نه شورِ شور، نه بینمک
آینده نگر
کافی است نگاهی به وضعیت اقتصادی آلمان بیندازید تا متوجه شوید چیزی عجیب درباره این کشور وجود دارد: آلمان طی نیمه اول قرن بیستم درگیر دو جنگ شد که تقریبا کل اقتصاد این کشور را ویران کرد، اما پس از آن چنان غولی برخاست که امروزه با قطعیت میتوان آن را رهبر اقتصادی حوزه یورو نامید. فراموش نکنیم که طی نیمه اول قرن بیستم آلمان بدترین نوع ابرتورم را نسبت به دیگر کشورهای صنعتی طول تاریخ تحمل کرد، اما امروز گویا خبری از آن روزهای سخت نیست.
آلمان برای طی کردن این مسیر موفقیتآمیز نیازمند رهبری فکری در زمینه اقتصاد بود و این وظیفه را افرادی چون ویلهلم روپکه بر عهده گرفتند. روپکه چهرهای برجسته در جنبش اردولیبرالیسم یا همان لیبرالیسم منظم بود. این مکتب اقتصادی مدافع تجارت آزاد بود، اما در عین حال اهمیت و نقش پررنگی را هم برای بانک مرکزی در نظر میگرفت و از این منظر تفاوت زیادی با همتایان اتریشی خود داشت. با اینحال گرچه روپکه نقشی بسیار برجسته برای برنامهریزی مرکزی قائل بود، از سوی دیگر با نظریههای مداخلهگرای اقتصاد کینزی مشکل داشت و آن را نقد میکرد. روپکه اعتقاد داشت باید بازاری آزاد و دارای رقابت داشته باشیم، اما از سوی دیگر دولتی هم میخواهیم که نظام تامین اجتماعی را اجرا کرده و دولتی قدرتمند میخواهیم که سطح استاندارد قابل قبولی از انصاف را در جامعه پیاده کند. پافشاری شدید روپکه بر حقوق بشر باعث شد که نزدیکی بسیار زیادی بین او نظریه اجتماعی کاتولیک پدید بیاید و او مدافع نوعی از فرهنگ شود که در آن معنویت وجود دارد. تا همین امروز هم آلمان ردپای روپکه را بهوضوح در اقتصاد خود میبیند.
پیش از اینکه بخواهیم به نقد روپکه به کینز بپردازیم، بهتر است با اردولیبرالیسم بیشتر آشنا شویم. اردولیبرالیسم که خود را یکی از مخالفان اصلی نئولیبرالیسم میداند، مدافع ایده اقتصاد بازار اجتماعی است که در این ایده دولت نقش پررنگتری نسبت به ایدههای نئولیبرالی دارد. این طرز تفکر در نیمه دوم قرن بیستم نقشی پررنگ در آلمان غربی بازی کرد، به شکلی که افراد بسیار زیادی اقتصاد آلمان را برجستهترین شکل بازار اجتماعی میدانند و البته منتقدان چپگرا این طرز تفکر و سیاستگذاری را «نئولیبرالیسم آلمانی» میدانند.
ترمزدستی دولت
گرچه نظریههای روپکه به نوعی باعث شد که آلمان نیمه دوم قرن بیستم را نسبتا با خوبی بگذراند و با وضعیت بسیار مناسبی وارد هزاره جدید شود، دوران زندگی خود او عمدتا با برههای از تاریخ آلمان همراه بود که مشکلات اقتصادی فراوانی در این کشور وجود داشت. شان رایتنور همین مسئله را دریچه نقدی کرده که روپکه به کینز وارد میکرد. نوشته رایتنور پیشتر توسط نشریه دنیای اقتصاد ترجمه و منتشر شده که در ادامه بخش کوتاهی از آن را میخوانیم.
روپکه که ابرتورم آلمان را از سر گذرانده بود، از پیامدهای قدرت نامحدود پولی هراس داشت. بر پایه مداخلهگرایی و نظریه اتریشی محاسبه اقتصادی، نظریهای را درباره تورم سرکوبشده شکل داد. مقامات پولی دولت، نخست عرضه پول را افزایش میدهند و سپس برای کاستن از دامنه افزایش قیمتها که در پی آن رخ میدهد، کنترلهایی را بر اقتصاد و از جمله بر قیمتها بار میکنند. این کار تنها وضع را بدتر میکند، چون همان گونه که اتریشیها در میانه بحث محاسبه سوسیالیستی نشان دادند، قیمتهای بازار اهمیت بسیار زیادی برای برنامهریزی خردمندانه اقتصادی از سوی کارآفرینان دارد. نتیجه این است که قیمتهای رسمی، ارزشهای اقتصادی واقعی را بازنمیتابانند و تنگنا و گرفتاری دامن اقتصاد را میگیرد. بیکاریهای گاهگاه آن را به ستوه میآورند و آشفتگیهای اقتصادی عمومی دامنش را آلوده میکنند. این تورم سرکوبشده، پس از جنگ یکی از ویژگیهای اصلی اقتصادهای اروپایی بود.
روپکه به تورم همچون ابزاری کینزی برای انتقال ثروت مینگریست. هنگامی که بانک مرکزی عرضه پول را بالا میبرد، پول تازه همیشه در ورود به اقتصاد به دست افرادی خاص میرسد. اینها نخستین کسانیاند که پول تازه را خرج میکنند و خریدهایشان را با سطح قیمتهای آغازین انجام میدهند و سرخوشاند که ثروتشان انگار افزایش یافته. با اینهمه هنگامی که پول تازه راهش را در اقتصاد باز میکند و پیش میرود، افزایش تقاضا برای کالاها به افزایش قیمتها میانجامد. آنهایی که این پول تازه را بعد از نخستین گروه دریافت میکنند یا به هیچ رو از آن بهرهای نمیبرند، باید قیمتهای بالاتری بپردازند و کاهشی را در ثروت واقعیشان متحمل شوند. روپکه این بینش اتریشی را در چارچوب اخلاقی خود شرح داد و معتقد بود که این وضع چندان فرقی با بازتوزیع و دزدی قانونیشده ندارد.
با توجه به این مسائل، قطعا یکی از پنج اقتصاددان مطرحی که امروز بیش از هر زمان دیگری برای ما ایرانیها خواندنی هستند، ویلهلم روپکه است.
ویلهلم روپکه
روپکه در اکتبر سال ۱۸۹۹ میلادی در امپراتوری آلمان به دنیا آمد. روپکه با به قدرت رسیدن حزب نازی دست به مخالفت با این جریان قدرت زد و همین مسئله باعث شد که در سال ۱۹۳۳ همراه خانوادهاش به استانبول ترکیه مهاجرت کرده و تا سال ۱۹۳۷ در این کشور تدریس کند. در نهایت با پذیرفتن سمت استادی در شهر ژنو به سوئیس رفت و تا انتهای عمر در این کشور زندگی و فعالیت کرد. شدت تاثیر او بر جریان فکری و اجرایی اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی دوم به حدی بود که میتوان بهجرئت او را پدر اقتصادی آلمان نوین دانست. روپکه نهایتا در اوایل ۱۹۶۶ میلادی در سوئیس درگذشت.
اقتصاد انسانی
۱۹۶۰
مقدمهای بر این اندیشه اقتصادی که به ما میگوید چیزهایی مهمتر از عرضه و تقاضا هم در اقتصاد وجود دارد. این کتاب توضیحی جذاب و قابل فهم از نحوه عملکرد اقتصاد ارائه میدهد. ادغام شدن بحثهای فلسفی بسیار عمیق با آمار و ارقام و نظریههای اقتصادی باعث میشوند که مخاطب با اثری بیبدیل روبهرو شود. ترکیبی بسیار جالب از سازوکارهای بازار و فلسفه اخلاق را در این کتاب شاهد هستیم که با قلم بسیار توانمند روپکه در نهایت هدفش گفتن پیامی بسیار واضح است: نمیتوانید اصول اقتصاد را از رفتار انسان جدا کنید.