اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

راهی که آموزش در ایران طی می‌کند

مهدی بهلولی آموزگار و کنشگر صنفی/ آینده نگر

 آموزش و پرورش ایران، روی‌هم‌رفته، ناکارآمد و فقیر است و در دسترسی به هدف‌هایش، ناکام. هدفش اگر پرورش کسانی است که بتوانند پس از ۱۲ سال تحصیل، نیروهایی مفید و کاربلد برای صنعت و بازار باشند که ناکام است. در میان دانش‌آموزان ایران، کمتر کسی یافت می‌شود که پس از پایان دوره تحصیل در متوسطه دوم، به کمک آموزش‌هایی که در مدرسه‌دیده است بتواند به‌عنوان یک نیروی فنی کاربلد، وارد بازار کار شود. هدف آموزش و پرورش اگر پرورش شهروندانی آشنا به حقوق بشر و حقوق و وظایف شهروندی باشد که پندار و گفتار و کردار مدنی در وجودشان نهادینه‌شده باشد آن‌گونه که در جامعه به‌عنوان شهروندانی فرهیخته، آگاه و سنجشگر رفتار و زندگی کنند نیز ناکام است. شوربختانه آموزش و پرورش ایران، فرهیخته‏پرور نیست. در میان درس‌خواندگان قدیمی، کم نیستند کسانی که ادب، سواد ادبی، آشنایی با تاریخ ایران، خوش‌خطی، خوش‌پوشی و… را به گفته خودشان، بیش از هرجای دیگری از مدرسه و آموزگارانشان یاد گرفته‌اند اما هم‌اکنون گویا مدرسه‌های ما این‌چنین نیستند و به چیزهایی ازاین‌دست، دست‌کم در عمل، کمتر اهمیت می‌دهند. گفته‌اند که درخت را از میوه‌اش باید شناخت و میوه درخت آموزش و پرورش کنونی ما، روی‌هم‌رفته، دارای کیفیت بالایی نیست.
 هدف آموزش و پرورش اگر کسانی است که به ارزش‌ها و ایدئولوژی حاکم بر سیاست آموزشی کشور، پای بندی سفت‌وسخت و صادقانه نشان دهند نیز ناکام است. آن‌هایی که از نزدیک با جو مدرسه‌های کنونی ما آشنا هستند می‌دانند که دانش‌آموزان، به‌ویژه در متوسطه دوم، برخلاف آنچه برخی تبلیغات رسانه‌ای به تصویر می‌کشند از مدرسه و آموزه‌های سیاسی و ایدئولوژیک آن کمتر تأثیر می‌پذیرند و تا اندازه زیادی متفاوت از آموزه‌های رسمی پرورشی می‌اندیشند و رفتار می‌کنند. نگاهی گذرا به سند تحول بنیادین آموزش و پرورش و هدف‌هایی که در آن برای سامانه آموزش و پرورش در نظر گرفته‌شده، به‌آسانی نشان می‌دهد که آموزش و پرورش ما در دست‌یابی به هدف‌هایش ناکام است. در سند تحول بنیادین که حدود ۱۰ سال پیش تصویب و ابلاغ شد قرار است که چنین هدفی دنبال شود: «تربیت انسانی موحد و مؤمن و معتقد به معاد و آشنا و متعهد به مسئولیت‌ها و وظایف در برابر خدا، خود، دیگران و طبیعت، حقیقت‌جو و عاقل، عدالت‌خواه و صلح‌جو، ظلم‌ستیز، جهادگر، شجاع و ایثارگر و وطن‌دوست، مهرورز، جمع‌گرا و جهانی اندیش، ولایت مدار و منتظر و تلاشگر در جهت تحقق حکومت عدل جهانی، بااراده و امیدوار، خودباور و دارای عزت‌نفس، امانت‌دار، دانا و توانا، پاک‌دامن، باحیا، انتخاب‌گر و آزادمنش، معتقد به اخلاق اسلامی، خلاق و کارآفرین و مقتصد و ماهر، سالم و بانشاط، قانون‌مدار و نظم‌پذیر و آماده ورود به زندگی شایسته فردی، خانوادگی و اجتماعی بر اساس نظام معیار اسلامی.» همین سیاهه بلند نشان می‌دهد که آنچه بر آموزش و پرورش ما چیره است و سیاست‌گذاری و تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری می‌کند، شعار و تبلیغات است و نه نگاه و نگرش علمی و تخصصی. احتمالاً نخستین پرسشی که پس از خواندن این سیاهه بلند به ذهن هر آدمی می‌رسد این است که آیا این ویژگی‌ها باهم سازگارند؟ و آیا به‌راستی این سیاهه از اساس برای تحقق نوشته‌شده است یا تبلیغات؟
 از همین‌جا می‌توانیم به سراغ این پرسش برویم که چرا آموزش و پرورش ما در رسیدن به هدف‌هایش، روی‌هم‌رفته، ناکام است؟ پرپیداست که پاسخ به این پرسش، نکته‌ای و تستی نخواهد بود و بحث‌های فراوان می‌طلبد اما به گمانم یک علت آن‌همین باشد که اصولاً هدف‌های آموزش و پرورش ما بیش از این‌که روشن، کارشناسانه، دست‌یافتنی و سازگار باشند گنگ، شعاری، تبلیغاتی و ناسازگارند. چیرگی سنگین ایدئولوژی بر تخصص و کارشناسی، به گمان این نگارنده، نخستین و مهم‌ترین علتی است که آموزش و پرورش ما را در به‌روز شدن، سازگاری با جهان نوین، گزینش هدف‌های واقعی و فرایندهای اثربخش و درنهایت کامیابی ناکام می‌گذارد. در این زمینه البته بحث‌های زیادی در ادبیات آموزشی- انتقادی جامعه ما انجام‌گرفته و می‌گیرد. برای نمونه دکتر محمدرضا سرکار آرانی، استاد دانشگاه ناگویا ژاپن، به‌تازگی در کتاب در تمنای یادگیری ۲ و در گفت‌وگو با دکتر اسداله مرادی در مورد هدف‌های سه سال نخست آموزش ابتدایی در کشور ژاپن می‌گوید: «در رأس هدف‌ها این‌ها هستند: زبان‌آموزی، مهارت‌های زندگی، دانش ‌پایه (خواندن، نوشتن و حساب کردن)، فهم و درکی درست از زندگی اجتماعی، تمرین زیستن با اخلاق اجتماعی و پرورش مهارت‌های همکاری و ارتباط با محیط‌زیست.» (ص ۱۷۱) هنگامی‌که هدف‌ها، واقعی و روشن باشند دست یافتن به آن‌ها نیز امکان‌پذیر است؛ اما آموزش و پرورش ما در میان هدف‌های فراوان و بعضاً ناسازگاری که برای خود تعریف کرده است- یا از بیرون برایش تعریف کرده‌اند- گم و گیج و درمانده است و تنها به کارخانه تولید مدرک تحصیلی بدل گشته است.
 اما علت دوم ناکامی و ناکارآمدی آموزش و پرورش ما، به گمان من، نفت است. ثروت هنگفتی که از فروش نفت به دست می‌آید و در اختیار فرادستان کشور قرار می‌گیرد آن‌ها را بی‌نیاز از سامانه آموزشی‌ای می‌کند که شهروندانی آفرینشگر پرورش دهد. می‌دانیم که نیاز، یکی از سرچشمه‌های بنیادین توانایی و آفرینشگری است. هنگامی‌که سرمایه هنگفت و بادآورده‌ای در دسترس جامعه‌ای باشد نیازی به نواندیشی و نوآفرینی و دستگاهی که شهروندانی نواندیش و نوآفرین پرورش دهد در خود نمی‌بیند. فرادستان سیاسی آن جامعه نیز، لابد چندآن‌هم از این شرایط ناخشنود نیستند. نفت که درآمد آن‌ها را تضمین می‌کند دیگر چه نیازی به سامانه آموزشیِ به‌روز و نیرومندی دارند که شهروندانی نواندیش، آفرینشگر، سنجشگر و پرسشگر پرورش دهد؟! پرپیداست که شهروندان کشور، به‌ویژه در جهان کنونی، بیش یا کم باید به مدرسه بروند و سواد و مدرکی داشته باشند اما همین اندازه کافی است. کافی است سامانه‌ای آموزشی داشته باشیم که افرادی با مدرک‌هایی در سطح‌های متفاوت پایین تا بالا تحویل دهد اما به‌اندازه مدرکشان، آگاهی و دانش واقعی نداشته باشند. دانسته یا نادانسته، پیامد آموزش و پرورش ضعیف، فقیر، سیاست زده و ایدئولوژیک ما، تولید مدرک داران بی‌سواد یا کم‌سواد است؛ و نفت که جامعه را بی‌نیاز از نوآوری و کارآفرینی و تولید ثروت می‌کند در پدید آمدن این سامانه آموزشی، یکی از مقصران است. برخورد کژدار و مریز حاکمیت با آموزش و پرورش که نه به‌کلی آن را حذف می‌کند و نه به جد درصدد بهسازی آن برمی‌آید، ریشه در همین مسئله دارد. گویا فرادستان کشور ما، سامانه‌ای آموزشی می‌خواهند که به کار کنترل جامعه و رفع نیازهای ساده آن بربیاید نه سامانه‌ای آموزشی که باعث دگرگونی در ساخت‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه گردد.
 ایران، کشوری ثروتمند است اما هم‌تراز کشورهای ثروتمند، برای آموزش و پرورش خود هزینه نمی‌کند. سهم آموزش و پرورش ما از تولید ناخالص داخلی(GDP)  در دو دهه گذشته، بین یک تا یک و نیم درصد در نوسان بوده است. متوسط این رقم در کشورهای  OECD(سازمان‌ همکاری و توسعه اقتصادی) ۵ درصد است و در سطح کشورهای منطقه- برای نمونه عربستان و ترکیه – از ۳ تا ۵ درصد است. سهم بودجه آموزش و پرورش ما از بودجه عمومی دولت، هم‌اکنون سال‌هاست که حدود ۱۰ درصد است (البته بخشی از بودجه آموزش و پرورش ما، کاغذی است و هیچ‌گاه محقق نمی‌شود!) اما این رقم در بسیاری از کشورهای پیشرو در آموزش و پرورش جهان، بیش از ۲۰ درصد است. همین شرایط نشان می‌دهد که عزمی جدی و ملی برای بهسازی آموزش و پرورش ایران وجود ندارد. آنچه دربالا آمد می‌تواند نبود این عزم جدی را توضیح دهد. البته یک مسئله مهم دیگر را هم نباید فراموش کنیم و آن‌هم این است که این سامانه آموزشی، از دید برخی از افراد پرنفوذ در سیاست‌های کشور، سامانه‌ای غربی است و محصول آن، به هیچ رو چیزی نیست که آن‌ها انتظار دارند؛ بنابراین «هزینه کردن زیادی» برای آن بی‌فایده است. پس این‌که می‌بینیم بچه‌های ما پس از ۱۲ سال مدرسه رفتن، سواد، مهارت و هنر ارزشمند و چشمگیری برای زندگی در جهان دگرگون شونده کنونی، به دست نمی‌آورند ریشه در این دارد که عزمی ملی برای دگرگونی این وضع و رفتن به‌سوی پرورش شهروندانی آفرینشگر، نواندیش، کارآفرین، سنجشگر و پرسشگر وجود ندارد. گویا هدف، داشتن یک سامانه آموزشی کم‌مایه یا حداکثر میان‌مایه است و نه چیزی بیشتر.
 اما از این علت‌های کلان که بگذریم می‌توان این بحث را در سطحی خردتر هم دنبال کرد. فرض کنید آموزش و پرورش ما می‌خواهد دانش‌آموزانی حساس به محیط‌زیست پرورش دهد و یا دانش‌آموزانی آشنا به حقوق و وظایف شهروندی خود. هدف‌هایی ازاین‌دست، بیش از تئوری به مشاهده و عمل نیاز دارند. شرایط مدرسه باید به‌گونه‌ای باشد که دانش‌آموز «حقوق بشرورزی» را تجربه کند یا با رفتن به اردوهایی در دل طبیعت، از نزدیک با آلودگی محیط‌زیست و پیامدهای آن آشنا شود تا پاسداشت محیط‌زیست در وجودش، درونی شود و نه‌فقط اطلاعاتی را برای آزمون از بر و پس از آزمون فراموش کند؛ اما برنامه درسی و آموزش و پرورش بسیار متمرکز ما اجازه انجام چنین کارهایی را به مدرسه و مدیر و آموزگار نمی‌دهد. چندین سال پیش، نزدیک جشن نوروز، به مدیر دبیرستانی پیشنهاد دادم که به کمک دانش‌آموزان، چند روز مانده به نوروز و پیش از تعطیل شدن مدرسه‌ها، جشن پیشواز نوروز برگزار کند. گفت: «سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند! حوصله پاسخگویی به صد جا را ندارم که چرا این آهنگ زده و چرا این شعر خوانده شد؟!» مدیران ما یاد گرفته‌اند که فقط بخشنامه‌ها را اجرا کنند – و خیلی وقت‌ها هم البته صوری – و کمتر در اندیشه کاری نوآورانه می‌افتند که کمی از فضای تئوریک و خسته‌کننده مدرسه‌ها بکاهند و دانش‌آموزان را در فرایند آموزش، به‌طور واقعی درگیر سازند. مدرسه‌های ما خسته‌کننده‌اند، حتی ازنظر فیزیکی- که البته خود شرایط فیزیکی و معماری مدرسه‌ها بحث مهم و مفصلی است- بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که محیط‌هایی سرزنده و نوآور باشند.
 بحث فقر اقتصادی هم خیلی مهم است. برخی دانش‌آموزان استان‌های محروم کشور، از داشتن یک کلاس درسِ سقف‏دار و یک‌ تخته سیاه هم محروم‌اند. با این شرایط چگونه می‌توان انتظار داشت که آموزشی کیفی انجام گیرد؟ در بسیاری از پژوهش‌های جهانی درباره آموزش، به این نکته تأکید بسیار رفته است که وضعیت اقتصادی و فرهنگی خانواده، یکی از مهم‌ترین- اگر نگوییم مهم‌ترین- سازه اثرگذار بر کیفیت آموزش کودکان است. کودکی که از خانواده‌ای می‌آید که پدر یا مادر یا هر دو بی‌سواد یا کم‌سوادند و وضعیت اقتصادی خانواده نیز ضعیف است در سنجش با کودک دیگری با وضعیت آموزشی و اقتصادی بهتر خانوادگی، از کاستی‌های بسیاری رنج می‌برد که می‌توانند در کار و دستاوردهای آموزشی او، به‌شدت اثرگذار باشند. در همین‌جاست که بسیاری از اندیشه‌وران گستره آموزش و به‌ویژه آن‌هایی که به عدالت و برابری آموزشی توجه دارند بحث تبعیض مثبت را به سود این کودکان مطرح می‌کنند؛ یعنی این‌که حکومت باید وارد شود و با تأمین شرایط مادی و آموزش کیفی، درصدد کاستی‌های اقتصادی و آموزشی خانوادگی کودکان فقیر برآید. در ایران و با گذشت بیش از ۴۲ سال از انقلاب ۵۷، کودکان بسیاری در منطقه‌های محروم و حتی در دیگر منطقه‌ها، وجود دارند که از ابتدایی‌ترین ابزار آموزشی محروم‌اند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن