فروپاشی سیاسی نداریم؛ فروپاشی اجتماعی است
گفت وگو از لیلا ابراهیمیان/آینده نگر
مردم، تحلیلگران و روشنفکران وقتی از ریشه مشکلات میگویند به نظام بوروکراسی اشاره میکنند؛ برخی نظام بوروکراسی کشور را کاهل، کودن و ضدنخبه میخوانند. نظام بوروکراسی چیست و مرز قضاوت در ارزیابی از «ناکارآمدی» تا «تسهیلگری» چگونه تعریف میشود؟
موضوع بوروکراسی (bureaucracy) یک سابقه قابل دفاع دارد و این گونه نیست که پدیدهای باشد که در یک بستر متزلزل رشد کرده باشد و امروز بتوانیم به راحتی آن را نفی کنیم. بعد از اینکه ارتش آلمان از ناپلئون شکست خورد تحت تأثیر فلسفه هگل موضوع حکومت مقامات و ادارات یا همان بوروکراسی خیلی پررنگ شد و لزومش احساس شد و در ژاپن هم همین طور بوده است. نظام بوروکراتیک نظامی متشکل از دو عنصر «تعقل» و «قانون» است و اگر بخواهیم «ماکس وبر»ی ببینیم بعد از اقتدار سنتی و کاریزماتیک که دو نوع اقتدار است و از دل آنها دو نوع نظم سیاسی بیرون میآید، اقتدار سوم که یک اقتدار پیشرفتهتر است اقتدار قانونی- عقلانی است که نظام بوروکراتیک در اینجا تعریف میشود؛ لذا در اصلِ لزوم نظام بوروکراتیک نباید تردید و شک کرد چون ارتباط تنگاتنگی با مقوله توسعهیافتگی دارد. نظام بوروکراتیک هم مانند هر پدیده اجتماعی میتواند کارکرد مثبت و منفی داشته باشد و اگر به درستی اجرا نشود به این معنا که به جای محتوا فقط پوسته، فرم و قالبش مورد توجه قرار بگیرد نوعی فرمالیسم یا قالبگرایی ایجاد میشود. هرچه به سمت اصالت ظاهر، شکل و فرم در مقابل اصالت محتوا پیش برویم طبیعتا کارکردهای منفیاش بیشتر و هرچه به محتوا توجه داشته باشیم کارکرد مثبتش بیشتر میشود.
یعنی مانع بودن بوروکراسی نتیجه اصالت دادن به «شکل» است؟
مانع بودن بوروکراسی زمانی است که ضد «نوآوری» است و کارساز بودنش زمانی است که همسو با نوآوری است. ضد نوآوری آنجاست که نظام بوروکراتیک نمیتواند خود را با شرایط بیرونی انطباق دهد. نظام بوروکراتیک باید «انعطافپذیر» و مثل موم باشد که بتوان به آن حالت داد در ضمن این که ساختار، آییننامه، چارچوب، نظم، تاریخچه و هدف دارد. اگر یک نظام بوروکراتیک منعطف نباشد به حالتی دچار میشود که به عنوان مانع توسعهیافتگی، تحرک و پویایی اجتماعی از آن یاد میشود. ویژگی دوم یک نظام بوروکراتیک پویا و کارساز در ضمن این که دیوانسالار و حکومت ادارات و مقامات است یا آنچه که در فرانسه به عنوان بوروکراسی مطرح شد که این لغت فرانسوی معادل «میز سالار» و «میز» شاخص و نماد ادارات است، ضمن این که همه اینها هست و این «کراسی» و «سالاری» متعلق به میز، دیوان، اداره، قانون و مقامات است، اعضا باید احساس کنند به «حس فردیت» و شخصیتشان در آن نظام بوروکراتیک احترام گذاشته و توجه میشود. احترام به حس فردیت و شخصیت، مقدمه و شرط لازم برای قابلیت انعطاف است. این دو ویژگی اصلی است که میتواند نظام بوروکراتیک را کارساز کند و اگر این دو نباشد نظام بوروکراتیک آرام آرام به ضد خود تبدیل میشود یعنی میخواهد نظم سیاسی بدهد ولی عملا موجب بینظمی سیاسی و اجتماعی میشود.
آیا میتوانیم بگوییم در ایران ماشین بوروکراسی به معنای واقعیاش شکل گرفته یا کامل است یا اشکالات ساختاری دارد؟
در ایران از چهار زاویه که نگاه میکنیم، میبینیم این نظام اشکال دارد و فرد احساس میکند مانع بودن بوروکراسی نسبت به کارساز بودنش تقویت میشود. یکی «ضد تحرک» بودن است؛ یعنی در نظام اداری و نظام بوروکراتیک در ایران اگر به عنوان یک ناظر بیرونی و یک شهروند یا یک متخصص به طور نسبی نگاه کنید پویایی، تحرک و روزآمد بودن را در نظام بوروکراتیک کمتر احساس میکنید یعنی پروسهای طی میشود تا یک سری از قوانین اصلاح شوند و قوانین هم به صورت کامل اصلاح نمیشوند چون به آنها یک نگاه تخصصی نیست که خودش یک بحث است. زمانی که نگاه تخصصی نیست فقط به بخشی از نیازهای جامعه توجه میشود. از سوی دیگر برای اصلاح قانون موجود یک پروسه طولانی طی میشود حال آنکه جامعه در شرایط جدید قرار گرفتهاست و تا این قانون بخواهد اصلاح، ابلاغ و اجرا شود شرایط جامعه تغییرکرده است؛ یعنی فرد همیشه احساس میکند قانون و نظام بوروکراسی از نیازها و ضرورتهای اجتماعی فاصله دارد و عقب است و ضد تحرک بودن به این معنی است. نام ویژگی دوم را «بخشینگری» میگذارم. در بحث شایستهسالاری یا مریتوکراسی این نیست که یک بخش یا گروه، حزب، خودیها یا هرچه که توجه عمدتا به یک «بخش» باشد شایستهسالاری تحقق پذیرد بلکه معیارهای شایستهسالاری فراتر از گروه و خودی و غیر خودی است. شایستگی مبتنی بر تخصص، ایفای نقش و فارغ از ایدئولوژی است. اگر شایستهسالاری نباشد بخشینگری اتفاق میافتد. بخشینگری انواع و اقسام دارد و بدین معناست که بخشی از جامعه مانند یک گروه، حزب یا باند بیشتر مسئولیتها را در سازمانها به عهده میگیرند و این آفت دوم در نظام بوروکراتیک در جامعه ماست. آفت سوم که به دنبال بخشینگری پیش میآید موضوع «روابط غیررسمی» است. وقتی قانون باشد روابط رسمی تقویت میشود اما وقتی حاکمیت روابط غیررسمی باشد پارتیبازی یا انواع و اقسام آسیبهای نظام بوروکراتیک پدید میآید و روابط غیررسمی، روابط پشت صحنه، روابط غیرسازمانی و روابط فراسازمانی حاکم میشود. مورد چهارم که محصول سه مورد قبلی است نهایتا اوج میگیرد. سلسله آسیبها در یک جامعه مثل حلقههای یک زنجیر است که هر حلقه، یک حلقه دیگر را نگه میدارد. در وهله چهارم «فساد ساختاری» پیش میآید. در یک نظام بوروکراتیک وقتی بخشینگری باشد و تحرک نباشد مثل آبی که یک جا ثابت باشد بوی تعفنش آزاردهنده میشود. وقتی بخشینگری باشد و شایستهسالاری نباشد و حاکمیت روابط غیر رسمی باشد همه دست به دست هم میدهند و کمکم طی یک پروسه زمانی فساد ساختاری شکل میگیرد و در ایران از صدر تا ذیل، بارها گفتهاند فساد ساختاری در نظام اداری وجود دارد. حال چه کسی مسئولیت دارد معلوم نیست! این فساد ساختاری یکباره پدید نیامده و یکشبه هم از بین نمیرود و ریشهاش در سه بخش قبلی است. این نظام بوروکراتیک را میتوانید از آموزش چه آموزش و پرورش و چه دانشگاهها تا نظام اطلاعرسانی که شامل رسانههای ملی و غیر ملی است و حوزه صنعت و اقتصاد که نبض جامعه است ببینید. نظام بوروکراتیک که میتوانست یک شمشیر رو به جلو باشد رو به خود است. این نظام در واقع یک شمشیر دولبه است.
*در چنین شرایطی که نظام بوروکراتیک کارایی لازم را ندارد مسیر سیاستگذاریها به چه سمت و سویی خواهد بود؟
وقتی بوروکراسی سالم شکل نگرفته باشد، یا بوروکراسی حالت «طبقاتی» دارد و نوعی حکومت الیگارشی(oligarchie) یا «گروههسالاری» در مقابل دموکراسی تحقق مییابد یا نوعی بوروکراسی «محافظ» پدید میآید. وقتی دموکراسی نباشد بوروکراسی از نوع طبقاتی میشود که میتواند جنبه مثبت یا منفی داشته باشد. چیزی که در ایران اتفاق افتاده جنبه منفی بوروکراسی طبقاتی است و فرد احساس میکند انگار در سال ۱۳۹۹ به حکومت الیگارشی نزدیک میشویم به این دلیل که یک نوع جانبداری حزبی و ارزشی در نظام بوروکراتیک ما صورت میگیرد یعنی واگذاری مشاغل دولتی به افراد و جریانهایی که غالب هستند. اینکه دولتها در ایران میآیند و میروند و مسئولین، قطاری عوض میشوند دقیقا گویای این واقعیت است. وقتی این اتفاق بیفتد شایستهسالاری نمیتواند معنادار شود و زمانی که این نشود وقتی سیاستگذاریها انجام میشود نظام بوروکراتیک به جای اینکه یک «وسیله» باشد «هدف» قلمداد میشود و آغاز انحراف از اینجاست. رابرت مرتن میگوید اگر ابزار اجتماعی به عنوان اهداف اجتماعی مطرح شوند انحرافی که در جامعه شکل میگیرد از نوع «مناسکپرستی» است. وقتی نظام بوروکراتیک که باید وسیله باشد هدف میشود مورد پرستش قرار میگیرد و به قول مرتون، مناسکپرستی پدیدار میشود و این یک نوع از انحرافات است؛ مثلا یک کارمند از این که در آن مقام قرار میگیرد یک حس مالکیت دارد به جای این که این احساس به او دست دهد که به ارباب رجوع صادقانه و از سر نیت پاک خدمت کند حس میکند آنجا مالک است و ابزار اداری در حیطه اختیاراتش است و ممکن است آن را علیه ارباب رجوعش به کار بگیرد که در اینجا وسیله، هدف شدهاست. در این شرایط وقتی هم که سیاستگذاریِ خوبی روی کاغذ اتفاق بیفتد و حتی ابزار مناسبی برای اعمال و اجرای سیاستهای خوب تدارک دیدهشود باز هم فاصله زیادی بین تصویب و اجرا دیده میشود که موجب خستگی و نومیدی اجتماعی خواهدشد.
به نظر شما بوروکراسی و نهادهای اقتصادی چه ارتباطی با هم دارند و این ارتباط چقدر نظاممند است؟
وقتی نظام بوروکراتیک بیمار باشد فرقی نمیکند توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی باشد و هر نوع تحرکی از این چهار زاویه در مقابل یک علامت سؤال و مانع قرار میگیرد. وقتی شایستهسالاری نباشد در عرصه اقتصاد و رقابتهای اقتصادی شاهد شکلگیری یک سری جریانهایی هستیم که از اصالت لازم یعنی «تخصص» و «سرمایه» برخوردار نیستند ولی به واسطه ارتباطاتی که دارند ممکن است سرمایه خود را با انواع ترفندها از منابع دولتی مثل پولشوییها یا موارد دیگری که در کشور داریم بگیرد؛ پس سرمایه ندارد و تخصص لازم را هم ندارد و این باعث میشود در یک دور باطل و حلقه معیوب قرار بگیریم؛ به همین خاطر روند تولید و توزیع همیشه در جامعه ما مسئله دارد و میبینید بعد از اینهمه سال در کشور، صنعتی نداریم که در دنیا حرف اول را بزند و مثلا اگر نفت یا گاز ما را نخرند این صنعت به جای نفت و گاز قد علم کند و بتواند جامعه را سرپا نگه دارد. در کشور ترکیه صنعت توریسم هست و منهای آن صنعت کشاورزی، مواد غذایی و پوشاک هم وجود دارد و از قوام نسبی برخوردار است و برای خود یک بازار جهانی دارد و یک صنعتش هم برجسته است. اما در کشور ما که مثلا صنعت خودروسازی قدمت دارد و از زمان شاه شروع شد و میبایست یک روند صعودی طی میکرد تا الآن چند منطقه را دربر میگرفت ولی میبینید چه وضعیتی دارد و چه اتفاقی در حوزه این صنعت رخ میدهد.
وقتی نظام بوروکراتیک بیمار باشد و کارساز نباشد همه خردهنظامها از جمله نظام اقتصادی را دربر میگیرد. اگر از این زاویه که فوکویاما بین نظام بوروکراتیک و توسعه ارتباط برقرار میکند نگاه کنیم، آسیبپذیر میشویم. فرانسیس فوکویاما وقتی توسعه در ژاپن را تحلیل میکند دو مدل را ترسیم میکند. یک موقع است که «دولتسازی» بعد از «پاسخگویی دموکراتیک» قرار میگیرد یعنی تحت تأثیر پاسخگویی دموکراتیک است. در این صورت، دولتها خیلی نتوانستهاند موفق شوند و کشورها نتوانستهاند توسعه یابند. ولی زمانی که «پاسخگویی دموکراتیک» تحت تأثیر «دولتسازی» بوده موفقیت هم در ژاپن به دست آمده. این دولتسازی یعنی ایجاد یک نظام بوروکراتیک قوی؛ یعنی نظام بوروکراتیک را بسازند سپس دموکراسی را سامان دهند نه این که دولتها تحت تأثیر دموکراسی باشد؛ چون این دموکراسی باید مبتنی بر یک فهم عمیق تودهها باشد و فهم عمیق تودهها یکشبه حاصل نمیشود. این که دولتها بخواهند صرفا محصولی از فضای دموکراتیک باشند دولتها نمیتوانند چندان توسعهمند شوند چون فراز و فرودهای مبتنی بر فهم ناقص تودهها و جریانهای حاکم اجتماعی گاهی آسیبرسان است. بر اساس نگاه فوکویاما در ژاپن ابتدا دولتسازی اتفاق افتاد. یکی از اشکالات ما همین بود که در سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد. در این سال پای مردم به صحنه باز شد و قانون جمهوری اسلامی ایران با بیش از ۹۸% آرا تصویب شد که دموکراسی است؛ حال هر جنس یا ماهیتی داشت این «مردم» بودند که به صحنه آمدند. بر اساس نگاه فوکویاما وقتی بخواهد از دل این دموکراسی دولت بیرون بیاید، نمیتواند روند توسعهای داشته باشد چون مردم، مردمی نیستند که از فهم عمیق برخوردار باشند و این نیست که دولت تصمیم، حرکت، حضور و جهتدهیاش به جامعه مبتنی بر یک عقلانیت برتر باشد.
بعضیها میگویند در سالهای اخیر در توسعه و ساختمندی بوروکراسی روند نزولی پیدا کردیم. فرق بوروکراسی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب چیست؟
در زمان امیرکبیر استارت نظام بوروکراتیک زده شد و در پایان قاجار، ساختار پیدا کرد و مجالسی که در ایران شکل گرفت محصول نیروهای ملی بودند و از شهریور سال ۱۳۲۰ تا کودتای سال ۱۳۳۲ وزارت جنگ، وزارت آموزش و پرورش و وزارتخانههای دیگر داشت تقویت میشد و نظام بوروکراتیک ابتدا از ارتش و گمرک یعنی دو بخش کلیدی شروع و سپس گسترده شد. آسیبی که در سال ۱۳۵۷ دیدیم ناشی از نظام بوروکراتیکی بود که شکل گرفته بود به این معنا که نظام بوروکراتیک جلوتر از سطح فرهنگ غیرمادی و توان تحمل جامعه داشت حرکت میکرد. میدانید که فرهنگ شامل دو جنبه مادی و غیرمادی است که جنبه مادیاش در تکنولوژی و امور ملموس تبلور پیدا میکند و جنبه غیرمادیاش دارای ماهیت تاریخی و معنوی است. مثال تفاوت بین این دو جنبه مانند ماشین و رانندگی است که اولی مبتنی بر تکنولوژی و دومی مبتنی بر الگوهای رفتاری است. تا قبل از سال ۵۷ جلوههای مادی از جمله نظام بوروکراتیک در ایران جلوتر از بعد غیر مادی فرهنگ حرکت میکرد و شکاف ایجاد شدهبود بین این دو جنبه از فرهنگ. یعنی مدرنیزاسیون که خمیرمایه و نبضش نظام بوروکراتیک است در ایران آن زمان در حال اجرا بود حال آن که فرهنگ رفتاری مناسب با ابعاد عینی و مادی مدرنیته تقویت نشدهبود و وجود همین «شکاف فرهنگی» موجب رخدادی به نام انقلاب شد تا عناصر غیرمادی، عناصر مادی را به عقب فراخوانند تا این شکاف با یک عقبگرد، ناپدید شود. اکنون هم همین گونه است و بعد غیر مادی فرهنگ شامل رفتارها، آمادگیها، فرهنگ ارزشی و اعتقادی و همه عناصری که بعد غیرمادی فرهنگ را تشکیل میدهند بعد مادی فرهنگ و نظام بوروکراتیک را در سازمانها، مراحل تدوین قانونها، در ادارات، در ایفای نقشها، در میان کارمندان و در تکاپوی صنعتگری در تنگنا قرار میدهند. بر اساس تحلیلی که از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ وجود دارد بعد غیر مادی فرهنگ، بعد مادی را به طرف خود عقب کشید برای این که گپ و شکاف پر شود به جای این که خودش بدود و برسد. در ژاپن اتفاق برعکسی افتاد. در این کشور از سالهای ۱۸۷۰ به بعد اتفاقی که میافتد و دولت مدرن میجی مستقر میشود این است که وقتی پای دولتهای غربی به آنجا باز شد فرهنگ ژاپنی مقاومت نکرد. یعنی در سال ۱۸۸۸ قانون اساسی میجی طراحی شد و سه گرایش ارزشی اصلی ژاپن یعنی آیینهای کنفوسیوس، شنتو و بودایی که بعد معنوی و دیندارانه داشتند همسو شدند و مانع و مزاحم نشدند. سلسله مراتبی که قبلا در نگاه ساموراییها بود همان سلسله مراتب طبق قانون اساسی میجی در یک نظام بوروکراتیک مدرن با محوریت «امپراتور» تعریف و پذیرفته شد. گویی همان مسیر است و فقط صورت و فرم تغییر میکند. نیروهای سنتی در ژاپن در نظام بوروکراتیک تعریف شدند و خود را تطبیق دادند و وزارت جنگ و وزارت آموزش و پرورش با همان نگرش کنفوسیوس قدیمی تأسیس شد و تضاد پدید نیامد. اگر ایران را نگاه کنید میبینید چه بر سر امیرکبیر آوردند! یعنی تضاد بین نیروهای سنتی و نیروهایی که میخواهند با محوریت نظام بوروکراتیک، نوجو باشند. دعواهایی که بین نیروهای سنتی به رهبری روحانیت و مدرن در زمان مشروطه هست؛ شهریور ۱۳۲۰، مرداد ۱۳۳۲ و نهایتا بهمن ۱۳۵۷. در یک پروسه تاریخی میبینید یک ناسازی و یک نوع عدم همکاری و عدم تطبیق و نیز تقابل آزاردهنده بین نیروهای سنتی و مدرن وجود داشتهاست. بعد از انقلاب ۱۳۵۷ اصل دوم قانون اساسی میگوید جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان که حاکمیت و تشریع قوانین به خداوند تعلق دارد. وقتی در قانون اساسی پای یک امر مافوق طبیعی وسط میآید باب «تفسیر» باز میشود و در این زمان، بخشینگری و حاکمیت روابط غیر رسمی و مرزبندی بین خودی و غیرخودی و مومن و غیرمومن تشدید میشود چون «تفسیر»ها با محوریت نیرویهای خودی و غیر خودی، مؤمن و غیر مؤمن، مدافع و غیر مدافع و انقلابی و غیر انقلابی است و به همین خاطر میبینید در این ۴۲ سال اتفاقی که افتاده بر اساس همان اصول قانون اساسی است. اما در کنار این گونه اصول، اصول بسیار مترقی دیگری هم دارد مثل آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آموزش و پرورش برای همه، تأمین اجتماعی و… که از مترقیترین اصول قانون اساسی در دنیا هم مترقیتر است ولی وقتی در کنارش این اصول از جمله اصل دو قانون اساسی وجود دارد بروندادش میشود یک نظام بوروکراتیک که عمدتا فرم، شکل و ظاهرش اصالت دارد نه محتوایش. اصل ادارات و سازمانها هستند و اینهمه حقوقبگیر، اتاق، ساختمان و… هست اما میبینید ناهار و شام نیست. در هیچ جای دنیا اینهمه حقوقبگیر دولتی وجد ندارد و اینقدر باری که بر دوش دولت است سنگین نیست.
چطور برخی از کشورها با تغییر درمسیر نهادها و نظامهای بوروکراتیک خود توانستند مسیر اقتصاد و توسعهیافتگی خود را بهبود دهند؛ در ایران مانع تحول نهادی چیست؟
از زمان امیرکبیر تا سال ۱۳۵۷ و تا امروز چیزی که دیده میشود این است که نظام بوروکراتیک با مشکل مواجه شده است. در زمان امیرکبیر نظام بوروکراتیک شکل نگرفته بود ولی استارتش زده شد و در اواخر دوره قاجار و آغاز مشروطه کمکم شاهد شکلگیری چنین نظام بوروکراتیک و دیوانسالارانهای هستیم. از همان زمان تقابل و تضاد بین بعد مادی و غیر مادی فرهنگ هست که بعد غیر مادی فرهنگ باورها و ارزشهاست که محوریت اعتقادی، دینی و ارزشی دارد. در طول این ۱۷۰ سال همواره تقابل، تضاد و درگیری بوده بین نیروهای مدافع نگرش سنتی در رأسش روحانیون و نیروهایی که تحصیلکرده، خارجرفته، روشنفکر و مدرن بودند و میخواستند دنیاییتر فکر کند. انقلاب ۱۳۵۷ مصداق و جلوه بارز این تضاد است و تا امروز هم جریان دارد و هنوز حل نشده است و اکنون هم دعواهایی بین این حاکمیت و دولت با آن نگرش و وزرا و چارچوب فکری با نیروهایی که تحولخواه و اصلاحطلب به معنای واقعی هستند وجود دارد و وقتی این تضاد و دعوا وجود دارد در عرصههای مختلف از نظام بوروکراتیک گرفته تا نهادهای اقتصادی و اجتماعی خودش را بروز و ظهور میدهد؛ لذا این تضاد یک تضاد آسیبرسان است که سنتزی به دنبال ندارد. اگر از من که فوکویامایی و تقریبا افلاطونی فکر میکنم بپرسید چه باید کرد، به حکومت آریستوکراسی و حکومت نخبگان و این که ابتدا دولتسازی شود فراتر از بحث دموکراسی تاکید میکنم. دموکراسی یعنی «هرچه مردم گفتند»؛ دموکراسیای که مبتنی بر تعقل و اندیشه کافی نباشد دموکراسی نیست چون اگر هزار رأی ناقص با هم جمع شوند باز هم ناقص میشود و هزار آب آلوده کنار هم قرار بگیرند آب پاک نمیشود. نگاه فوکویاما و افلاطونمحور میگوید دولتسازی به پاسخگویی دموکراتیک تقدم دارد و این خیلی مهم است. معنایش این نیست که دولتسازی و نظام بوروکراتیک، فارغ و جدای از مردم و بیتوجه به آنهاست. در ایران راه برونرفت این است که با یک تدبیر اندیشمندانه چنین اتفاقی بیفتد و اریستوکراسی به معنای نوینش شکل گیرد؛ این «نوین» بودن به معنای تلفیق مریتوکراسی یا شایستهسالاری و اریستوکراسی یا نخبهگرایی است.
حکومت نخبگان برآمده از آرای اندیشمندان و صاحبان خرد و مهارت، نیاز امروز جامعه ماست تا فارغ از ایدئولوژی، شایستهسالاری تحقق یابد والا در فضایی که آرا مبتنی بر هیجانات ارزشی یا ضد ارزشی است دموکراسی، خیلی کارساز نخواهدبود. توجه شود که دموکراسی فینفسه دارای ارزش و نیز دارای انواع و اشکالی است که مسیرش را میتوان بنا به شرایط اجتماعی در هر جامعهای طراحی کرد. اگر این اتفاق دموکراتیک بیفتد کمکم میتوان فرهنگسازی کرد و تحول فرهنگی و نگرش ایجاد کرد و پس از آن دموکراسی معنادارتر میشود و در طول بدهبستانی که حاکمیت با جامعه دارد نظام اداری و بوروکراتیک نسبت به گذشته یک نظام کارآمدتر خواهد شد و از این بنبستی که نظام بوروکراتیک با آن مواجه است رها میشود. بنبست یعنی فساد ساختاریای که از رهبر تا رفتگر شهرداری این را حس میکنند و میگویند. این چه هیولایی است که درست کردند و آن را بر خود مسلط کردند؟! وقتی این ساختاری شد باید در ساختارها تجدید نظر کرد. این ساختارها یکشبه، دوشبه، یکساله و دهساله پدید نیامدهاند که با بگیر و ببند و تصویب قانون اصلاح شوند و چنین چیزی امکانپذیر نیست. راه در نظام سیاسی جستوجو میشود.
البته به گفته برخی ترس این هست که بعدا دولت مقتدر را نتوانند به پاسخگویی دموکراتیک عادت دهند.
بله، دولت مقتدر نمیتواند پاسخگوی خوبی باشد اما دولت آریستوکرات با دولت مقتدر تفاوت دارد که میتواند با دموکراسی سازگار باشد. پس دولت مقتدر نه، دولت آریستوکرات آری. الان که حاکمیت و دولت مقتدر و قلدر داریم. من قبلا هم به همین دلیل در تحلیلهای خود گفتهام ما فروپاشی سیاسی نداریم اما فروپاشی اجتماعی داریم. شاید بسیاری از کسانی که به دنبال تحولات ریشهای هستند با حرف من مخالف باشند ولی این واقعیت است. فروپاشی اجتماعی یعنی گسست، ناامیدی و خستگی آدمها و این فروپاشی اجتماعی آرام آرام، نسبی و طیفی بیشتر و بیشتر میشود. آنان که تحلیل اجتماعی ندارند چرا مرتبا ذهنیت ایدهآل خودشان را به جامعه تحمیل میکنند و دم از فروپاشی سیاسی میزنند؟! چگونه میشود حاکمیتی که آبشخورش ارزشهای مذهبی مردمش است و از آنها هم رأی میگیرد دچار فروپاشی قدرتی شدهباشد؟ پس زمانی میتوان به اصلاحات ریشهای و ساختاری امید داشت که همه اعم از رسانه ملی، اصلاحطلب، اصولگرا، تحلیلگر، روزنامهنگار، منتقد و حتی اپوزیسیون… متوجه شویم همه مثل هم هستیم و همه دست به دست هم دادهایم و عامل ایجاد وضعیت کنونی شدهایم. نخبهسالاری لزوما به معنای دموکراسی نیست هرچند متضاد با آن هم نیست.
* برخیها معتقدند واژه بوروکراسی را نباید کثیف قلمداد کرد و باید فضیلتش را به آن برگرداند تا این بوروکراسی حافظ دموکراسی باشد. به نظر شما چطور میتوان فضیلت این امر عمومی را به آن برگرداند و آیا الزامی به این کار هست یا نه؟
بله، جز این چارهای نداریم. بوروکراسی با دو عنصر تعقل و قانون یک شکل نهایی ابزار ایدهآل برای اعمال قدرت و ایجاد نظم و زیباترین ابزار و وسیله است و خروجی همه تاریخ گذشته و فراز و فرودها است و عقل بشر در نهایت سیر صعودی داشته است؛ بنابراین لازم نیست فضیلت را برگردانیم بلکه نظام بوروکراتیک، فضیلت ذاتی دارد چون مبتنی بر شایستهسالاری است و لازم نیست کسی به شایستهسالاری فضیلت ببخشد مثل تعقل و اندیشه. سؤال شما مثل این است که بگویید ما چگونه میتوانیم فضیلت را به تعقل و عقلانیت برگردانیم؟! فضیلت از دل عقلانیت میجوشد. یک عقلانیت ابزاری، خودش را اصلاح میکند و به سمت عقلانیت ذاتی نزدیکتر میشود. پس خودش از قبل، پتانسیل یک نوع «خوداصلاحی» دارد و لازم نیست یک چیز فراعقلی بیاید و به عقلانیت جهت دهد. سؤال شما نادرست است و درست این است که بگوییم چگونه میشود کارکردهای منفی نظام بوروکراتیک، کاهش یابد و همچنان به عنوان یک «ابزار» ایفای نقش کند؟ نظام بوروکراتیک یک شمشیر دولبه است و این نظام یک وسیله و ابزار است و زمانی کارکرد منفی خواهد داشت که «هدف» شود. این که هدف نشود و به عنوان ابزار برای اجرای قانون، ایفای نقش کند سه شرط دارد که یکی این است که «قابلیت انعطاف» داشته باشد و خشک نباشد. دوم به «حس فردیت» و شخصیت شهروندان و اعضای سازمانش توجه داشته باشد و احترام بگذارد و احترام، صوری نباشد؛ یعنی ارتباطات بین اعضای خود را زیاد کند و تلاش نماید مقررات سازمانی را در شخصیت اعضا درونی و internalize کند و سوم تلاش کند نقش «آفرینشگری» اعضا را در روند تصمیمگیری افزایش دهد. این یک حرکت پویا میشود و نظام بوروکراتیک این گونه خود را اصلاح و بهروز میکند و در ریل خود قرار میگیرد.