اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

شکاف های ملی

حسین واله استاد دانشگاه شهید بهشتی/ آینده نگر

 در دو قرن اخیر که پای دولت مدرن به‌طور نیم‌بند به ایران بازشده و کشور در مسیر دولت-ملت شدن قرارگرفته، سه دسته شکاف پایه اهمیت یافته و شکاف‌های سیاسی روبنایی بر آن‌ها سوار شده است. «شکاف اقتصادی» ایرانیان را به دو گروه فقیر و غنی تقسیم کرده که ساختار هرکدام به‌طور نسبی ثابت مانده جز به هنگام وقوع تحولات سیاسی رادیکال که به مختصر جابه‌جایی در ساختار منجر شده است. طبقات برخوردار در میان فئودال‌های قدیم و سپس اصحاب صنایع و بازرگانان بزرگ و نیز وابستگان به هیئت حاکمه در سطوح فوقانی، اقلیت کوچکی از جمعیت ایران را در برابر اکثریت دهقانان، کارگران، بورژواهای خرده‏پا و کارمندان میان و دون‌پایه بخش دولتی و خصوصی تشکیل می‌دهند.
«شکاف قومی/نژادی» ایرانیان را به دسته‌های مختلفی تقسیم کرده که در ساختار سنتی قبیله تجسد یافته و در تفاوت زبانی و لهجه‌ای بروز پیدا کرده است. ازآنجاکه پیوند اجتماعی پایه در ایران از دیرباز بر رابطه خونی استوار بوده، این شکاف نقش هویت‌بخشی داشته و آن را تا امروز حفظ کرده است. حتی در شرایطی که دولت یگانه در سراسر کشور قانون یکسانی را به اجرا می‌گذارد، بازهم مناسبات خویشاوندی، همشهری‏گری، هم‌زبانی، هم‏لهجه‌ای و دیگر نمودهای وحدت قومی/نژادی، در عمل، بر اقتضائات مناسبات قانونی اغلب مرجح می‌شود.
«شکاف فرهنگی/دینی» جامعه را در تقسیم‏بندی‏‌های هم‌ارز به دسته‌های دوگانه تقسیم می‌کند؛ فرهیخته/بی‌فرهنگ، دین‌دار/ بی‌دین، متجدد/کهنه‌گرا و بی‌سواد/باسواد. سه دسته شکاف پیش‌گفته متداخل‌اند یعنی در هر سوی یکی از شکاف‌ها می‌توان شکاف دیگر را مشاهده کرد. مثلاً در میان باسوادها هم متدین یافت می‌شود و هم بی‌دین و در اشتراک این دو مجموعه (یعنی باسواد متدین) هم فقیر وجود دارد و هم غنی. ناگفته پیداست که میان تعداد اعضای هر گروه در یک دسته ازنظر کمی با تعداد اعضای یک گروه در دسته دیگر نسبت معنادار و البته طبیعی وجود دارد اما همه گروه‌های همه دسته‌ها متداخل‌اند یعنی یک زیرمجموعه مشترک دارند.
شکاف‌های اجتماعی ریشه‌های عینی و اغلب تاریخی دارند لذا از جامعه به جامعه متفاوت‌اند. در ایران، خصوصیت‌های اقلیمی، موقعیت جغرافیایی و سبک تولید اقتصادی عوامل اصلی بروز این شکاف‌هاست. پراکندگی جمعیت و سازمان قبیله‌ای آن به دلیل کمبود منابع آب، ریشه شکاف اول است. مهاجرت‌ها و تهاجم‌های اقوام مجاور به فلات ایران ریشه شکاف دوم است. پاسخ‌های مختلف به دو بحران حیاتی قبلی در طول زمان و طی قرون، ریشه شکاف سوم است. باآنکه با ورود نیم‌بند مدرنیته به ایران بسیاری از شرایط اولیه‌ای که نقش علّی تاریخی در بروز شکاف‌های مذکور داشته منتفی یا شدیداً تضعیف‌شده است، شکاف‌ها دست‌کم در ذهنیت فعال ایرانیان منتفی نشده‌اند. ورود ماشین به فرایند تولید ثروت در ایران از اهمیت منابع آبی کاسته است و شاید انتظار برود که باید مناسبات فقر و غنا را که معلول آن کمبود بود دگرگون کند اما عملاً آن مناسبات را بازتولید کرده است. بدین سبب که ساختار قدرت اجتماعی گروه‌های ذی‌نفع امکان حفظ آن مناسبات را با انتقال فئودال‌ها و تاجران بزرگ دیروز به نقش کارخانه‌داران بزرگ امروز، فراهم ساخته است. معمولاً نهادهایی که برای برآوردن نیازی خاص پدید می‌آیند، به‌صرف منتفی شدن آن نیاز از بین نمی‌روند. علتش این است که مردمان عاقلانه به آن‌ها خو می‌کنند تا به‌راحتی بیشتر و طیب خاطر تسلیم نقش آن‌ها شوند و بدین سبب نوعی وابستگی هویتی به آن‌ها پیدا می‌کنند. گسست از آن عادت خلأ اگزیستانسیل را رقم می‌زند. لذا فراوان‌اند عاداتی در جوامع که روزی کارایی داشته‌اند و امروز آناکرونیک شده‌اند اما با قدرت به حیات خود ادامه می‌دهند و در برابر تغییر مقاومت می‌کنند. شکاف‌های فرهنگی تا حد زیادی ریشه در این فکت تاریخی-روان‏شناختی دارند. پاسخ‌هایی که در ادوار گذشته نیاکان ما به بحران امنیت و منابع داده‌اند راه‌های ممکن‏سازی ادامه حیات بوده‌اند که تا حدود زیادی در هویت ما رسوب‌کرده‌اند. امروزه، هرگونه دعوت به دگرگون‌سازی بخشی از آن، تهدید هویتی ایجاد می‌کند. کشمکش محافظه‌کاری با تحول‌خواهی از اینجا ریشه می‌گیرد.
هرکدام از شکاف‌های اجتماعی که در دوره‌ای فعال شود، برای مردمان آن دوره انگیزه حیات و فعالیت ایجاد و نقشه راه مقاومت را ترسیم می‌کند. با تحول دوره، اغلب از آن نقشه راه هم چیزی بیش از عادتی ذهنی به جا نمی‌ماند که چون غل و زنجیر بر پای درک و اراده آدمیان، آنان را در زندان گذشته نگه می‌دارد. شکاف‌هایی که فعال نیستند، تحت تأثیر شکاف بزرگ‌تری موقتاً از یاد می‌روند. اما همواره در کمون می‌مانند و به‌ندرت محو می‌شوند. بدین روست که فهم درست از شکاف‌ها و سرگذشت تاریخی آن‌ها و پیامدهای فعال شدن آن‌ها و راه‌های مهار و هدایت آن‌ها فوق‌العاده اهمیت دارد و تحریک شتاب‌زده و بی‏محاسبه شکاف‌ها به خصوص استفاده ابزاری از آن‌ها برای اهداف کوتاه‌مدت به‌غایت خطرناک است.
مهم‌ترین وظیفه اخلاقی یک حکومت مشروع رسیدگی به شکاف‌های در کمون و اداره شکاف‌های فعال‌شده است. شکاف‌های در کمون نه‌تنها از این نظر باید رسیدگی شود که فعال شدن آن‌ها بحران به بار می‌آورد بلکه مهم‌تر از این به این سبب که اغلب حکایت از نوعی بی‌عدالتی دارد. شکاف بی‌سواد/باسواد محرومیت بخشی از جامعه از یک حق پایه را نشان می‌دهد. شکاف فقر و غنا جز در موارد اندکی که معلول اراده آزاد اشخاص معطوف به‌ صرف‏نظر از بهره‌مندی بیشتر ولذا رقابت بر سر ثروت است، حکایت از نابرابری در دسترسی و ناعادلانه بودن رقابت یا اساساً فقدان آن به سبب انحصار نامشروع است. شکاف قومی/نژادی آثار خارجی مخرب بر بافت پایه جامعه دارد و بالقوه می‌تواند به ستیزهای بی‌حاصل و هدر رفتن منابع منجر شود. حکومت‌ها با اداره این شکاف‌های در کمون، آن‌ها را به انگیزه‌های مثبت رقابت مبدل می‌کنند تا دستاوردهای مفید و ملموس آن رقابت جای نیروی مخرب شکاف را بگیرد.
اما حکومت‌ها اغلب خود یا محصول شکاف‌های فعال‌اند یا به‌شدت از آن‌ها و از شکاف‌های در کمون متأثرند. این خصیصه سبب می‌شود نهاد قدرت سیاسی به‌تنهایی نتواند بهترین الگوی اداره شکاف‌ها را بیابد و برگزیند زیرا آن الگوی آرمانی در جاهایی با منافع خصوصی کارگزاران حکومت و گروه‌های ذی‌نفوذ به سبب همین شکاف‌ها به تعارض می‌رسد. علاوه بر این، حاکمان اغلب برای فائق آمدن بر بحران‌های خود کوتاه‌ترین راه را برمی‌گزینند. یک‌ راه بسیار کوتاه استفاده از شکاف‌ها برای کسب توانایی لازم برای چیره شدن بر بحران است. هرچند پیامدهای اتخاذ این سیاست به شکل بحران‌های تازه‌ای مجدداً سر برمی‌آورد، اما تجربه بشری نشان می‌دهد که حکومت‌ها از این پیامدها پروا نمی‌کنند و از نیاکان سیاسی خویش عبرت نمی‌گیرند.
اینجا نقش روشنفکران و گروه‌های مرجع اجتماعی مستقل حیاتی می‌شود. شناسایی دقیق شکاف‌های اجتماعی و پیامدهای متصور فعال شدن آن‌ها و راه‌های مطلوب مهار و اداره آن‌ها در درجه اول تخصص و وظیفه روشنفکران مسئول است. آگاه‌سازی کارگزاران و تصمیم‏سازان حکومت و نیز فرهنگ‌سازی در این خصوص در سطح عمومی و هشدار به همگان در باب استفاده ابزاری از شکاف‌ها چه توسط جناح‌های حکومت و چه نیروی برانداز بیش از همه از روشنفکر مستقل انتظار می‌رود. روشنفکر مستقل و مسئول نقطه‌نظری استعلایی به شکاف‌های اجتماعی اتخاذ می‌کند و پیشاپیش خود و ذهن خود را از رسوب‌های منازعات جاری در درون شکاف‌ها آزاد می‌کند و اجازه نمی‌دهد که سائق او در فهم و داوری وابستگی او به فلان گروه در یک شکاف باشد. تنها در چنین حالتی است که به توانایی درک قریب به‌واقع از آرایش اراده‌ها و تضارب فهم‌ها نائل می‌شود و قدرت می‌یابد که جامعه را در برابر خودش عریان سازد و به خرده‏گروه‌های اجتماعی نقش بالفعل موجود و نقش بایسته آن‌ها را نشان دهد.
ایران امروز وارث سه سده تحول ناتمام بر پایه شکاف‌های اجتماعی فعال است. ابزارسازی از شکاف‌های اجتماعی توسط گروه‌های سیاسی در کنار بهره‌ای که برای آن‌ها به بار آورده شکاف‌ها را نیز فعال‌تر، عمیق‌تر و بعضاً تثبیت کرده است بجای آنکه تضعیف و مهار کند. سلطنت پهلوی‌ها از شکاف فرهنگی برای تحکیم پایه‌های قدرت استفاده کرد و شکاف قومی/ نژادی را با توسل به ‌زور حکومت موقتاً سرکوب کرد و شکاف اقتصادی را از طریق ائتلاف گروه برخوردار با قدرت سیاسی علیه نهاد روحانیت، تثبیت کرد. پیامد نامطلوب این راهبرد در انقلاب ۵۷ تجلی یافت: در واکنش به راهبرد سلطنت، انقلاب اسلامی از گروه فرودست در شکاف اقتصادی سربازگیری کرد و موفق شد ائتلاف نیروی تولیدکننده ثروت با نیروی تأمین‌کننده امنیت را بگسلد و با فعال نگه‌داشتن شکاف اقتصادی آن را سوار بر شکاف فرهنگی کند. نیروی اجتماعی محذوف به دست پهلوی‌ها، در ائتلاف بالا، خلأ قدرت ناشی از فقدان هژمونی سلطنت را پر کرد و بنیاد سلطنت را برانداخت. شکاف قومی /نژادی در اثر پایان فشار سرکوبگر رژیم آزاد شد و برای نظام جدید بحران آفرید. اما دیری نپایید که ذیل قدرت برتر شکاف فرهنگی و اقتصادی از نفس افتاد و به کمون رفت. آشوب‌های تجزیه‌طلبانه سال‌های ۵۸-۵۹ با تدابیر اقتصادی حکومت نوین و به دست نیروی مذهبی مسلط در آن مناطق مهار شد. اما هیچ‌یک از این شکاف‌های سه‌گانه پر نشد.
شکاف فرهنگی در دو سطح استمرار یافته است. در یک سطح، در واکنش به رویکردهای جمهوری اسلامی اول تعمیق شده و در شکل اعتراض به نمادهای فرهنگی نظام سیاسی و نیز تردید در برخی مبانی هنجاری آن، از نو سر برآورده است. در سطح دیگر، در واکنش به رویکرد جمهوری اسلامی دوم، به شکل تعارض مذهبی بروز یافته است. شکاف اقتصادی استمرار یافته و در جمهوری اسلامی دوم در حد جابجایی طبقات عمل کرده است. بروزهای فعال‌تر شدن این شکاف در سیاست جناح‌هایی از حکومت بروز می‌یابد که سعی می‌کنند سیاست‌های پوپولیستی بر پایه نمایش عدالت توزیعی را ابزار دستیابی به قدرت سازند. اگر تنفر به‌حق یا ناحق از مناسبات عینی اقتصادی در ذهنیت جامعه وجود نمی‌داشت، سیاستمداران پوپولیست به این رویکرد پناه نمی‌بردند. شکاف قومی/ نژادی تحت تأثیر عواملی چون خواست امنیت، جنگ اقتصادی و روانی و دیپلماتیک به حاشیه رفته است اما نیروهای سیاسی برانداز در آن می‌دمند با این هدف که هژمونی حکومت را از میان ببرند.
سوارشدن شکاف‌های اجتماعی فعال بر روی ‌هم به بی‌ثباتی منجر می‌شود. نیروهای خارجی که محدود ساختن نفوذ ایران و تضعیف کشور در قلمروهای رقابت حیاتی را در برنامه خود دارند، فعال‌سازی حداکثری این شکاف‌ها و سوار کردن آن‌ها بر روی ‌هم را با همه ابزارها و وسایل موجود در دستور کار قرار داده‌اند. هدف اعلام‌شده دولت ترامپ بسیج مردم ایران علیه حکومت ایران بود یعنی فعال کردن و تشدید شکاف دولت- ملت که انتظار داشت بدون هزینه‌ای برای ایالات‌متحده، به سقوط نظام سیاسی در ایران، فروپاشی کشور و دست‌کم دولتی وابسته به ایالات‌متحده مانند کابل، بینجامد. این راهبرد با موانعی طبیعی روبه‏روست که کمتر از اقتدار حکومت و بیشتر از پیچیدگی جامعه ایران، ریشه می‌گیرد. تجربه تاریخی ایرانیان از تجاوزهای بیگانگان و درک گسترده ملی از مخاطراتی که تمامیت ایران و امنیت عمومی را تهدید می‌کند صخره‌های سختی است که موج فشار خارجی را خنثی کرده است. بااین‌حال، اشتباه است اگر گمان کنیم بیش از این مانع طبیعی به تدابیر تدافعی نیاز نیست. راهبردهای پایه جمهوری اسلامی دوم نیازمند بازبینی در جهتی است که شکاف‌های اجتماعی را رو به ترمیم ببرد و زمینه‌های تهدید امنیت ملی را کاهش دهد. بدین منظور مبنای سیاست‌گذاری از نگرش‌های طبقاتی به نگاه ملی باید تغییر جهت دهد. سیاست کلی حفظ مشارکت سیاسی حداکثری تقویت و به قوت اجرا شود. در مسیر استقرار دولت-ملت نیرومند و جامعه مدنی قوی، حاکمیت قانون، به رسمیت شناختن تکثر اجتماعی، یکپارچه‌سازی مرجعیت هنجارگزار عمومی، سامان‏یابی تکثر سیاسی و حرفه‌ای شدن سیاست‏ورزی باید در دستور کار حکومت قرار گیرد. نقش روشنفکران و گروه‌های مرجع اجتماعی به آن‌ها اعاده شده و تقویت شود و فضای ذهنی جامعه متناسب با چنین اهدافی شکل گیرد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن