علائم حیات
اکونومیست/ آینده نگر
زمانی که تینسلی لوییس تنها ۱۰ ماه سن داشت، دکترها گفتند که روند درمانی او را زنده نگه میدارد اما منجر به درد کشیدن او میشود. به نظر آنها این روند باید متوقف میشد. تینسلی که با مشکلات قلب و ریه جدی به دنیا آمدهبود حتی با جراحی هم مداوا نشد و به نظر پزشکان امیدی به بهود او هم وجود نداشت. خانوادهاش مخالف این نظر بودند. تقریبا دو سال و چند جلسه دادگاه بعدتر، هنوز هم این کودک با دستگاههای حیاتی در بیمارستانی در تگزاس به زندگی خود ادامه میدهد. این بیمارستان در ماه آوریل از دادگاه خواست تا حکم نهایی خود را زودتر ارائه کند زیرا بدن این بچه به دلیل روشهای درمانی تهاجمی به شدت آسیب دیدهبود. مادرش با این مسئله مخالف بود و میگفت فرزند دوسالهاش که به شدت تحت تاثیر آرامبخش اما هشیار است، علائمی از بهبود از خود نشان دادهاست.
این نزاع مربوط به چیزی فراتر از زجر کشیدن یک بچه، خانوادهاش و افرادی است که از او مراقبت میکنند. گروه «حق به زندگی تگزاس» که مدافع زندگی و حیات است، هزینه لازم برای کارهای قضایی پرونده خانواده لوییس را تامین میکند. این گروه امیدوار است که دادگاه در نهایت یک قانون ایالتی را رد کند: قانونی که از حق دکترها مبنی بر جلوگیری از درمانی که به نظر خودشان «بیحاصل» و «بیفایده» است، دفاع میکند. بنابر این قانون دکترها میتوانند از دیگر بیمارستانها استعلام کنند که آیا بیمار را میپذیرند یا خیر و اگر این اتفاق نیفتاد پس از گذشت ده روز روند درمان را متوقف کنند.
این نمونه به خوبی نشان میدهد که چطور گاهی میان پزشکان و خانوادههای بیماران مشکلات ایجاد میشود. پزشکان اصرار دارند که ادامه درمان بیفایده است اما خانوادههایی که دل به بازگشت عزیزان خود بستهاند، مصرانه میخواهند روند درمان ادامه پیدا کند. مشابه این اتفاقات در آمریکا و بسیاری از کشورهای دنیا بارها و بارها رخ دادهاست. مطالعات و گزارشها نشان میدهد مشابه این رویدادها در حال افزایش است.
واقعیت این است که با پیشرفتهای فناوری در دنیای امروزی، مردن در آیسیو امری تقریبا ناممکن است. واحدهای مراقبتی به قدری پیشرفته هستند که بعید است بتوان در کنار آنها علائم حیاتی نداشت. به همین خاطر است که خانوادهها در صورت داشتن عزیزی در این شرایط، دل به همین ابزار فناورانه میبندند و نظرات پزشکی را نمیپذیرند چرا که میخواهند همچنان امیدوار باشند بلکه روزی عزیزشان باز گردد. در واقع آنها نمیخواهند این فرصت را از دست بدهند. امید آنها با دانش پزشکیِ پزشکان برخورد میکند و نتیجهاش کلافگی و بحثهای بیثمر میشود. حتی برخی خانوادهها کار را به دادگاهها میکشانند و در شبکههای اجتماعی علیه پزشکان، کارزار به راه میاندازند. آنها راه مقاومت را انتخاب میکنند.
*مردههایی که زندهاند
باورش کمی سخت است اما میتوان به کمک دستگاههای پیشرفته، حتی وقتی قلب و ریه کار نمیکند، باز هم بیماران را زنده نگه داشت و کاری کرد که علائم حیاتی از خود نشان دهند. به همین خاطر است که خویشان و بستگان بیمار، تمایل دارند برای زنده ماندن بیمار خود اصرار کنند تا روند درمان ادامه پیدا کند.
قضیه وقتی پیچیدهتر میشود که عقاید مذهبی هم با این باورها ترکیب میشوند. تلاقی اینها با یکدیگر، وضعیتی پیچیده ایجاد ممیکند که مقامات بیمارستانها هم باید با آن دستوپنجه نرم کنند. البته که خیلیها معتقدند زندگی را باید به هر قیمتی حفظ کرد اما عدهای میگویند اگر این زندگی به بهای زجر کشیدنِ بیمار باشد، بهتر است که ادامه پیدا نکند. بسیاری از بیمارانی که به مغز آنها آسیب رسیده، عملا فرصت زندگی را از دست دادهاند و شاید نفس کشیدنشان برایشان عذاب باشد اما خیلی از خانوادهها با مشاهده ضربان قلب بیمار خود، امید میبندند و به دلیل داشتن عقاید مذهبی، اصرار میکنند که معجزه خواهد شد و بیمار دوباره به زندگی بازخواهد گشت.
مراقبتهای پزشکی به ظاهر ساده است اما در باطن میتواند پیچیدگیهای بسیاری را به همراه داشته باشد. وقتی این پیشرفتها با امید و آرزوی خانوادههای بیماران تلاقی میکند، وضعیتی را به وجود میآورد که دیگر سادگیِ مراقبتهای پزشکی را ندارد. برخی پزشکان معتقدند شاید از ابتدا نباید این علائم حیاتی را به خانوادهها اطلاع داد و در کل نباید آنها را بیهوده نسبت به وضعیت بیمار امیدوار کرد. شاید واقعا بهترین راهکار، سادهترینِ آن باشد و آن راهکار ساده، پذیرش حقایق است، امری که متاسفانه نمیتوان بهسادگی زیر بار آن رفت.