اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

پایان انتخابات، آغاز راه

مسعود سپهر جامعه‌شناس سیاسی/ آینده نگر

فصل انتخابات تمام شد؛ من از آن دسته افرادی بودم که در انتخابات شرکت کردم و سعی کردم با رأی خود بر نتیجه انتخابات تأثیر بگذارم. به عنوان یک دانش‌آموخته علم سیاست، می‌دانستم در صحنه رئالیسم سیاسی، قدرت حرف آخر را می‏زند و زد. حضور در انتخابات در واقع وظیفه اخلاقی بود که مرا وادار می‌کرد با تنها ابزاری که برایم مانده بود با یکپارچگی قدرت مخالفت کنم. زمانی «جان اکتون» گفته بود: «قدرت فسادآور است و قدرت مطلق، مطلقاً فاسدکننده.» تنها قدرت می‌تواند قدرت را متوقف کند. این مفهوم در آیه شریف قرآنی: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى»‌ (آیه ۶) «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»‌ (آیه ۷ سوره علق) به صورت قاعده‌ای مطلقاً کلی به زیبایی بیان شده است. انسان به عنوان انسان و هر انسانی طغیان می‌کند، اگر احساس کند بی‏نیاز است؛ و این ربطی به اینکه دانشمند یا فیلسوف یا فقیه یا واجد هر صفت دیگری باشد، ندارد.
در وضعیت مقدر کنونی، همه عاشقان ایران نگران آینده هستند. در بسیاری از اظهارنظرهای پس از انتخابات شنیدیم که با یکپارچگی قدرت و رفع همه موانع بر سر راه اجرای برنامه‌های موعود، توسعه، شکوفایی، امنیت و عدالت نزدیک است؛ حال این گوی و این میدان. آیا واقعاً امکان توسعه در این دوره جدید وجود دارد؟ مرور تجربیات تاریخی در کشورهای مختلف که از این مسیر به سوی توسعه رفته‌اند، می‌تواند تا حدود زیادی برای ما و برای دولتمردان فردای ایران آموزنده و راهگشا باشد.
واقعیت تاریخی نشان می‌دهد که در بعضی کشورها، توسعه آمرانه در حوزه اقتصادی، توسط یک گروه متشکل و دارای قدرت نظامی و امنیتی بالا و با مشت آهنین تا حدودی تحقق یافته است. مهم‌ترین مثال تاریخی چنین وضعیتی، روسیه با عنوان اتحاد جماهیر شوروی تحت حکومت استالین است. بی‌تردید استالین کسی بود که روسیه را از یک کشور دارای اقتصاد دهقانی و غیرِصنعتی به یک ابرقدرت صنعتی و فاتح جنگ جهانی و دارای بزرگ‌ترین زرادخانه اتمی و موشکی و اولین کشور فضایی جهان تبدیل کرد. البته به قیمتی که مردم روسیه با ۴۰میلیون کشته در جبهه جنگ و اردوگاه‌های کار اجباری و قحطی دادند و از آن مهم‌تر آن‌ها که زنده ماندند تحت فشار پلیسی از آزادی و زندگی خود بی‌بهره بودند. نمونه دیگر جمهوری خلق چین است. مائو در ابتدا با اعلام برنامه‌های جهش بزرگ به پیش، سعی کرد با تکیه بر منابع داخلی و اقتصاد روستایی سرمایه و تکنولوژی متناسب برای توسعه را فراهم آورد و با انقلاب فرهنگی مردم کشور را یکسان‌سازی کند. حاصل این برنامه میلیون‌ها کشته در قحطی و نابودی ابتکار، انگیزه و خلاقیت طبقه متوسط بود. پس از او با مدیریت شیائوپینگ، و رهبران بعدی حزب کمونیست چین و تمرکز بر توسعه اقتصادی برون‌گرا، توانستند به دومین قدرت اقتصادی جهان بدل شوند. رمز ماندگاری این روند توسعه در ۴۰ سال گذشته عنصر اطاعت‌پذیری و نظم در فرهنگ کنفوسیوسی، عملکرد ضد فساد در ساختار حزب کمونیست به‌طور مستمر و آن کنترل درونی است که اجازه نداد صاحبان قدرت سیاسی با رانت قدرت، جامعه مدنی را در حوزه اقتصادی ویران کنند.
تجربه قابل توجه معاصر دیگر توسعه کره جنوبی است. پس از جنگ کره، نظامیان قدرت را در کره جنوبی به دست گرفتند و حتی با کودتا این قدرت دست به دست می‌شد و حداقل برای ۲۰ سال نظامیان بودند که با حمایت آمریکا همه مقدرات کشور را در دست داشتند و البته با حمایت سرمایه‌داری آمریکا در مسیر توسعه گام نهادند. در سال ۱۹۶۰ کره جنوبی در حالی که جمعیتی تقریباً برابر جمعیت ایران داشت، با وسعت یک‏پنجم خاک ایران و با درآمد سرانه و تولید ناخالص ملی بسیار کمتر و فاقد هرگونه منابع طبیعی قابل ملاحظه توسعه خود را آغاز کرد. حاکمان نظامی کره جنوبی با توجه بر توسعه صنعتی و جذب سرمایه خارجی در عین حال به‌صورت تدریجی روند دموکراتیزاسیون را با پذیرش احزاب غیرکمونیست و درنهایت انتخابات آزاد در پیش گرفتند. امروز کره جنوبی یکی از کشورهای باثبات و دارای سطح قابل قبولی از آزادی‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادهای صنعتی توسعه‌یافته برتر جهان است. کاری که حاکمان نظامی کره جنوبی پس از شتاب گرفتن رشد اقتصادی اولیه در حوزه توسعه سیاسی حاضر به انجام آن شدند، همان کاری بود که شاه در دهه ۵۰ شمسی پس از ۱۰ سال رشد اقتصادی بی‌سابقه ایران در سطح جهانی تا آن زمان، علی‌رغم توصیه مؤکد ناصحان دانا و مشاوران ایرانی و بین‌المللی برای شروع توسعه سیاسی، حاضر به انجام آن نشد و برعکس حتی همان دو حزب فرمایشی را هم منحل کرد.
هرکس در هر سرزمینی حاکم می‌شود دلش می‌خواهد از خود آثار نیک و عظمت و پیشرفت به یادگار بگذارد، هیچ تردیدی در آن نیست. مهم روش درستی است که در پیش می‌گیرد و بصیرت و آگاهی که با قدرت خود ترکیب می‌کند تا در قضاوت تاریخ در حلقه نیکان قرار گیرد. در اظهارات سران اصولگرا از الگوی ژاپن اسلامی یا توسعه چینی یا حتی تقدیس نظام غیردموکراتیک توسعه شیوخ عرب، بسیار شنیده‌ایم ولی آیا الزامات آن را هم می‌پذیریم؟ در همه کتاب‌ها و مقالات حوزه مطالعات تطبیقی توسعه، دو متغیر مهم مشترک برای نیل به توسعه و ورود به مرحله بازگشت‌ناپذیر آن وجود دارد: نخست یک حلقه مرکزی از مدیران توسعه‌گرا با ذهنیت علمی و معتقد به یک برنامه و پروژه توسعه قابل اجرا که در یک دوران باثبات حداقل ۱۵ ساله آن پروژه را پیگیری کنند و دوم فسادناپذیری این مدیران ‌که منافع ملی را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند. تعداد این مدیران برای کشور مشابه ایران حدود ۵ هزار نفر تخمین زده می‌شود. دولت جدید با تمرکز قدرتی که به دست آورده است می‌تواند یک دوره ثبات طولانی را با بسیج همه منابع کشور ایجاد کند اما یک برنامه توسعه علمی و واقع‌بینانه و ۵ هزار مدیر توسعه ‏گرا با شرایط پیش‏گفته در اختیار دارد؟ دعا می‌کنم که چنین باشد اما ۴۰ سال تجربه زیسته من به عنوان معلم در دانشگاه‌های ایران و صرف عمر در تربیت رویش‌های انقلاب، این دعا را دور از استجابت می‌نماید.
به تجربه توسعه‌ آمرانه سایر کشورها بازگردیم. آنچه موجب فروپاشی شوروی شد فشار و سختی زیاد به آزادی‌های اجتماعی و سیاسی و معیشت مردم از یک سو و جاه‌طلبی‌های سیاسی و رقابت تسلیحاتی و مداخله در کشورهای دیگر به صورت نظامی از سوی دیگر بود. امری که چین از آن تاکنون احتراز کرده و با تمرکز بر توسعه اقتصادی سایر عرصه‌ها را نیز خود به خود به دست آورده است. در مثالی دیگر شاید بزرگ‌ترین دستاورد توسعه اقتدارگرایانه اقتصادی در تاریخ و در زمان کم توسط هیتلر به دست آمد اما رویای امپراتوری او جز ویرانه‌ای از آلمان باقی نگذاشت. از سوی دیگر توسعه کره جنوبی و از آن پیش‌تر دستاوردهای دوران ویکتوریایی در انگلستان قرن نوزدهم، بسیار درس‌آموز است. است ملکه ویکتوریا از قدرتمندترین حکمرانان بریتانیا بود ولی هم او با سیاست تدریجی و حساب‌شده، کاری کرد که هم سلطنت باقی بماند و هم انگلستان پیشرفته و آباد شود. آیا اراده معطوف به قدرت که می‌تواند موتور توسعه باشد از تاریخ و تجربه دیگران به اندازه کافی آموخته است؟
 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن