی که مصیبت و فاجعه بزرگ به این چرخه افول پایان دهد؟ شاید این‏گونه باشد.
هنگام اندیشیدن درباره چرخه‌های افولی که به فاجعه منجر می‌شود می‌توان از بحران مالی ۲۰۰۸ یاد کرد که چگونه فرصت یگانه برای برچیدن مشتی گروه‌های منفعت‌جوی قدرتمند (مانند مدیران و سهام‌داران بانک‌ها و نهادهای مالی و شرکت‏های بزرگ و گردانندگان احزاب اصلی)، آزاد کردن اقتصاد از بار مالی رانت‌جویی آنها، و تجربه تجدیدحیات در بخش‌های عظیم اقتصادی از دست رفت. 
تمام کاری که باید انجام می‌شد اجازه ورشکست شدن به همه آنها بود همان گونه که نیروهای بازار آزاد حکم می‌کنند چنین اتفاقی باید بیفتد.
معلوم است گفتن راه درمان راحت‌تر از انجام دادن است. بحران مالی ۲۰۰۸ به یک ماه هرج‎ومرج اقتصادی و سال‎ها درد و رنج اقتصادی انجامید. اگر اجازه داده می‌شد تریلیون‌ها دلار بدهی‌های لاوصول در دفاتر بانک‌ها حذف شود به جای اینکه طرح نجات دولت به کمک بانک‌های ورشکسته بیاید مشخص نیست چه درد و رنجی ایجاد می‌کرد و سرانجامش چه می‌شد؟
اما اولسون با مطالعه تاریخ افول و تجدیدحیات ملت‌ها، به ما می‌گوید که آن درد متاسفانه بخشی از چرخه طبیعی وقایع است. علم اقتصاد و واقعیت کمیابی دیریازود و دوباره با بحران مالی دیگر یا واقعه‌ای دیگر صورت‏حساب هزینه‌ها را به ما برمی‌گرداند. دولت امریکا بزرگ‏ترین بدهکار تاریخ است و حباب‌ها زمانی می‌ترکد و رکود عمیق‌تر فرامی‌رسد. با شیوع ویروس کرونا زمان آمدن رکود بسیار تسریع شد. میزان عدم قطعیت و درد و رنج اقتصادی و ورشکستگی‌ها چندین برابر چند ماه گذشته شده است. دولت امریکا شاید دیگر قادر به پرداخت به همه گروه‌های منفعت‌جوی خاصی که درآمدهای هنگفت بی‌دردسر داشتند نباشد.
در این زمان چه اتفاقی می‌افتد؟ درد و رنج بی‏شمار. اما همچنین احتمال تجدید حیاتی است که در آن صورت وزن گروه‌های منفعت‌جو که باعث افول اقتصادی می‌شدند تضعیف‌شده و در شن‌های بیابان فرو می‌روند؛ انهدامی عظیم که به معنای نابودی رانت‌جوهای گذشته است.
بازگشت به عصر رامسس دوم
رامسس بزرگ در اوج قدرت مصر بود. جانشین وی رامسس سوم نیز زمانی حکومت کرد که مصر قدرت و رونق داشت. اما سپس مصر وارد عصر افولی شد که یک‏هزار سال طول کشید و سرانجام امپراتوری شکست‏‌خورده و متفرق تسلیم رومی‌ها شد. داستان افول مصر یک داستان شگفت‌آور است که با آنچه از نابودی شرکت‌ها و نظریه اولسون شرح دادیم همخوانی دارد. مصر مانند شرکت‌های افول‏کرده سیرز و مایکروسافت به یک فناوری قدیمی معتاد شده بود که البته همان فناوری باعث بزرگی و ثروتمندی آن هم شده بود: فلز مس.
هنگامی که فناوری جدید یعنی آهن اختراع شد و رواج یافت مصر و بسیاری از گروه‌های منفعت‌جوی آن که به مشاغل پرسود بی‌دردسر بر پایه مس متکی بودند (مانند صاحبان معادن مس، سازندگان ابزار مسی، زینت‌آلات مسی و اسلحه‌های مسی) هیچ علاقه‏ای به تغییر وضعیت خود نداشتند. این همان داستان قدیمی است که بارها و بارها اجرا شده است.
آنچه داستان افول مصر را جالب می‌کند مدت‏زمان زیاد آن است. احتمالا برای همه مصریانی که پس از اوج تمدن مصر به دنیا آمدند تماشای افول تدریجی امپراتوری‌شان بسیار ناراحت‌کننده بوده است اما آنها در عین حال مجبور بودند زندگی کنند. افول امپراتوری مصر باستان، تا به دست روم مقهور شد، بدون استثنا چیزی بیش از ۲۰ نسل طول کشید.
این مردم هیچ انتخابی نداشتند که در اوج امپراتوری یا طی افول آن به دنیا بیایند. ما نیز چنین انتخابی نداریم. حال به آن ضرب‌المثل چینی درباره خلق ثروت و گردش آن درون خانواده فکر کنید که اصول آن طی ۲۰ نسل در مصر باستان تعمیم یافت. حتی اگر امپراتوری مصر افول کرد و رو به زوال گذاشت ثروت در خانواده‌ها رشد می‌کرد و از دست می‌رفت و دوباره رشد می‌کرد.
به آن سخن نغز درباره مردان ضعیفی فکر کنید که روزگار سختی برای فرزندان خود به ارث گذاشتند و روزگار سختی که مردان قوی را می‌سازد. به آن چرخه ۴ مرحله‌ای فکر کنید که طی هزار سال افول مصر بارها و بارها تکرار شد.
واقعیت غم‌انگیز اما در عین حال وسعت‌دهنده به ذهن ما این است که از رهگذر مطالعه نظریه منسر اولسون، تشخیص می‌دهیم اینها همه از وسع و توان ما خارج است. به محض پذیرش آن، از تمرکز بر چیزهایی که قادر به کنترل کردنش نیستیم، دست خواهیم کشید (مانند افول گریزناپذیر تمدن‌هایی که زمانی بزرگ بودند و قدرت گروه‌های رانتت‌جویی که بر انگیزه‌های رای‌دهندگان و مردم عادی غلبه می‌کنند) و به سمت انجام کارهایی متمرکز می‌شویم که می‌توانیم کنترل کنیم، مانند مدیریت بر دوره‌های اقبال و افول دارایی‌های خانوادگی‌مان.
یعنی اگر قرار باشد در شعر مربوط به چرخه ضعف و قدرت، روزگارهای خوب و روزگارهای سخت، بازی کنیم نقش ما چه خواهد بود؟ آیا نیرومندی ما است که کمک می‌کند تا روزگار خوب (برای خانواده و اطرافیانمان) خلق کنیم یا ضعف و سستی ما است که باعث می‌شود تا صحنه برای روزگار سخت آماده شود؟ هنگامی که ما مانند رامسس دوم، هیچ‏چیز به جز خاک در صحرایی بی‌کران و شن‌های روان باقی نگذاشتیم، داستان زندگی ما چگونه نوشته خواهد شد؟
 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن