درسهایی از جنگ قدیمی آمریکا و چین
ترجمه: نسیم بنایی، آینده نگر/ اکونومیست
هفتاد سال پیش ارتش دهقانی مائو یکی از بدترین شکستهای تاریخ ارتش آمریکا را به این نیروی نظامی وارد کرد. جنگجویان «داوطلب» مائو طی دو هفته ۳۵۰ هزار سرباز آمریکایی و متحدان کرهای آنها را از سرزمین کره جنوبی فراری داد. گرچه چینیها طی این اقدام آسیبهایی فراوان دیدند جنگ سه سال دیگر هم ادامه پیدا کرد و اگر راستش را بخواهید هنوز هم پایان پیدا نکردهاست اما نیروهای سازمان ملل به رهبری آمریکا دیگر قصد نکردهاند این شبهجزیره را یکپارچه کنند.
این تحقیر آمریکاییها تنها با دانستن این مسئله بدتر میشود که ژنرال داگلاس مکآرتور معروف تنها چند هفته پیش از آن به هری ترومن، رئیس جمهوری آمریکا، اطمینان دادهبود که چینیها نمیتوانند از رودخانه یالو عبور کنند. در واقع آمریکاییها چندین مرحله جلوی انتشار خبر این مسئله را گرفتند و حتی پیش از آن نیروی نظامی چین را تمسخر کرده و آن را جدی نمیگرفتند.
این مسئله به حدی برای چینیهای جالب است که حتی همین ۲ ماه پیش که سالگرد این جنگ بود، شی ژینپینگ آمریکا را بابت آن تمسخر کرد. آمریکا که با کمترین تلفات نسبت به دیگر کشورهای بزرگ جهان، جنگ جهانی دوم را با پیروزی پشت سر گذاشتهبود، وهمی بسیار بزرگ راجع به تواناییهای نظامی خود داشت و دقیقا آسیاییها را بیش از حد مسخره میکرد و ژنرالهایی چون مکآرتور هم داشت که بدون هیچ دلیلی به جایگاههایی بسیار رفیع رسیدهبودند.
البته بسیاری از مردم آمریکا چنین دیدگاهی نسبت به سابقه نظامی کشور خود ندارند، به این دلیل که به طور کل آموزش خاصی از تاریخچه نظامی در مدارس آمریکا وجود ندارد و دموکراسیها هم مردم را با وجوه نظامی گذشته کشور خود آشنا نمیکنند. در مورد جنگ کره، اولین جنگ «محدود» عصر اتم، پیش از اینکه هنوز درکی روشن از این عبارت وجود داشته باشد، همین فراموشکاری وجود دارد. با اینحال جنگها برای هر دو طرف درگیر درسهایی دارند.
کلاس تاریخ
در سطحی این جنگ به ما درس میدهد که ابرقدرتها همیشه توان اصلاح خود را دارند. این مسئله را میتوان از خاطرات بازماندههایی فهمید که در آن جنگ شرکت کردهبودند و با انبوهه عظیم مردم چین که گویا از همهجا بر سر آمریکاییها هجوم بردهبودند روبهرو شدند. فرماندهان اطلاعاتی چینی به مائو اطمینان دادهبودند که آمریکاییها امکانات خوبی دارند، اما دل جنگیدن را مانند مردم چین ندارند. طی این نبرد که تقریبا ۱۷ روز طول کشید، موازنه قوا به حدی به نفع چینیها بود که یکی از گردانهای آمریکایی تحت محاصره ۱۲۰ هزار نفر سرباز چینی قرار گرفتهبود و آنها مجبور شدند با نبردی قهرمانانه از دل کوهستانهای برفی از دست چینیها فرار کنند. از یک گردان ۲۵۰ نفره تنها ۱۱ نفر سالم از نبرد خارج شدند.
این نیروهای ویژه دریایی آمریکایی که در این جنگ حضور داشتند علیرغم شکست عملکرد قابل دفاعی داشتند و اتفاقا بسیاری از فرماندهان این نیرو با تکیه بر این جنگ موجودیت این نیرو را توجیه میکنند و این نبرد به لحاظ میزان اهمیت در کنار ایوو جیما قرار میگیرد. مکس هیستینگز، تاریخدان بریتانیایی، عنوان میکند که آمریکاییها پس از این عقبنشینی بیشتر راجع به تواناییهای خود تامل کردند. تقریبا میتوان گفت بحثهایی راجع به این مسئله شکل گرفت که آمریکا قصد دارد چه نوع ابرقدرتی باشد. مکآرتور که به حرف متحدان خود گوش نمیکرد محدودیتهای قدرت آمریکا را نپذیرفتهبود و بیکفایتی خود او بود که باعث شد این محدودیت قدرت به خوبی برای همه عریان شود. او قصد داشت به چینیها حمله اتمی کند که ترومن با او مخالفت کرد، اما مکآرتور سراغ حامیان جمهوریخواه خود در کنگره رفت، ترومن این ژنرال مشهور را از کار برکنار کرد که البته این مسئله باعث شد خود ترومن هم در انتخابات شکست خورده و به یک دوره ریاست جمهوری رضایت دهد. این یک مثال بسیار جالب از استاندارد روابط نظامی-مدنی است که از آن زمان تاکنون در جهان بهوفور دیده میشود.
اینکه آمریکاییها علاقه خاصی به مطالعه این مسائل ندارند برآمده از نوع خاص دموکراسی رایج در این کشور است که باعث شده بیشتر وقتشان به مسائل روز بگذرد تا مسائلی که در گذشته اتفاق افتادهاند. البته اگر بسیاری از جزئیات را کنار بگذاریم متوجه این مسئله خواهیم شد که همین رویکرد یکی از نقاط قوت امروزی آمریکاست. اما یک نکته از آن جنگ مهم است: هر دو کشور، طرف مقابل را دست کم گرفتند، هردو کشور درک درستی از خطوط قرمز دیگری نداشتند و نمیدانستند رقابت دقیقا در چه زمانی به درگیری تبدیل میشود. این مسئله حالا باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.