مسیر بوروکراسی؛ از رانت واحد به رانت متکثر
کمال اطهاری، اقتصاددان توسعه/ آینده نگر
۱- بوروکراسی یا دیوانسالاری فینفسه مفهوم پلیدی ندارد. تمام تمدن بشری با دیوانسالاری شهرهای منطقه بابلستان یا همان منطقه بینالنهرین شکلگرفته است؛ شهرهایی مثل بابل که از حدود ششهزار سال پیش اسامیشان در تاریخ ثبت است. شکلگیری این تمدن به وسیله کاهنان معابد آنجا بوده و در واقع یک دولت توسعه تشکیل دادند. این تاریخ برای فهم دولت توسعه الآن هم گویاست برای همین به آن میپردازند. دهکدههای گوناگونی که در این منطقه به وجود آمده بودند و شکارگران و دامداران هر کدام خدایی داشتند مثل خدای باربری، خدای شکار، خدای گندم؛ کاهنان هم نقش بسیار سازندهای بازی میکردند و بهجای تفرقه و جدالی که میتوانسته بین اینهایی که خداهایشان گوناگون بوده، شکل بگیرد، پیشکشهایشان را در یک معبد جمع میکردند و به خدایان میدادند و کاهنان به نحو تکثربخشی، وحدتبخش میشدند، بدون اینکه آن را از بین ببرند و با این مدل وحدتبخشی یک مدل توسعه تدوین میکردند.
کاهنها و پادشاهان همراهی میکردند و این قدرت حاکمه و اقتدار برای وحدتبخشی استفاده میشد در عین کثرت نه از بین بردن کثرت؛ تجارتشان را سامان میدادند و تجارتشان تا شهر سوخته، تا معادن سیرجان و سرچشمه کنونی ایران و لبنان و غیره میرفته. ساماندهی و جمع کردن پیشکش کاری دشوار بوده و بعد توانستند این پیشکشها را ثبت کنند و در نهایت مجبور شدند خط را اختراع کنند. تمدن بهاینترتیب شکل گرفت و به سراسر جهان رفت. پس دیوانسالاری اگر بتواند به درستی عمل کند یعنی خدمات عمومی و مدل توسعه لازم را تدوین و ارائه کند تمدنساز است. بعداً در دورههایی به همین ترتیب روشنفکران و دولتمردان ایران توانستند این کار را انجام دهند تا بتوانند رابطه سازندهای برای دولت تعریف کنند و بقا هم پیدا کرد. در آخر دوره ساسانیان همین سیستم به حکومت مغان تبدیل شد و حکومت مغان دیوانسالاری بازدارندهای ایجاد کرد تا واژه تقلید را بردارد. در طول زمان این اتفاق افتاد که دیوانسالاری بهجای اینکه خلاقیت را تقویت کند شروع به رانتگیری زیاد کرد یعنی به قول داگلاس نورث هزینه مبادلاتی بالا رفت و این هزینه مبادلاتی مانع خلاقیت شد؛ کاستبندی شدن که یکی از دلایل اصلی پذیرش اسلام بود. امتیازبندیها جلو توسعه را گرفت به علاوه اینکه آن هزینه زیاد فر را از پادشاه گرفت همان گونه که در شاهنامه این گونه توضیح میدهد که جمشید سه بار زمین را گسترش داد؛ معنایش این نیست که کل زمین را گسترش داد و معنایش این است که توانسته شبکههای آبیاری درست کند ولی بعد فر از او گریخت چون نتوانست عدالت را برقرار سازد و همین اتفاق میافتد که هزینه دیوانسالاری بالا میرود و کاستبندی به وجود میآید و به همین دلیل ضحاک توانست به ایران فائق آید و جمشید را از بین ببرد و ایران را به وضعیتی درآورد که فریدون و کاوه میآیند.
این دوری با شیوههای تفسیر اروپامحور است و گفته شده وجه تولید آسیایی نادرست است و توضیحی که از یک سو نورث و از سوی دیگر کسانی مثل پیر آندرسون که مارکسیست بوده میدهند به این گونه نیست و آن سیستم که براساس استبداد بنا شده باشد دیوانسالاریهای کارآمد ناکارآمد میشوند و بهاینترتیب فروپاشی خودشان را ایجاد میکنند. مثل شوروی؛ اتحاد شوروی اول به دیوانسالاریاش خلاقیت میداد و به مردمش نزدیک بود ولی در طول زمان جلوی خلاقیت را گرفت و برنامهریزی متمرکزی که رشد بسیار سریعی را ایجاد کرد همان برنامهریزی متمرکز مانع توسعه شد.
۲- دیوانساری با دو موضوع درونزا و برونزا قابل ارزیابی است؛ موضوع برونزا این است که فنآوری ها دگرگون میشود و عواملی که توسعهزا بوده باعث حل اختلاف میشود و تعداد زیادی صاحب سواد میشوند و به سمت این میآیند که مشارکت بیشتر داشته باشند و خواهان مشارکت میشوند که مثل این اتفاق پیش از پذیرش اسلام در دوره ساسانی وجود داشته و مانی را اولین سوسیالیست جهان مینامند. چرا اتفاق افتاده؟ چون کارآمد شده، فنآوریها شروع به رشد کردند و در این موقع جمعیت انبوهتر و هوشیارتر شده و خواهان مشارکت، سواد و… میشوند و آن کاستها را قبول نمیکنند. در مورد اتحاد شوروی همان عواملی را که در دورهای برای صنعتی شدن شوروی بسیار مناسب بود و ارتباطات زیربنایی بود و تیلوریسم تدوین شد و تقسیم کار پیشرفته شد و علم اقتصاد برنامهریزی و جداول و الگوهای ریاضی در آن توسعه پیدا کرد و قالب توسعه صنعتی که به آن سازمانیافته میگویند بتواند در آن قالب برود برای اینکه برنامهریزی سازمانیافتگی خیلی خوبی بگیرد و بتواند در دهه ۶۰ پیشیهای فنآوری هم نسبت به امریکا بگیرد مثلاً برای به ماه فرستادن اولین فضانورد یعنی یوری گاگارین؛ اما همین بوروکراسی اولا نمیتواند تحولات نهادی را برتابد و دوم اینکه حزب هم نمیتواند تحولات نهادی مردم را برتابد. جامعهای که از قید تزاریسم و فقر رها شده و همه به خانه رفتند و سوادشان بالا رفته و بیشترین آثار شکسپیر در جهان در شوروی چاپ میشود؛ اینها میخواهند مشارکت کنند و نمیتوانستند بیکار بنشینند ولی جامعه مدنی اجازه وارد شدن را به آنها نمیدهد و گرامشی هم این هشدار را در یادداشتهای زندان فاشیسم داده بود. از سوی دیگر این برنامهریزی متمرکز مانع رشد نیروهای مولد و خلاقیت است که عامل درونی است.
در اقتصاد سرمایهداری خاصیتی که هم ازلحاظ نهادی و هم ازلحاظ فنآوری وجود دارد و این به خاطر جامعه مدنی قبلی است نه به خاطر ویژگیهای ذاتی سرمایهداری و این است که در این جامعه مخترعی میتواند بگوید این را اختراع کرده است و عده زیادی تولیدکننده را مخاطب قرار دهد و آنها بنا به شم خودشان انتخاب بکنند اختراع این شخص را بگیرند و از او بخرند و رقابت کنند و او به خاطر این کارش از جامعه پاداش میگیرد و تولیدکننده بگوید کالایی که تولید شده همین کالا را تهیه کردم و مردم برای خرید میآیند یا مصرفکنندهای در بازار بگوید فلان نیاز را دارد و تولیدکنندهها بگویند آن را تولید میکنند. این یک تعامل روبهرو و حضوری است برای مراوده در داخل جامعه مدنی و برای برآورده کردن نیازها که میتواند هنرمند یا غیره باشد. البته عیوب خاص خود را دارد ولی من حسن و چیزی را که باعث بقایش شده بیان کردم ولی اگر بخواهم نفیاش کنم خیلی بیشتر از این میتوانم بدیهایش را بگویم.
در برنامهریزی متمرکز این وجود ندارد و عدهای بالا با عقل محدود هستند و میگویند این اختراعی که هست به درد نمیخورد یا مصرفکننده یا جامعه میگوید این نیاز را دارد و یک نیاز خاص است و میخواهد آن را داشته باشد مثلاً لپتاپ و میگویند نه و میخواهیم موشک قارهپیما داشته باشیم. این تشخیص مصلحت جامعه توسط عده معدودی با عقلانیت محدود است و این بازدارندگی باعث میشود در نهایت رشد نیروهای مولد کاستی پیدا کند و همین باعث شد که موقعی که اقتصاد کشورهای سرمایهداری مرکزی به اقتصاد دانشبنیان و تولید منعطف تبدیل شد اقتصاد شوروی نتوانست این حرکت را انجام دهد و در کشاورزیاش هم این رخ داد و بهرهوری کشاورزیاش پایین آمد. آنچه والرشتاین در اقتصاد به آن تاکید میکند این است که میگوید خودکفایی انزواجویانه باعث نوفئودالیسم میشود یعنی در بدهبستان تکنولوژیکی و فکری و فرهنگی قرار نمیگیرند و یک عده خاصی که در بالا هستند امتیازات فئودالی پیدا میکنند و در دیوانسالاری این قضیه رخ میدهد؛ در گذشته مثل کاست بود؛ نوفئودالیسم به معنای خون برتر یا ظلالله و غیره است و در دوران حاضر برتری ایدئولوژیک و رانتهای خاص است و عده خاصی میتوانند از تسهیلات ویژهای استفاده کنند. نه که در سرمایهداری این گونه نیست ولی در سرمایهداری اینکه من میتوانم اختراع خودم را به کل جامعه عرضه کنم و کسی در بالا فرمان نمیدهد در جامعه یک نوع اغنا به وجود میآورد و در نهایت ثمرات عینی هم دارد مثل همین جهشهایی که در رابطه با تکنولوژی جامعه پیدا میکند. اینجاست که میبینیم دیوانسالاری چه نقشی دارد. وقتی هزینههای مبادلاتی جمعیت بالا میرود عقلانیتش کاهش مییابد و هم غیر مولد و هم فئودالی یا نوفئودال میشود و بهاینترتیب بازدارنده توسعه میشود و واقعیتی است که باید با آن روبهرو شد. حال با این خاصیت باید ببینیم چگونه دیوانسالاری را ساماندهی کنیم.
۳- درباره شکلگیری دیوانسالاری ایدئولوژی خامطبعانه چه از چپ و چه از راست خیلی زیاد است و من در درجه اول به خامطبعی اینها کار دارم. در کشوری که دیرتر وارد توسعه میشود نهادهایش اقتباسی است. وقتی ایران وارد توسعه میشود در ابتدای سال ۱۳۲۰ میشود گفت مدرنیسم یا دولت ملی در ایران پس از انقلاب مشروطه کامل میشود نیاز دارد راهی که ۱۵۰ طول کشیده و سرمایهداری پیموده را با سرعت بسیار بپیماید وگرنه بقا پیدا نمیکند؛ ولی نیاز است از اول آموزش ابتدایی داشته باشد. آموزش ابتدایی تازه از اواخر قرن نوزدهم در اروپا و امریکا برقرار شد. یا لازم است بیمه داشته باشد؛ بیمه اوایل قرن بیستم راه افتاده بود. اینها از همان جا نیاز دارد یک ارتش قوی داشته باشد و بدون یک ارتش قوی و متمرکز درجا از بین میرود. در جهان ارتباطات زیاد شد مثلاً ایران نفت داشت و دولت عربستان نمیتوانست به ایران بیاید و کار کند. این کشور از اول بوروکراسی در تمامش شکل میگیرد در صورتی که این میزان بوروکراسی در غرب هیچ وقت نبود چون با توسعهاش همراه بوده است. این در اذهان برخی از چپها هست که میگویند در این کشورها چون بخش خدمات خیلی زود شکلگرفته برای همین عقب مانده و ما باید زودتر صنعتی شویم که حرف نادرستی است و در ادبیات اولیه توسعه این بسیار گفته میشود و به خاطر اینکه سطح علوم انسانی خیلی پایین رفته بسیاری از جوانان این حرف را میزنند و میگویند در ایران خدمات متورم است؛ ولی این موضوع نیست. از سوی دیگر همه میگویند چرا روستاها پزشکی و درمان ندارند و چرا متورم هستیم؟! اگر این جوری باشد و بخواهید در همه جا عدالت را برقرار سازید خدمات متورم میشود.
اگر این کار را هم نکنیم غلط است. مردم میگویند دولت بزرگ است؛ دولت بزرگ است یعنی چه؟ بنابرین این نهادها باید زودتر شکل بگیرد. پس موضوع مهم این است که چگونه الگوی توسعهای را سامان میدهند یا برنامهریزی میکنند تا بتواند نیازهای گوناگون و گاه متضاد را با همدیگر همسان کند. توسعه معادله مجهولی نیست که دولت کوچک یا بزرگ باشد؛ این گفته ابتدایی و خامطبعانه است. برنامهریزی یعنی اختصاص منابع محدود به نیازهای گوناگون و گاه متضاد بشری در مدتزمانهای مشخص و این به الگوی توسعه نیاز دارد. کشورهایی که توانستند دولت توسعهبخش بدهند، الگو داشتند؛ آلمان بیسمارکی یک دولت توسعهبخش تشکیل داد. اولین بیمه در جهان هنوز اسمش بیسمارکی است و به وسیله بیسمارک به وجود آمد؛ چون دید عقبماندهتر از انگلستان و فرانسه است اگر بخواهد آلمان را وحدت ببخشد و طبقه کارگر آلمان در این وحدت شرکت کند و قانع شود و با بورژوازیاش مقابله نکند بیمه نیاز دارد و این بیمه را میدهد و این یعنی بعد اجتماعی دولت را بزرگ کردند. دولت را بزرگ میکند برای اینکه بتواند توسعه و وحدت را برای آلمان به ارمغان بیاورد. ساماندهی اقتصادش به این حرفهای بچگانه نیست یا همهچیز را دولتی کنید یا همهچیز را به بازار بسپارید. ساماندهیاش به وسیله تراست است. لنین هم وقتی انقلاب اکتبر شد گفت باید از تراستهای آلمان تقلید کنیم و بعداً استالین آن را کنار گذاشت و یکی از دلایل بزرگ شدن بوروکراسیاش همین بود. در توسعه وقتی دیرتر وارد دوران جدید شوید اصول دارد و اصولش این است که بیسمارک ازلحاظ اقتصادی و روشنفکران آلمان یا مکتب اردولیبرال یعنی لیبرالیسم منتظم بسیار قوی بود و مکاتب قبلی هم داشتند و مبانی را ارائه کردند. بیسمارک با اینکه دیکتاتور بود آنقدر شعور داشت که از اینها استفاده کند؛ همانطور که رضاشاه شعور داشت از روشنفکران مشروطه استفاده کند.
۴- روشنفکران مشروطه دارای الگوی توسعه و دربند زمانه خود بودند و توانستند مدل توسعه شایسته سازگار با موقعیت ایران را تدوین کنند و مردم را قانع کنند و این موفقیت بزرگی است. بعد هم دکتر مصدق کار روشنفکران مشروطه را کامل کرد و سازوکارهایش مثل سازمان برنامه و بقیه و دستپروردههایشان در طول زمان اینها را ترک میکردند و در نیمه دوم ۱۳۴۰ سازوکار نهایی دیوانسالاری ایران تکمیل شد و بسیار کارآمد بود. قوانین حاکم بر آن، استقلال، سازمان برنامه، بیمههای اجتماعی، سازمان تأمین اجتماعی و وزارت رفاه در دستور کار قرار گرفت. این مجموعه رشد بالای اقتصادی را در زمان خود به وجود آورد که بعضیها میگفتند شاه بود و عدهای فکر میکردند همه صوری بودند و اصلاً اینطور نبود. یک سازوکار دیوانسالاری شایستهای را سازمان میدهد. ازآنجاکه رانتجویی متکثر در دوره شاه نبود و رانتجویی واحد بود و بالا میدانستند و به دربار یک باج میدادند و مجبور نبودند به جناحهای مختلف باج بدهند و جناحی وجود نداشت. وقتی انقلاب شد به قول زندهیاد سحابی موضوع مثل یک نه بزرگ به سلطه امپریالیسم و نبود آزادی است چون همین فرایندی را که پیموده شده و توسعه پیدا کرده حالا مردم و طبقه متوسط بورژوازی شکل گرفته و مشارکت در تصمیمگیریها را میخواهند و سرکوب را نمیخواهند. آقای رضایی رئیس اتاق بازرگانی آنوقت در یکی از نطقهایش در سال ۱۳۵۶ میگوید سرکوب دانشجویان باعث میشود خلاقیت اینها از بین برود و ما انسانهای خلاق میخواهیم. این مجموعه میآید ولی الگوی توسعه برنامه جایگزین ندارد و بیشتر کانت است یعنی اساساً جنبش در آستانه انقلاب ضد هژمونی حرف زده و برنامه جایگزین و بدیل ندارد برخلاف روشنفکران مشروطه که برای زمانه خود برنامه بدیل داشتند.
پس چون مدل نداریم بلوک انقلابی اول انقلاب که تشکیل میشود دولتی که ایجاد میکند مثل دولت کاهنان نیست تا کسی را جمع کند و هرکس سازی میزند. مثلاً یکی میگوید سازمان برنامه را منحل کنید یا میگویند موتور توسعه ما تجارت است. دیگری میگوید کشاورزی و دیگری میگوید صنعت است. در مورد بخش پیشران اقتصاد ایران هم این است و تاکنون که ۴۰ سال از انقلاب میگذرد به این دست نیافتیم و افزون بر این رانتجویی متکثر میشود. در اقتصاد و در جامعه مدنی ضعیف رانتجویی متکثر ضد توسعه است. در جامعه مدنی قبلی رانتجویی متکثر یک نوع رقابت بود که مثل تراستها میشود و رقابت ناقص میشد. اگر مدل یا دولت توسعه بخش مقتدر وجود داشته باشد دولت اقتدارش را به جامعه مدنی اعمال میکند و در درون خودش در ایران این کاملاً درهمریخته است و این باید ازلحاظ توسعه عمل کند. مدل ندارد عمل کند و توان وحدتبخشی ندارد و میخواهد عدالت برقرار بکند. در دهه اول که همهچیز انقلابی و صادقانه بود و میخواستند ذهنیت خود را برای توسعه تمرکز دهند ولی بعد از دهه اول یکمرتبه از دولتی کردن به بازار سپردن را شروع میکند. مثل به بازار سپردن اقتصاد جامعه را به بازار میسپارند و بوروکراسی بزرگتر میشود. یکی از بزرگترین خواستههای انقلاب عدالت بود ولی در عمل شکافها بیشتر شد. زمانی عدالت بهشدت در دستور کار اول بخش مهمی از جمعیت ایران بود. هراسی که همیشه خردهبورژوازی از واحدهای بزرگ دارد چون بورژوازی برایش خوب کارکرده است.
این مجموعهای است که میتواند بوروکراسی را برای توزیع و نه برای تولید بزرگ کند و این کمکم به الگوهای جامعه مثل تراکمفروشی و رانتجویی متکثر تبدیل میشود؛ شرکتهای خصولتی همه اینها را درست میکند و انزواجویی باعث میشود رانت بهصورت انحصاری از داخل گرفته شود. یکی از ویژگیهای دولتهای توسعه وقت این است که اگر دولت هم بخواهد رانت بگیرد باید با صادرات بگیرد و بهاینترتیب این دولت پاداش رانتی خودش را از قدرت اقتصادی در جهان میگیرد اما دولتی که انزواجوست، سهم خود را از انحصارش میگیرد و بهاینترتیب تمام توان جامعه را تخلیه میکند و رانت اصلاً ضد سرمایهداری است و این ویژگی انزواجویی به وجود میآورد و همان نوفئودالیسمی است که والرشتاین میگوید. بهاینترتیب بوروکراسی به یک بوروکراسی ضد عدالت تبدیل میشود چون در آن امتیازبندی شده و ضد طبقه متوسط است. در دورهای که دولت اصلاحات بود سعی کرد بر اینها فائق بیاید اما دولت احمدینژاد به آنها فرصت نداد و دولت توسعهبخش را منحل کرد. بهاینترتیب این بوروکراسی که الآن موجودیت پیدا کرده فاقد الگوی توسعه است و کاملاً تکهتکه شده است و در درون خود انسجام عقلانی ندارد که آنگاه حداقل باید عقلانیت ابزاری داشته باشد و عقلانیت ابزاری هم از آن گرفته شده است. در دولت آقای روحانی بنا بود که این عقلانیت به اسم تدبیر به آن برگردد اما چون الگوی توسعه وجود ندارد به آن برنگشته است و این دولت نمیداند با بوروکراسی چهکار کند و میتوانم توصیف کاملش را از وزارت مسکن بدهم. در دولت آقای خاتمی در آن چارچوب بهصورت یک اجماع وسیع کارشناسی یک طرح جامع مسکن تشکیل شد تا بتواند بخش مسکن رابطه همافزا هم با رشد اقتصادی و هم با سیاست اجتماعی یا عدالت تعریف کند و این جزو هدف طرح جامع مسکن گذاشته شد که به کنار رفت.
اگر این فرایند ادامه پیدا میکرد خیلی داشت که هم الگوی توسعه برگردد یعنی شاید برای اولین بار از این بخش بیاید و الگویی برای همافزایی بین رشد اقتصادی و عدالت اجتماعی و رابطه تعامل در سطح اقتصاد کلان شود. یعنی یک بخش چگونه با بخشهای دیگر بتواند تعامل داشته باشد در چارچوب همان تعامل لنون تیفیِ داده – ستانده. دولت احمدینژاد این را کنار گذاشت و به نظر من بدترین ضربه را زد. سند ملی توانمندسازی در دوره آقای خاتمی تصویب شد که این هم در عمل کاملاً کنار گذاشته شد و همهاش قربانی مسکن مهر شد و هم اقتصاد و هم عدالت قربانی یک منیت خودداناپنداری بسیار شگفتانگیز شد. با انحلال سازمان برنامه عقلانیت ابزاری هم گرفته شده بود و حسابداری هم نتوانست سازمان برنامه را تحمل کند و برنامه چهارم را کنار گذاشت و حسابداری هم نتوانست کاری کند سروته بودجه با همدیگر بخواند. همان موقع در استانها به خاطر برنامهریزی فضایی مشاهده میکردم که استانها فاقد کادر لازم برای توسعهبخشیاند.
هیچ الگویی برای این رفتارها نیست. تمام مشاوران قدیمی که با کادر وزارت مسکن و شهرسازی کار میکردند پراکنده شدند مگر عدهای که بهنوعی به آن تن دردادند. از آن موقع تاکنون کادر خلاقیتش را از دست داده و کاملاً مشاهده میشود و دولت آقای روحانی هم این خلاقیت را برنگرداند و آنهایی که به سازمان برنامه آمدند الگو نیاوردند و به نام حکم فرمان دادند تا بتواند در آن زمینه آماده شود و بدون خلاقیت فرمان به بازاری کردن جامعه دادند. یا طرح بازنگری طرح جامع مسکن با رودروایستی تهیه شد ولی کنار گذاشته شد که بازهم شعار بازنگری طرح جامع بود اما این بار پختهتر که این هم کنار گذاشته شد و چند نفر حاکم شدند و کادر مشاوری که بود دلش نخواست برگردد. کسانی هم که در تدوین برنامه بازنگری طرح جامع مسکن شرکت داشتند نقرهداغ شدند و به همین دلیل این بوروکراسی جواب شده و نمیتواند برای توسعه کاری انجام دهد و عقلانیت ابزاریاش را هم ازدستداده است چه برسد به عقلانیت توسعهای و باورش. برای چنین چیزی انتقاد میکنند بوروکراسی بزرگ است؛ خلاقیت را نابود کردند و عقلانیت و الگوی توسعهایاش را از بین بردند و اجازه پرورش توسعه را ندادند و عقلانیت ابزاریاش را از آن گرفتند و رانت متکثر هم دارد. طرحی که نه تعاریفش مشخص بود و نه قانون ساماندهی داشت به نام بازآفرینی شهری آوردند و هرجا که واژه ساماندهی و توانمندسازی کمدرآمدها بود گفتند بکنید بازآفرینی؛ سروته نداشت که این شد نوآوری؛ نوگویی با نوآوری فرق دارد. این بوروکراسی ضد تولید و مولد است درحالیکه میتوان دید دولت توسعه و همین بوروکراسی در کره جنوبی، چین، ژاپن و آلمان گذشته و کنونی چگونه توسعهبخش بوده است. حرفهای خامطبعانهای که در حوزه سیاسی ایران رایج است خودش موانع بزرگ توسعه است؛ دیوانسالاری در حوزه سیاسی خودش یک مانع بزرگ توسعه در ایران است.