ملتسازی در افغانستان
محسن مدیرشانهچی استاد علوم سیاسی دانشگاه مشهد/آینده نگر
ملتسازی و مفهوم توأمان آن، دولتسازی گرچه در غرب به سده شانزدهم بازمیگردد و ملتها و دولتهای کنونی اروپا محصول شکلگیری این فرایند تاریخی در زمانی مشخص و متأخرند، در مشرقزمین پیشینهای چندهزارساله دارد. ملتهایی چون چین، هند و ایران در آسیا و مصر در افریقا با همه فراز و نشیبها برخوردار از این پیشینهاند و دولتها و گاه امپراتوریهایی از هزارههای گذشته تا عصر جدید در آنها بر سریر قدرت بوده است. در این میان فروپاشی یا تجزیه برخی دولتها به تکوین دولتهای دیگری انجامیده که هریک بهمنظور دوام و استقرار و گذر از بحرانهای هویت و مشروعیت بالضروره فرایند ملتسازی را در مقام مهمترین وظیفه خویش به اشکال گوناگون پیش بردهاند.
افغانستان با مرزهای کنونی و نام و هویت امروزی خود در نیمه سده هجدهم شکل گرفت. شکلگیری افغانستان در مقام کشوری مستقل و مجزا، با قتل نادرشاه افشار و از هم گسیختن امپراتوری ایران آغاز شد. نادر با سیاستی مدبرانه سرداران خود را از میان بزرگان مناطق گوناگون ایران برمیگزید تا نیروهای تحت فرمان هریک وفادارانه در خدمت آنان و نهایتاً دولت مرکزی به زعامت او باشند و وحدت و همبستگی اقوام ایرانی در صلح و جنگ تضمین شود. احمدخان ابدالی از اقوام پشتون قندهار یکی از اینان بود که با قتل نادر از پایتخت به شهر خود رفت و با جداسازی بخشهایی از شرق ایران، دولتی به زعامت خویش تشکیل داد و به احمدشاه ابدالی یا دُرّ دوران موسوم شد و خاندان سلطنتی دُرّانیان را در مقام نخستین حاکمان افغانستان تازهتأسیس بنا نهاد. نام افغانستان البته چندی بعد رسمیت یافت و پایتخت نیز از قندهار به کابل منتقل شد.
در باب ملت و تعریف آن دو دیدگاه آلمانی و فرانسوی مطرح است. در دیدگاه آلمانی درباره ملت، بر عناصری چون زبان و خون و تبار و نژاد و قومیت تأکید میشود و در دیدگاه فرانسوی عناصر معنوی و فرهنگی و تاریخی همچون زندگی مشترک جمعی از انسانها در زمانی طولانی در کنار یکدیگر و شرکت در غمها و شادیها و کامیابیها و ناکامیهای هم مورد تأکید قرار میگیرد. زندگی جمعی مردمان افغانستان در طول هزاران سال در کنار ملل دیگری خصوصاً ایرانیان و اغلب بخشی از آن و زبان غالب در این سرزمین نیز فارسی بود. پشتونهای سازنده دولت افغانستان در تشکیل این دولت و فرایند ملت-دولتسازی خود کوشیدند زبان محلی خود را ارتقا بخشند و آن را به سطح زبان ملی برکشند و با پشتوگرایی افراطی و برتری قومی پشتونها بر دیگر اقوام باشنده کشور نوبنیاد، قومیت خویش را نیز بهمثابه ملیت این کشور تعمیم بخشند. واژه افغان که در آغاز به معنای پشتون بود، بهتدریج به معنای همه باشندگان کشور به کار رفت و بهاینترتیب بهمنظور تمایز این سرزمین با ایران و زبان فارسی، دو عنصر زبان پشتو و قومیت پشتون بهمثابه عناصر هویتبخش افغانستان نوبنیاد به پایههای ملت-دولتسازی تبدیل شد. از آن زمان در طول نزدیک به سه سده حاکمیت پشتونها و نقش سیاسی غالب آنان تضمینکننده تداوم این ملتسازی کموبیش تصنعی و تحمیلی قرار گرفت و مخالفت و مقاومت اقوام دیگر سرکوب شد.
پشتونها در افغانستان بزرگترین گروه قومی را تشکیل میدهند. بااینحال شمار آنان به نیمی از جمعیت کشور نمیرسد. پس از پشتونها به ترتیب تاجیکان و هزارهها و ازبکان قرار دارند و البته اقوام دیگری نیز ازجمله ترکمن، قرقیز، آیماق، بلوچ، قزلباش، سادات، عرب، پامیری و پشهای در افغانستان زندگی میکنند. درحالیکه هیچ قومی در افغانستان اکثریت را تشکیل نمیدهد، زبان فارسی زبان اکثریت است و بیش از پنجاه درصد مردم به آن سخن میگویند؛ چراکه زبان اقوام بزرگی چون تاجیک و هزاره است. زبان فارسی افزون بر این زبان میانجی میان اقوام گوناگون افغانستان است و نیز زبانی که افغانستان کنونی از خاستگاههای اصلی آن و زادگاه سخنوران و شاعران و ادیبان بسیاری به این زبان در طول بیش از هزار سال بوده است. حاکمان افغانستان در طول قریب سه سده کوشیدند زبان فارسی را از رسمیت بیندازند و تحتالشعاع زبان محلی پشتو قرار دهند و از آنجا که این امر با همه تمهیدات گوناگون عملاً امکان نیافت، سیاست دوزبانگی را پیشه ساختند و پشتو و فارسی را در عرض هم بهمثابه زبانهای دولتی رسمیت دادند و فارسی را نیز به نام صفت آن در گذشته دری خواندند تا آن را متمایز از فارسی ایران بنمایانند.
بهاینترتیب فرایند ملتسازی در افغانستان با تاریخسازی مجعول و نفی پیوندهای چندهزارساله با ایرانیان و تضعیف زبان فارسی بهمثابه زبان مشترک با ایران در طول بیش از هزار سال و با برساختن کشور و ملتی به نام یک قوم و برکشیدن زبان آن قوم در مقام زبان رسمی و دولتی در برابر زبان اکثریت باشندگان این سرزمین، به فرایندی تحمیلی تبدیل شد که تقریباً هیچگاه با رضایت و موافقت اقوام غیرپشتون خصوصاً فارسیزبانان همراه نبود. این امر بارها با مخالفت گسترده هم از سوی تودهها و هم نخبگان و فرهیختگان و کنشگران سیاسی و فرهنگی افغانستان و بسیاری از احزاب و جبههها و ائتلافهای سیاسی و مدنی روبرو شده است. بسیاری با نام افغانستان بهمثابه نامی نامتناسب با هویت جامع کشور مخالفت ورزیده و نامهای تاریخی پیشین این سرزمین یا بخشهایی از آن را که عمدتاً در پیوند با ایران یا مناطق شرقی ایران بوده است، پیش کشیده و برخی حتی بر ضرورت تجزیه افغانستان در صورت تن ندادن حاکمان بهنوعی فدرالیسم در کشور پای فشردهاند. تحولات اخیر و حاکمیت بیشازپیش انحصاری و تنگنظرانه اقلیتی در این کشور و تن ندادن به حقوق و مطالبات اکثریت مردم، این فرایند پیچیده و نافرجام را بهگونهای فزاینده به سمت بحران و آیندهای نامعلوم و مبهم پیش خواهد برد.