اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

فراخوانی برای امیدواری

شروین وکیلی جامعه‌شناس/ آینده نگر

 ویرانی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم امروز بر هر چشم بینایی آشکار است. دروغ و ستم و تباهی و آشوب چندان جهانگیر شده و دامنه و شدت آن به شکلی درآمده که دیگر برای انکارش به چیزی بیش از خودفریبی و ساده‌لوحی نیاز داریم. این ویرانی امری جهانگیر است و ویژه‌‏ی ایران‏زمین نیست، اما ایران مثل همیشه‌ی تاریخ در کانون جوش و خروش این آشفتگی قرار گرفته است. و نه‏تنها ایران، که ایران‏زمین در کلیت جغرافیایی‌اش، یعنی همه‌ی سی کشوری که طی صد سال گذشته از حوزه‌ی تمدنی پنج هزار ساله‌مان تراشیده‌اند. 
در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که سراسر زمین – از اقیانوس‏های دوردست پلاستیک‌زده‌اش تا مامشهرهای پرازدحام انباشته از هوای سمی‌اش- دستخوش بحران و فرسودگی و زوال است، و در این میان ایران‏زمین است که همچنان دیرینه‌ترین و پیچیده‌ترین کانون این دگرگونی‌هاست، و چه بسا دگردیسی‌ها.
ایران زمین به حکم تاریخ دیرینه‌اش بیش از سایر تمدن‏ها تجربه‌ی آشوب را داشته است. تهدیدگران اصلی آبادانی -از خشکسالی و دشمن و دروغ- چند قرن یک بار بر ایران زمین هجوم آورده و گسستی و آشوبی در آن زاده‌اند، و هربار این تمدن شگفت بر آن هرج و مرج غلبه کرده و با نظمی استوارتر و اندرونی پیچیده‌تر باز بر صحنه‌ی گیتی درخشیده است. این نوع تجربه‌ کردن آشوب برای تمدن‏هایی نوآمده غریب می‌نماید و از دسترس کشورهایی با عمر چند قرنی خارج است. به همین ترتیب کلید بقای این اقلیم و این مردم چه بسا در چشم این نوآمدگان نامفهوم و دور از ذهن بنماید. به ویژه وقتی به روزگار امروزمان بنگرند که دروغ و دشمن و خشکسالی هر سه دهه‌هاست بر ما تاخت آورده‌اند.
ما ایرانی‌ها اگر که گذشته‌ی تاریخی‌مان را به یاد بیاوریم و چشمی بینا برای نگریستن به کلیت تمدن‌مان داشته باشیم، این را می‌دانیم که در شرایط بحرانی، همواره من‌ها بوده‌اند که بر بحران غلبه کرده‌اند. چینی‌ها و اروپایی‌ها بحران‏های بوم‌شناختی و حمله‌های بیگانگان را با نهادهایی اجتماعی مثل دربار و خانوار و کلیسا چاره می‌کرده‌اند، و اغلب با همین واسطه از چاره کردن‌اش درمی‌مانده‌اند. وقتی ژرمن‌ها و هون‌ها به روم حمله بردند با ارتش‏ها و دیوانسالاری‌ها روبه‏رو شدند و نه پهلوانان، و وقتی طاعون دست به کشتار گشود مردمان در کلیساها پناه می‌گرفتند و نه در همسایگی حکیمان.
این تنها ایران زمین است که در شرایط بحرانی انسان‌های بزرگ و من‌های غول‌آسایی پدید می‌آورده که جهانی نو را می‌اندیشیده و نظمی نو را بنیاد می‌کرده‌اند. تاریخ ایران، تاریخ من‌های ایرانی است، بیش از آن‏که بایگانی نهادها و سازمان‏ها باشد. در هر زمانه‌ی ناهمواری، من‌ها بوده‌اند که همچون کانون عدسی بلورینی اندوخته‌ی تمدن ایرانی را در خود متمرکز می‌ساخته و آتشی گرمازا از آن پدید می‌آوردند؛ و همین است که آتشکده‌ی فرهنگ ایرانی را هزاره پس از هزاره و آشوب پس آشوب، سرپا نگهداشته است. هر بار انسان‌هایی خودبنیاد و مستقل، فارغ از سنت‏های اجتماعی و سازمان‏های سیاسی و جماعت‏های دینی – و اغلب به رغم این نهادها- نظم و آبادانی و معنا را از نو به شکلی نیرومندتر و بهتر بازآفریده‌اند. فردوسی و مولانا و حافظ و سعدی در عصر حمله‌ی ترک و مغول و تاتار برخاستند و ارشک و اردشیر بابکان از دل آشوبی قد برافراشتند که مقدونیان و رومیان پدید آورده بودند.
ما امروز دوباره در ناف آشوب گرفتار آمده‌ایم و در این شکی نیست. این بار هم مثل بارهای پیش جز در همت «من»‌ها راه نجاتی نیست. در این زمانه‌ای که شاید ناامیدکننده بنماید، در هنگامه‌ای که ایران زمین به کشورهایی استعمارتراش تجزیه شده و با ویرانی و خشکسالی و دروغ و فساد دست به گریبان است، در موقعیتی که از درون دولتمردان فاسد دروغ و دزدی و بی‌اخلاقی را به هنجاری اجتماعی بدل ساخته‌اند، تنها روزنه‌ی امید در من‌های استوار و نیرومند و پارسایی است که بتوانند خویشتن را از بیماری‌های واگیردار میان فرومایگان پاکیزه نگه دارند. در شرایطی که از بیرون نظم نوین جهانی کمر به تجزیه و محو کامل این تمدن بسته و نیمِ بیشتر این قلمرو را اشغال نظامی کرده، تنها تکیه‌گاه امید من‌هایی هوشیار و هوشمند هستند که هویت خود را و تاریخ میهن خود را نفروشند و از این گنجینه پاسداری کنند. امروز نیز مثل همیشه، با ضرورتی بیش از همیشه، من‌ها هستند که باید بر پای ایستند و از آنچه که هستند دست بشویند تا آن چیزی شوند که باید باشند. 
در ناف این گردباد، اما روزنه‌ای به روشنی و بختی برای رهایی نمایان است. به همان اندازه که دامنه‌ی تباهی گسترده و ژرفای ویرانی و انحطاط عمیق است، نقاط درخشان و امیدبخش هم فراوان هستند. قلمرو ایران زمین هرگز این شمار از مردمان را با این کیفیت در خود جای نمی‌داده است. ایران زمین قلمروی است ویرانه و جنگ‌زده و استعمار شده که دهه‌هاست حکومت‏هایی ایران‌ستیز، پارسی‌ستیز و دست‌نشانده بر آن غلبه داشته‌اند. با این همه همچنان یک چهارم این قلمرو کشوری مستقل و استعمارناشده باقی مانده و یک سوم این مردم به زبان پارسی سخن می‌گویند و تاریخ خویش را به یاد دارند. ایران زمین هرگز این جمعیت انبوه را، این شمار از باسوادان را، و این انبوهِ زنان باسواد و مادران فرهیخته را نداشته است، و اینها نقاط درخشانی است که در زمینه‌ی آن آسمان ظلمانی امیدبخش می‌نماید.
من‌های ایرانی اما انگار از آنچه باید بکنند غافل‌اند و یا بختی که در این کوشش نهفته است را درنمی‌یابند. برخی که دیرینگی خود را در تازگی تمدن مدرن حل شده می‌انگارند، چشم به راه‌اند که بر مبنای الگوی فرنگیان معجزه‌ای ناگهانی در این آب و خاک رخ دهد، و چه بسا که تاریخ‏ناخواندگانی باشند و اعتمادی کورکورانه یا خوش‌بینی‌ای ساده‌لوحانه به نظام سوداگر جهانی هم داشته باشند و به انتظار نشسته باشند تا «از بیرون» رهانده شوند، و ندانند که تقدیر برنامه‌ریزی‏شده‌شان در آن نظم مدرن، بردگانی رنگین‌پوست و حاشیه‌نشین و فلک‌زده‌اند که تنها در مقام نیروی کاری ارزان‌قیمت بها دارند. 
برخی دیگر گویا در انتظار شرایطی برآورده‏ناشدنی نشسته‌اند و ظهور موجودی کیهانی را انتظار می‌کشند، یا در پی فرصتی نیامدنی نشسته‌اند تا قدرتی سیاسی به دست بگیرند و «از بالا» به آبادی ایران زمین اقدام کنند. انبوهی هم از عوام باسواد را داریم که خود را خوار و خُرد و ناچیز می‌بینند و ناامیدانه از امکان دگرگون ساختن هرچیزی دست شسته‌اند و دل به توفان حادثه داده‌اند، که شاید «از گوشه و کنار» فرجی شود و اوضاعشان با ساز و کاری نامعلوم خود به خود بهتر گردد.
هستی اما هرگز به این شکل‌ها دگرگون نشده است. به ویژه در ایران زمین که دیرینه‌ترین تمدن زمین و پرتجربه‌ترین سلسله از من‌های نویسای متمدن را در خود پرورده است، پیچیدگی چندان چشمگیر و لایه‌های تجربه‌ی تاریخی چندان قطور و محکم است که مجالی برای این خرافه‌پرستی‌های طالع‌بینانه باقی نمی‌گذارد. تمدنی چنین پیچیده سیستمی است تکاملی و خودمختار و خودسازمانده که از بالا و بیرون و گوشه و کنار نمی‌توان تغییرش داد. ایران زمین سیستمی است بسیار پیچیده و سنگین و تنومند، که تنها از درون دگرگون می‌شود. 
روزگار ما شاید در چشم برخی نفرینی باشد، اما در چشم خردمندان آفرینی است. برای آنان که قصدشان از زیستن دگرگون ساختن خویشتن و هستی است، و نه تنها زنده بودن و تنفس و گوارش و دفع، موقعیت‏هایی از این دست ارج و ارزشی بی‌مانند دارند. چون در این هیاهوی پرآشوب است که جوهر درونی مردمان محک می‌خورد و آنان که قصدی و خواستی بزرگ دارند و جسارت در مشت گرفتن آرمانی را دارند، بختِ دگرگون ساختن هستی را پیدا می‌کنند. روزگار ما برای آنان که به طالع افلاک تن در داده‌اند، برای آنان که همه چیز را پیامد توطئه‌های پیچیده‌ی نیروهای مقاومت‌ناپذیر زمینی یا آسمانی قلمداد می‌کنند، و برای آنان که از جبر جغرافیایی می‌نالند، بی‌شک نفرینی است اندوهبار، چرا که برای این رده‌ها از مردمانی که اراده‌شان را از خویشتن خلع کرده‌اند، وجودی که دارند با نفرین جبر درآمیخته است. 
اما برای آنان که این توانایی را داشته باشند تا زمانه‌شان را دریابند و بر زمینه‌شان استوار بایستند، شرایطی که در آن هستیم بختی بلند است. این جای گرفتنِ درست در زمان و مکان و دریافتن گاه و برساختنِ جای، البته کاری دشوار است. من‌هایی در این کار کامیاب می‌شوند که عظمت خویشتن و عظمت تمدنی که بدان تعلق دارند را دریابند و بپذیرند، و همزمان به سیر دیرپای تاریخ و گستردگی مدهوش‏کننده‌ی هستی بنگرند و تقارن حاکم بر همه چیز را ژرف‌نگرانه ببینند و از آن فروتنی و واقع‌بینی بیاموزند. من‌هایی حاملان امید و تکیه‌گاه‌های امیدواری هستند که بلندپروازی خیال‌انگیزِ طلب کردن آرمان‏های بزرگ را داشته باشند، و در ضمن انضباط و نظمی بر خود مسلط سازند تا بتوانند خیره و بی‌رحم به حقیقت‌های پیشارویشان بنگرند و هنگام تاختن در مسیر کلان‌ترین خواست‌ها، بر ریزترین جزئیات گام بردارند. 
این پرسش که «آینده چه خواهد شد؟»، در همه‌ی تمدن‏ها و همه‌ی نظام‏های اجتماعی مطرح است و همگان آن را گهگاه از خویش می‌پرسند. پرسش بعدی، که «به چه می‌توان امید داشت؟» نیز به همین اندازه فراگیر و عام است و به شکل‏های گوناگون، گاه خوش‌بینانه و گاه بدبینانه، پاسخ داده می‌شود. با این حال تنها در تمدن ایرانی است که پرسش از امید، خود به خود پرسش از «من‌» است، و پاسخگویی به چالش امید، وظیفه‌ای است که بر دوش «من» نهاده شده است. 
ایران تمدنی است که طی پنج هزار سال گذشته تداومی چشمگیر داشته و کهن‏ترین تمدن زمین است، با طولانی‌ترین تاریخ پیوسته‌ی مستند. در سراسر این دوران طولانی، تقریبا در تک‏تک هریک از دویست نسلی که در این قلمرو زیسته‌اند، چالشی و بحرانی وجود داشته است. در هر نسل در زمینه‌ی آشفته و مبهم و مه‌آلود توده‌هایی که امیدهایی موهوم یا ناامیدی‌های کورکورانه داشته‌اند، من‌هایی کم‌شمار اما مؤثر وجود داشته‌اند که روزگار خود را دریافته و بزرگ‏ترین چیز ممکن برای من‌ها را آماج ساخته‌اند، و آن دگرگون ساختن هستی است، از راه تغییر دادن مسیر بزرگ‏ترین سیستم‌های اجتماعی انسانی، که تمدن باشد. به این شکل است که تمدن ایرانی تا به امروز بر دوش من‌های ایرانی دوام آورده است، و «امید» آن است که تا نسل‏های بعد نیز ادامه‌ یابد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن