اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

بی‌قرارگرانِ طبقه عمودی

گفت وگو از لیلا ابراهیمیان/آینده نگر

 * در اعتراض‌های اخیر، تصویر و شمای طبقات درگیر چگونه است؛ آیا فقط تهیدستان شهری حضور داشتند و یا رگه‌هایی از نارضایتی طبقه متوسط شهری را هم می‌توان در آن دید؟
 من در مورد وضعیت خیابان در ایران، گمان می‌کنم که باید به پژوهش‌های تجربی‌تر و میدانی‌تری که خصوصاً پژوهشگران علوم اجتماعی و جامعه‌شناسان تجربی کشور ما در یکی، دو دهه اخیر پیش برده‌اند، رجوع کنیم. به نظر من می‌رسد که در آنها شناخت واقع‌بینانه‌تر و شاید بتوان گفت سنجیده‌تری از جامعه پیدا می‌کنیم. به جای این‌که اعتماد کنیم به برداشت‌های گزینشی که هرکدام از ما بر حسب سطح مقطع خود با جامعه و زاویه برخورد خود با گروه‌های ارتباطی، به دست می‌آوریم یا آنچه که از فضاهای خبری جهت‌دار در جامعه القا می‌شود، به دست می‌آید، باید به پژوهش‌های علوم اجتماعی اعتماد کنیم. آنچه من کم و بیش از یافته‌های مطالعات یکی، دو دهه اخیر به دست می‌آورم (البته من ادعا نمی‌کنم که تمام مطالعات را دیدم؛ اما خلاصه یا گزارش‌های بعضی از مهم‌ترین مطالعات را دیده‌ام)، گمان می‌کنم فهم خیلی دور از ذهنی هم نیست؛ یعنی این برداشت من با شهودهای بسیاری از همکاران من و مشاهده‌گران اجتماعی همخوان است. واقعیت این است که ساخت طبقاتی در جامعه ما خیلی دفرمه شده است و توازن کلاسیک که معمولاً در تحلیل‌های طبقاتی مفروض گرفته می‌شود، کم و بیش از دست رفته است. گروهی که به عنوان گروه طبقه‌بندی‌شده در طبقه فرادست، یا طبقه فوقانی فرادست معمولاً شناسایی می‌شود، چیزی بیشتر از یک درصد جامعه را پوشش نمی‌دهد. قشر پایینی طبقه فرادست هم بین یک تا ۲ درصد را بیشتر در بر نمی‌گیرد. وقتی می‌آییم در ساحت طبقه متوسط، باید قاعدتاً بیشترین حجم را در آنجا ببینیم. در جامعه‌ای که وضعیت طبقاتی‌اش کم و بیش متوازن است و توازن طبقاتی خود را از دست نداده است، قاعدتاً باید طبقه متوسط حجیم‌ترین طبقه باشد. در سال‌های اخیر ظاهراً طبقه متوسط، یعنی هر سه قشر رو به فرادست، میانی و رو به فرودست طبقه متوسط به شدت نحیف شده است و به طبقه مادون متوسط ریزش کرده است؛ در حقیقت این طبقه هم نحیف شده، هم ساختمندی درونی و هم نمایندگی خود را در ساخت قدرت از دست داده است؛ به بیان دیگر در ساخت سخت قدرت بحران نمایندگی پیدا کرده است. از سوی دیگر انسجام درونی این طبقه در سطح خودآگاهی طبقاتی هم از دست رفته است؛ یعنی به سختی می‌تواند خود را با یکی از چند معیاری که معمولاً ما بر اساس آنها طبقه متوسط را شناسایی می‌کنیم، تعریف و شناسایی کند. به طور مثال قدر متوسط درآمد یا مثلاً منزلت اجتماعی یا امیدواری به بهبود شرایط در آینده برای این‌که بتواند زندگی خود را در یک بازه زمانی قابل پیش‌بینی با همین اشتغال و نظام ارتباطی که دارد، ارتقا بدهد. بدین ترتیب ظاهراً اتفاقی دارد رخ می‌دهد و آن هم این است که هرچه پیش‌تر می‌آییم و به سال‌های اخیر نزدیک می‌شویم، به ویژه با تحریم‌های اخیر آمریکا علیه دولت جمهوری اسلامی و سوءمدیریت منابع داخلی، ظاهراً طبقه ضعیف یا فرودست دارد حجیم‌تر می‌شود و اتفاقاتی در این طبقه می‌افتد که البته پیش‌تر هم ما شاهد آن بودیم؛ اما این دست تحولات عوارض و پیامدهای فوق‌العاده مخرب و غیرقابل تحملی هم داشته است، از جمله مهاجرت از شهرها به حاشیه شهرها؛ یعنی کسانی که پیش‌تر می‌توانستند مخارج و هزینه زندگی در شهر را تأمین کنند، مجبور شدند به حاشیه شهرها مهاجرت کنند. این گروه نه برای زندگی در حاشیه شهر آمادگی دارند و نه حاشیه آنها را می‌پذیرد و نه امید به بازگشت نزد آنها افق چندان روشنی دارد؛ «نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مقام» زبان حال آنها است. علاوه بر این، من گمان می‌کنم که با استفاده از متدهایی که جامعه‌شناسی سیاسی نظری هم در اختیار ما قرار دارد، می‌توانیم اتفاقاتی را که از دو سال پیش تا امروز در جریان است و دو نقطه برجسته آن بی‌قراری‌های دی‌ماه ۹۶ و آبان ۹۸ است، فهم‌پذیر کنیم. من درصدد تکرار نکته‌هایی که دو سال پیش در مقاله «بی‌قراری طبقه عمودی» ذکر کردم، نیستم؛ اما به اجمال مفهوم طبقه عمودی را یادآوری می‌کنم و سعی می‌کنم توضیح دهم چگونه با ارتقای آن الگوی نظری می‌توانیم بی‌قراری‌های اخیر را فهم و تبیین کنیم.
* آیا مفهوم طبقه عمودی به نوعی گذر از مفهوم طبقه میانی و طبقه فرودست و یک نوع مفهوم‌سازی جدید است و یا این‌که این دو طبقه را هم در بر می‌گیرد؟
به یک معنا با این الگوبندی از الگوهای کلاسیک عبور می‌کنیم و به معنای دیگر سعی می‌کنیم قدرت تبیینی مدل‌های کلاسیک را بسط یا ارتقا بدهیم. برخلاف مفهوم‌بندی کلاسیک، در این مفهوم‌‌بندی جدید، عاملیت در یک تحول مشخص، به یک طبقه معین ارجاع داده نمی‌شود بلکه به یک قدر مشترک ارجاع داده می‌شود که در مفاهیم سنتی و کلاسیک معمولاً غیرقابل تبیین است. این قدر مشترک در بین طبقاتی شکل گرفته و عاملیت پیدا می‌کند که معمولاً در مفاهیم کلاسیک انتظار نداریم که هم‌منفعت یا هم‌کنش شوند یا خودآگاهی مشترک بیابند؛ در واقع اتفاقی که در صحنه کنش اجتماعی و کنش جمعی ایرانیان دارد رخ می‌دهد، ظاهراً این است که بخش‌های مختلف یا زیرطبقه‌های مختلف طبقه متوسط و طبقه‌های فرودست و زیرطبقه‌های آن و حتی گروه‌های مادون طبقه، یعنی فرودست‌ترین قشر اجتماعی، دارند هم‌کنش می‌شوند. ما این هم‌کنشی را در قالب نظریه‌ها و مفاهیم کلاسیک طبقاتی نمی‌توانیم توضیح بدهیم. در واقع طبقه عمودی الگویی برای بیان و تبیین این قدر مشترک است. برای تقریب به ذهن خوب است تصویری هندسی از طبقه عمودی به دست بدهیم. اگر شما اعضای هر طبقه را در نظمی طیف‌وار به نحوی مرتب کنید که گروه‌های باثبات در هر طبقه در یک سوی طیف قرار گیرند و گروه‌های متزلزل و در حال ریزش در سر دیگر طیف گنجانده شوند، و حالا، گروه‌های متزلزل و در حال ریزش همه طبقات را به هم متصل کنید، به لحاظ هندسی یک تصویر عمودی پیدا می‌کنید که نظم افقی طبقات را برش می‌زند و طبقه‌ای عمودی می‌سازد. درون آن طبقه عمودی شما منطق این هم‌کنشی را می‌یابید.
* چه چیزی باعث می‌شود هرکدام از این طبقات سهمی در شکل‌گیری این طبقه عمودی داشته باشد و بخشی از خود را به اردوگاه طبقه عمودی بفرستد؟
در پاسخ به چنین پرسشی است که من می‌خواهم برگردم به مقدمه‌ای که شما ذکر کردید و البته من در همان مقاله بی‌قراری طبقه عمودی به آن اشاره کردم که ما وقتی با طبقه عمودی سر و کار داریم که هم جنبش و هم ناجنبش کم و بیش سرکوب و یا غیرممکن شده است؛ یعنی امکان جنبش و امکان ناجنبش هردو به حداقل ممکن رسیده است و در غیاب امکان جنبش و ناجنبش کنشگری به طبقه‌ای منتقل می‌شود که خودآگاهی مشترک درونی و ایجابی ندارد، بلکه مجموعه‌ای است از سلب‌ها و نفی‌ها و ریزش‌ها در هریک از طبقات؛ یعنی هریک از طبقات چون برای پیگیری مطالبات خود هم در جنبش و هم در ناجنبش شکست می‌خورد، بخشی از اعضای خود را منتقل می‌کند به این طبقه عمودی که مشتمل است بر بخشی از اعضای تمام طبقات دیگر و البته با چند ویژگی مشترک. یکی از این ویژگی‌های مشترک این است که همگی از هرگونه امکان پیگیری مطالبات در قالب یک جنبش اجتماعی معنادار بازمانده‌اند و زمانی که جنبش‌ها سرکوب می‌شوند و یا به لحاظ ساختاری امکانشان مسدود می‌شود، معمولاً دگردیسی می‌کنند به ناجنبش و در قالب مقاومت درون شیوه‌های زیست ادامه پیدا می‌کنند؛ منتها شیوه زیست غیرمتعارف، شیوه زیستی که در چارچوب ارزش‌های رسمیت‌یافته، به نحوی معمولاً انحراف از نُرم یا استاندارد تلقی می‌شود.
* منظور نرم طبقاتی است؟
 خیر، منظور نرم هژمون است، نرمی است که از جانب قدرت هژمون استاندارد شده است؛ یعنی به عنوان استانداردهای قابل پذیرش تلقی و القا می‌شود. مثلاً میزان و کیفیت مناسبات میان دو جنس زن و مرد، میزان و شکل پوشش زنان و یا نحوه مراودات بین خانواده‌ها، مناسبات مربوط به ازدواج و نهاد خانواده یا جابه‌جایی ارزش‌ها در خصوص دوام زندگی خانوادگی یا ارج‌ها و ارزش‌های پیرامون طلاق. اینها همه اجزای شیوه زیستی است که به عنوان استاندارد از بالا و قدرت هژمون تنظیم می‌شود. ناجنبش‌ها این مرزها را یکی‌یکی مبهم می‌کنند و برمی‌آشوبند. ناجنبش چه در سطح ذهنی و معنایی و چه در سطح عینی و مادی و در قالب انواع مقاومت‌ها، این استانداردهای هژمونیک را یکی‌یکی لرزان می‌کند. من باید تأکید کنم که قوی‌ترین ناجنبش‌ها را طبقه متوسط و اقشار هم‌جوار طبقه متوسط می‌توانند برعهده بگیرند چرا که ناجنبش هم اوقات فراغت می‌خواهد، هم به درجه‌ای از امنیت مالی نیاز دارد، هم امید به آینده نیاز دارد؛ یعنی در دولت‌ـ‌ملت‌های مدرن معمولاً عامل و حامل ناجنبش‌های اجتماعی طبقه متوسط است. می‌دانید که جنبش‌های اجتماعی یکی از مهم‌ترین موتورهای محرک پیشرفت دولت مدرن هستند؛ به عبارت دیگر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مهم دولت مدرن مشتقی از جنبش‌های اجتماعی موفق بوده است. این جنبش‌های اجتماعی هم معمولاً روی دوش طبقه متوسط پیش می‌رود. حتی زمانی که در خصوص محروم‌ترین اقشار است، طبقه متوسط است که سعی می‌کند راه بیفتد و حق آنها را استیفا کند. حتی وقتی که جنبش اجتماعی در خصوص اقلیت‌های قومی، نژادی، رنگین‌پوستان و مهاجران است، باز هم طبقه متوسط است که به جنبش درمی‌آید. یکی از اتفاقات بسیار مهمی که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ رخ می‌دهد، این است که در اروپا و آمریکا طبقه متوسط هوشیار می‌شود برای این‌که در خصوص کارگران و دگرباشان جنسیتی و جنسی فعالیت کند. این اتفاقات در شرایطی رخ می‌دهد که جنبش‌های اجتماعی مجال بروز، ظهور و حرکت دارد. کی چنین مجالی دارد؟ وقتی تفکیک‌های کارکردی کم و بیش در جامعه شکل گرفته، جا افتاده و حوزه‌های کنشگری کم و بیش متمایز شده است؛ یعنی تمایزهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کم و بیش از منظر کارکردی به رسمیت شناخته شدند. زمانی که نهادهای مدنی و اجتماعی به سطحی از بلوغ و زایایی رسیده‌اند که دیگر موجودیتشان در خطر نیست بلکه انتخاب‌هایشان، انتخاب بین اولویت‌ها است. انتخاب‌هایی که در اولویت‌بندی با هم تفاوت دارند نه در این‌که اگر کوچک‌ترین تحرکی در سطح رفرم سیاسی یا اقتصادی و یا اجتماعی صورت بدهند، بعضی از آنها در آستانه نابودی قرار می‌گیرند. وقتی این شرایط کم و بیش منتفی می‌شود، خصوصاً به شکل اجبارآلود، ناجنبش‌ها در قالب مقاومت‌های مویرگی و پراکنده شکل می‌گیرند که در آنجا سبک زیست جوانان و زنان به صورت فوق‌العاده جدی عاملیت پیدا می‌کند. وقتی آن هم جرم‌انگاری می‌شود و به نحوی سرکوب می‌شود، چه قانونی، چه غیرقانونی و چه ترکیبی از سرکوب قانونی و غیرقانونی و چه رسمی یا غیررسمی، وقتی جنبش و ناجنبش هردو طی هر مکانیسمی به بن‌بست می‌رسند، زمینه شکل‌گیری طبقه عمودی به مرور ایجاد می‌شود. به این دلیل که طبقات پایین‌تر که عاملیت فعال و مؤثرشان هیچ‌گاه به اندازه راه انداختن یک جنبش سیاسی/ اجتماعی نبوده است، ولی می‌توانستند از طرف نهادهای واسطه‌ای در جامعه مدنی نمایندگی شوند، دیگر احساس می‌کنند که نمایندگی نمی‌شوند، خواسته‌هایشان به صدا درنمی‌آید و صدایشان شنیده نمی‌شود. طبقات متوسط و مجاور و مجانب متوسط هم دقیقاً به این دلیل که به نهایت بن‌بست عاملیت برمی‌خورند، به نوعی اشتراک در ناحیه سلب و نفی بین سرخوردگان سرکوب‌شده که رو به فرودستی گذاشته‌اند ایجاد می‌شود.
* در واقع شما افراد درگیر در اعتراض‌های دی‌ماه ۹۶ و پاییز ۹۸ را بیشتر از جنس طبقه عمودی بررسی می‌کنید؟
دقیقاً؛ با این تبصره که این طبقه عمودی آن ‌چنان که عرض کردم، تنوع درونی دارد؛ یعنی اگر شما با هرکدام از معیارهای طبقه‌بندی نگاه کنید، نمی‌توانید انسجامی درون این طبقه بیابید، بافت‌های متنوعی دارد، مثل یک مرقع چهل‌تکه است؛ لذا این طبقه، طبقه‌ای است که در غیاب نهادهای واسطه‌ای که می‌توانند پیام‌ها را حس کنند، به زبان بیاورند و مخابره کنند، شکل می‌گیرد؛ بنابراین جنبش‌های پرسر و صدایی هستند؛ به این معنا که هرچند حرف نمی‌زنند و شعار طبقاتی ندارند، اما هیاهو می‌کنند؛ یعنی آرمان ایجابی ندارند؛ اما مطالبه‌های سلبی دارند؛ ولی این مطالبه‌های سلبی متنوع و پراکنده و فراگیر است.
* آیا منظور شما از آرمان، ایدئولوژی است؟
 بخشی از کارکرد ایدئولوژی تعیین کردن آرمان‌ها است. اینها آرمان ندارند؛ یعنی برخلاف جنبش‌های اجتماعی، مدلی از عدالت اجتماعی در ذهن اینها نیست که اگر جامعه بر اساس آن شکل بگیرد، اینها به خواسته‌هایشان برسند و برخلاف مقاومت‌های مدنی، خواسته‌های معین هم ندارند. جنبش‌های اجتماعی قابل مذاکره هستند چون هم ساخت دارند، هم نمایندگی دارند، هم شعار دارند، هم آرمان دارند و هم به یک معنا رهبری رسمی و یا غیررسمی دارند و همان گونه که عرض کردم، سازماندهی دارند، چه منعطف یا ژلاتینی یا سخت؛ در طبقه عمودی هیچ‌کدام از اینها وجود ندارد و به این دلیل هدفش با بر آورده شدن یک خواسته معین تأمین نمی‌شود. به این دلیل با تغییر سیاست‌گذاری‌های روزمره و تدابیر خرد سیاست‌گذارانه نمی‌توانید آن را خاموش کنید؛ به این معنا برخلاف جنبش‌های اجتماعی که اگر شما بعضی از قوانین یا سیاست‌ها را تغییر بدهید خاموش می‌شود چون احساس می‌کند که خواسته‌اش بر آورده شده است یا به لحاظ قانونی به رسمیت شناخته شده است، حتی اگر از نظر اجرا به رسمیت شناخته نشود، طبقه عمودی چنین نیست که یک خواسته معین را مطرح یا پیگیری کند یا بخشی از حاکمیت یا ساخت قدرت را هدف اعتراض قرار بدهد. این بی‌قراری‌ها مجموعه مناسبات و سامان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی موجود را منشأ بدبختی خود می‌داند؛ بنابراین مخاطبش یک دستگاه از دستگاه‌های حاکمیتی نیست، یک ارگان معین نیست، یک قانون ناعادلانه معین نیست، یک سیاست معین یا یک مصوبه خاص هیئت دولت نیست. با تغییر هیچ‌کدام از اینها شما نمی‌توانید پاسخ جامعی به طبقه عمودی بدهید، بر خلاف جنبش‌های اجتماعی. مثلاً در سال ۸۸ شما یک جنبش اجتماعی دارید که حاصل دگردیسی معکوس ناجنبش به جنبش است؛ یعنی جنبش‌های دهه ۱۳۷۰ سرکوب می‌شوند، امکان جنبش‌های دهه ۱۳۷۰ کم و بیش مسدود می‌شود و به ناجنبش دگردیسی می‌کنند. آنها می‌دانستند چه می‌خواهند، مسئله معینی داشتند. مسئله‌شان فقر و حاشیه‌نشینی بود. معلوم بود که سیاست‌های تعدیل باید تعدیل شود. تعدیلِ تعدیل شعار اصلی و مشترک و مطالبه آنها در دهه ۱۳۷۰ بود. این جنبش‌ها که سرکوب می‌شود، شما می‌بینید که از اواخر دهه ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۸ ناجنبش داریم؛ یعنی بیشترین نرخ تنوع شیوه زیست را در شهرها و کلان‌شهرها می‌بینید.
* به غیر از جنبش دانشجویی سال ۷۸.
آن هم سرکوب می‌شود که یک جنبش مشخص دانشجویی با یک خواسته معین، یعنی آزادی بیان است. روزنامه «سلام» را می‌بندند و در نتیجه آن این جنبش شکل می‌گیرد و دانشجوها اعتراض می‌کنند. پنج روز ادامه می‌یابد و تمام می‌شود. خواسته‌اش معلوم است. معلوم است که به چه‌چیزی اعتراض دارد. نمی‌گوید کل این سیستم را نمی‌خواهم، نمی‌گوید باید همه مناسبات قدرت برافتد و وضعیت به شکلی تغییر کند که هیچ شباهتی به نظام سیاسی موجود ندارد، دنبال این چیزها نیست. یک مسئله معین دارد. جنبش اجتماعی ۸۸ هم که ده سال بعد اتفاق می‌افتد، یک مسئله معین دارد: رأی به مثابه حق. می‌گوید رأی حق من است و گمان می‌کند این حق به‌درستی ایفا نشده است. این جنبش‌ها وقتی به در بسته می‌خورند و یا با نیروی اجبار مواجه می‌شوند، به مقاومت در چارچوب شیوه‌های زیست نامتعارف تغییر شکل می‌دهند. آنچه در سال ۸۸ اتفاق می‌افتد این است که بسیاری از جریان‌های مقاومت در شیوه‌های زیست روزمره، سعی می‌کنند به شکل معکوس دوباره به یک جنبش اجتماعی تبدیل شوند. نخستین نشانه‌های آن هم شبیه نشانه‌های ناجنبش است؛ یعنی مثلاً یک راهپیمایی بزرگ سکوت اتفاق می‌افتد. ناجنبش است که ساکت است. ناجنبش است که فقط رفتار می‌کند؛ اما رفتارش درون چارچوب رفتارِ‌های زندگی روزمره است، تخریب‌گر نیست. این جنبش‌ها و دگردیسی مستقیم آنها، یعنی از جنبش به ناجنبش یا دگردیسی معکوس آنها، یعنی از ناجنبش به جنبش، همه امکانات اینها یکی‌یکی مسدود می‌شود.
* الان وقتی از جنبش‌ها و ناجنبش‌ها صحبت می‌کنیم، آیا می‌توانیم بگوییم که از عاملیت یا از بین رفتن عاملیت سیاسی و اجتماعی طبقه متوسط صحبت می‌کنیم؟
 بله و این مضاعف می‌شود با فقیر شدن طبقه متوسط که در واقع معنایش این است که این طبقه متوسط حتی به لحاظ خودآگاهی درونی هم دچار بحران می‌شود؛ یعنی دیگر حتی نمی‌تواند از عهده مخارج روزمره خود برآید؛ یعنی زندگی کارمندی یا همان طبقه متوسط یقه‌سفید یا زندگی کارگری مجاور طبقه متوسط که اصطلاحاً به آنها یقه‌آبی می‌گوییم، نمی‌توانند زندگی خود را اداره کنند. اما واقعیت این است که دارد یک اتفاق جدید می‌افتد. این اتفاق جدید این است که به عنوان طبقه متوسطی که حجم بزرگی از آن ریزش کرده است و دیگر روزهای درخشان زندگی‌اش را پشت سر گذاشته است و هرآنچه پیش رو است، فروبستگی، تاریکی است و امکان بازگشت به طراز زندگی قبلی ظاهراً منتفی است، و گذشته خود را هم از دست داده است. در نتیجه یک گروه جدید شکل می‌گیرد که ما پیش‌تر نداشتیم. گروهی که از وضعیت درخشان گذشته دور افتاده است؛ یعنی گذشته را از دست داده است، در کنار گروه دیگری قرار می‌گیرد که گذشته‌ای نداشت؛ ولی بعد از اتفاقات برجام داشت در وضعیت کنونی چیزی به دست می‌آورد؛ یعنی کم و بیش داشت خودش را از حاشیه بیکاری، فقر و حاشیه بی‌آیندگی جدا می‌کرد چون احتمال داشت اشتغال ایجاد شود. جوانانی که در ۲۰ سال اخیر از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل شدند، کم‌کم داشتند امیدوار می‌شدند به این‌که گرچه گذشته‌ای نداشتیم، اما می‌توان به حال امیدوار بود. این احساس خیلی زود نابود شد. به یک سال نکشیده کل برجام که به شما وعده حال می‌داد و می‌گفت سرمایه‌گذاری می‌شود، ده‌ها هیئت اروپایی می‌آیند و چانه می‌زنند که در اینجا سرمایه‌گذاری کنند، همه منتفی شد. نیرویی که سطح انتظارات و توقعش از زمان حال فوق‌العاده بالا رفته است، ناگهان سرخورده می‌شود و این فاصله انتظار تبدیل به نارضایتی بسیار شوکه‌کننده می‌شود. یک گروه دیگری هم وجود دارد که آینده خود را به طور کلی از دست می‌دهد؛ یعنی گروهی که طبقه کارگر یا کارمند ضعیف و فقیر بود که همیشه چیزی او را امیدوار می‌کرد و آن هم تأمین آینده از راه بیمه‌ها و صندوق بازنشستگی بود. تصورش این است که درست است که من گذشته‌ای نداشتم، درست است که در وضعیت حال هم کنشگری ندارم، زندگی من که تغییری نخواهد کرد چون حقوق من پا به پای تورم افزایش نمی‌یابد؛ اما چیزی وجود دارد و آن هم این است که آینده بسته نیست و معنایش این است که من در این جامعه به وضعیت کارتن‌خوابی نخواهم رسید. درست است که زندگی درخشانی نخواهم داشت، اما آینده من، از من گرفته نشده است.
* در کنار این سه گروهی که از آن صحبت کردید، به نظر می‌رسد که یک گروه دیگر هم داریم و آن گروه تهیدستان شهری است که وضعیتی پایین‌تر از طبقه کارگر هم دارند که به‌نوعی ریزش‌ها به سمت این گروه است.
 دقیقاً همین گونه است، چون که اتفاقاً طبقه کارگر دارد به این زیرطبقه ریزش می‌کند؛ یعنی با تعطیل شدن کارگاه‌ها و کارخانه‌ها، بسته شدن صندوق‌های سپرده‌گذاری، ورشکستگی صندوق‌های بیمه و بازنشستگی و امثال اینها بسیاری به زیرطبقه محروم سقوط می‌کنند. اتفاقی که می‌افتد این است که طبقه عمودی شکل می‌گیرد که برآیندی از عدم برخورداری‌ها و نومیدی‌ها از حال، گذشته و آینده است. وقتی این طبقه بی‌قرار می‌شود چون که دستی در هریک از طبقات سنتی و کلاسیک دارد، تمام آن طبقات را هم بی‌قرار می‌کند؛ یعنی این گونه نیست که دانشجوها به خیابان بریزند و کارمندها بگویند این‌که جنبش ما نیست؛ زن‌ها خیابان بریزند و مردها بگویند حقوق زنان مسئله ما نیست.
* یعنی باید عاملیت اجتماعی سیاسی را در گروه‌های عمودی پیگیری کنیم نه گروه‌های کارگری، طبقه بالا و متوسط و طبقه تهیدست؟
 بله.
* این گروه‌ها حامل چه گفتمانی خواهند بود؟
 این سؤال بسیار مهمی است که من ترجیح می‌دهم بررسی آن را به اواخر بحث موکول کنیم. اجازه بدهید که من این آناتومی را تکمیل کنم. واقعیت این است که به همین میزان که اعضای طبقه عمودی از نظر تعلقات پایه‌ای متنوع‌اند، محرک‌هایی هم که می‌تواند این طبقه عمودی را به حرکت درآورد، متنوع است؛ اما هر بار یک محرک، بخشی از این طبقه را بیشتر به حرکت درمی‌آورد؛ یعنی مثلاً وقتی قیمت بنزین به عنوان یک محرک بخشی از این طبقه را هدف قرار می‌دهد، ضعیف‌ترین بخشی که حالا دیگر حتی پول ندارد که برای کار روزمزد از خانه تا میدان بیرون شهر برود که بلکه یکی بیاید و او را سوار کند و برای کار ببرد، حتی نمی‌تواند این مسافت ۱۵ کیلومتری را با موتورش طی کند. این محرک‌ها در جامعه ما کم نیستند. یک روز قیمت بنزین است، یک روز ورشکست شدن صندوق ثامن است، یک روز بسته شدن کارخانه نیشکر و… این طبقه عمودی دقیقاً به دلیل تنوع درونی‌اش هر بار با یک محرک درگیر می‌شود و بخشی از این طبقه شروع به پاسخ دادن می‌کند و با همدلی فعال بخش‌های دیگر که گاهی به همراهی و هم‌کنشی منتهی می‌شود. همدلی وقتی است که اگر از اعضای طبقه عمودی بپرسید آیا شما در این اعتراضات به خیابان رفتید؟ می‌گویند نه. حالا اگر بپرسید آیا به نظرت اینها که رفتند کار خوبی کردند؟ می‌گوید بله. این چیزی است که در دی‌ماه ۹۶ داشتیم که به لحاظ عددی کسانی که در سراسر کشور به خیابان‌ها رفتند زیاد نبودند؛ اما ۶۵ درصد همدلی داشتیم؛ یعنی وقتی که شما پیمایش می‌کنید، ۶۵ درصد مردم با اینها که اعتراض کردند و به خیابان رفتند، مشکلی ندارند. خودشان در خیابان با معترضان همراه نیستند؛ اما از این اعتراضات احساس بدی پیدا نمی‌کنند. بعد از اعلام درصد یارانه‌بگیران، حالا ما متوجه می‌شویم که ۶۵ درصد عدد تصادفی هم نبوده است؛ یعنی کم و بیش منطبق بر ۶۰ میلیون نفری است که با معیارهای فعلی، باید یارانه بگیرند.
من تمام تشابه‌ها را عرض کردم و وجه پیوند و پیوست ۹۶ و ۹۸ را هم گفتم؛ اما حالا می‌خواهم بگویم که یک وجه گسست هم وجود دارد؛ یعنی یک ویژگی در اعتراضات ۹۸ وجود دارد که در اعتراضات ۹۶ نبود و این ویژگی دقیقاً برمی‌گردد به نوع خاص محرک این نوبت و پاسخی که بدنه گسترده طبقه عمودی به این محرک داد و ویژگی‌هایی که در این پاسخ بود. در سال ۹۶ می‌بینید که هنوز عنصر زبان دارد کار می‌کند. درست است که طبقه عمودی خودآگاهی طبقاتی به معنای آن خودآگاهی‌ای که در طبقات کلاسیک هست، ندارد؛ ولی هنوز می‌تواند با زبان و شعار، خودش را بیان کند و دست‌کم نوعی همدلی درون‌ـ‌طبقه-ای ایجاد کند. مثلاً یک گروه که احتمالاً به لحاظ عددی خیلی هم وسیع نیست شعار می‌دهد که: «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا». تعداد این گروه زیاد نیست؛ ولی همدلی ایجاد می‌کند؛ یعنی تبدیل می‌شود به یک فهم مشترک قابل قبولی میان همان ۶۵ درصد جمعیت که اینها دیگر به درد ما نمی‌خورند، ما دیگر در انتخابات شرکت نمی‌کنیم. یا مثلاً وقتی می‌گوید: «رضاشاه روحت شاد»، این بیان یک خواسته معین نیست، نمی‌گوید وضع صندوق ثامن را درست کنید یا رأی من کو؟ می‌گوید از اول اشتباه بوده است، این سامان و قرار سیاسی را باید برگردانیم به نقطه اول. این گروه نه رضاخان را می‌شناسد، نه می‌داند که انقلاب چرا به وجود آمد، نه می‌فهمد که راه‌حل مشکلی که دارد، عقب‌گرد به ریشه‌های عمیق‌تر مشکلات نیست بلکه باید راهی به پیش رو باز کند؛ اما به هر حال هنوز زبان دارد. اگرچه همه هم‌زبان نیستند؛ اما بسیاری با بیان صورت‌بندی‌شده مشخص همدل می‌شوند یا دست‌کم مشکلی ندارند. در سال ۹۸ می‌بینید که همین مقدار خودبیان‌گری هم دیگر وجود ندارد. در بی‌قراری‌های آبان‌ماه ۹۸ زبان به طور کلی تعطیل است. هیچ شعاری وجود ندارد.
* به همین دلیل خشن‌تر شده است؟
بله. چون بی‌زبان است. دقیقاً رفتار هیستریک دارد. اتفاقی که در اصفهان برای بانک‌ها رخ داد یا آتش زدن ۱۵۰ آمبولانس در کل کشور شوخی نیست. چه قبل از انقلاب، چه بعد از انقلاب چنین اتفاقی در ایران سابقه ندارد. آتش زدن آمبولانس یک معنای خیلی خاص دارد؛ یعنی چه؟ یعنی مریض من هیچ وقت امکان استفاده از این آمبولانس را ندارد، پس همان بهتر که اصلاً نباشد. این مال چه کسانی است؟ مال من که نیست. آمبولانس نمونه‌ای مثالین از سیستم رفاه اجتماعی و تأمین اجتماعی و بهداشت عمومی ما است؛ یعنی پیدا است که حتی نظام اورژانس ما طبقاتی است. حتی نظام اورژانس هم نمی‌تواند اعتماد حداقلی مردم را جلب کند، چه رسد به فلان وزارت‌خانه، فلان نهاد یا فلان حزب یا فلان سازمان مردم‌نهاد. مردم دیگر حتی به آمبولانس هم اعتماد ندارند؛ یعنی می‌گویند این جزو وسایل زندگی من نیست، این جزو اضافات محیط زندگی من است که به ستم از من دریغ شده است پس می‌توانم آن را آتش بزنم. اما این را به یاد داشته باشیم که معترضان هنوز مدرسه را آتش نزدند و این خبر خوبی است؛ اما پاساژ را آتش می‌زند، چون نه‌تنها از آنجا خرید نمی‌کند بلکه می‌گوید دست‌فروشی من را همین پاساژ کساد کرده است. مشاهدات بعضی از دانشجوهای من است که می‌گویند فلان پاساژ مشخص که آتش گرفته است، دقیقاً به دست همان دست‌فروش‌هایی که دوتا خیابان پایین‌تر دست‌فروشی می‌کنند آتش زده شده است. اگر این مشاهده قابل اعتماد و قابل اعتنایی باشد، معنای خیلی مهمی دارد.
ویژگی دیگر اتفاقات آبان‌ماه ۹۸ این است که در این نوبت ما با افرادی سر و کار داریم که برخلاف تحلیل بسیاری از دوستان و همکاران من، نمی‌توان گفت که اینها فقط افراد گرسنه کارتن‌خواب بودند؛ این بی‌قراری جنبش نان نیست. از روی گزارش تعداد و تنوع کشته‌شدگان و دستگیرشدگان می‌توانیم بفهمیم که معترضان اتفاقاً یکسره در جنبش نان تعریف نمی‌شوند. اینها چه کسانی هستند و چرا در چنین جنبشی فعال می‌شوند و کنشگری می‌کنند؟ احتمالاً بخشی از اینها در جنبش‌های مدنی می‌توانند کنشگرهای بسیار فعالی باشند؛ اما چرا در این بی‌قراری حضور دارند؟
اینجا است که من می‌خواهم این مفهوم جدید «پریکریات» را معرفی کنم که البته برای جامعه‌شناسی سیاسی ایران مأنوس نیست، اما حدود ۱۰، ۱۵ سال است که در جامعه‌شناسی سیاسی در اروپای قاره‌ای و بریتانیا و ایالات متحده شناخته شده است؛ مفهوم پریکریات در واقع ترکیبی از دو اصطلاح پرولتاریا و پریکریس است. پریکریس یعنی بی‌قرار، متزلزل، لرزان، و لغزنده. پیشنهاد واژه‌گزینانه من این است که پریکریات را به «بی‌قرارگران» برگردانیم، که مثل اصل انگلیسی که ترکیبی از پریکریس و پرولتاریات، حاصل جمع دو واژه «کارگران» و «بی‌قراران» است.
ناامیدی نسبت به ثبات و قرار جایی که در آن قرار گرفته‌ای، حس عدم امنیت نسبت به قدم بعدی که می‌خواهی برداری. وضعیت، وضعیت ناامنی، بی‌قراری، بی‌اعتمادی و عدم امنیت و بی‌افقی است. چیزی که باید به این اضافه کرد این است که افق بهبود بسته است؛ بنابراین جزء اول پریکریات، پریکریس است که صفت است و جزء دوم آن پرولتاریا است که همان طبقه کارگر و فرودست است که در تئوری‌های مارکسیستی از اصطلاحات جامعه روم باستان وام گرفته شد و در نظریه اجتماعی متأخر هم استفاده می‌شود؛ یعنی این طبقه، طبقه کلاسیک کارگر نیست. این همان طبقه‌ای است که بعد از طبقه کارگر قرار می‌گیرد و قبل از طبقه گرسنه کارتن‌خوابی که اگر هوا کمی سردتر شود ممکن است یخ بزند و بمیرد. این گروه مادون طبقه است که هیچ عاملیت فعال و موثری را نباید از او انتظار داشته باشید. پریکریات بالاتر از این گروه ولی پایین‌تر از طبقه کلاسیک کارگر قرار می‌گیرد. بخشی از پریکریات تخصص بیشتری از توانایی مورد نیاز برای کار یومیه خود دارد. مثلاً برخی از اینها مهندس‌اند ولی در جرگه موتورسواران معیشتی‌اند یا آبدارچی‌اند، دست‌فروش‌اند، اینها کارهای مادون توقع و توان خود را انجام می‌دهند با درآمد ناکافی و عدم امنیت و بدون تصویری از آینده بهتر. نابرخوردارانی که پایگاه ماسه‌ای و لرزان و لغزان و متزلزل و در حال فروپاشی دارند.
*اینها ظرفیت بالقوه اعتراض دارند؟
دقیقاً. عدم امنیت و احساس تعلق داشتن به شبکه بی‌قراران ایشان را در معرض کنش‌گری اعتراضی قرار می‌دهد. اینها نه به معنای دقیق کلمه تهیدست‌اند و نه می‌توانند به خانواده برگردند و نه در ساخت اجتماعی پایگاه باثباتی دارند.
*این گروه محصول توسعه است؟
محصول مدل‌های توسعه‌ای کمی است که به رشد کمی و آماری به عنوان هدف توسعه نگاه می‌کند. توسعه وجه انسانی دارد. اگر این وجه انسانی حذف شود، توسعه به پروسه تبدیل شدن آدم به عدد و رقم دگردیسی می‌کند. آینده انسان‌ها مسئله این الگوی توسعه کمی نیست. وقتی از نقد نظریه‌های مبتنی بر الگوهای بانک جهانی صحبت می‌کنیم، صحبتمان درمورد دشمن فرضی نیست. از طرفی گفتمان چپ در ایران مبتذل شده است و وقتی از عدالت صحبت می‌کند به مجموعه‌ای از شعارها علیه توسعه تبدیل می‌شود و نهایتاً به توزیع فقر می‌رسد. سیاست‌های نئولیبرال دنبال دولت حداقلی، جذب مهاجر کارآمد و باکیفیت و متخصص است که در آن سرمایه و صاحب سرمایه حرف اول را می‌زند. تنظیمات حداقلی را در روابط کارگری مجاز می‌داند و هر نوع سیاست حفاظت محیط زیستی را به حاشیه می‌راند. جنبش‌های هم‌شکل و هم‌نواخت ماه‌های اخیر در عراق، لبنان، هنگ‌کنگ و نیکاراگوئه جنبش‌های سیاسی نیستند ولی روی آنها جریان‌های سیاسی سوار می‌شوند. در خاورمیانه جلوه این جنبش‌ها خشونت‌آمیزتر می‌شود ولی معنا و فحوای مشترکی دارند و بخشی از آن معنا و فحوا این است که پریکریات یا بی‌قرارگران فعال شده‌اند.
*چرا دولت با این‌که حمایت طبقه متوسط و تهیدست را داشت، در نهایت حمایت هردو طبقه را کم و بیش از دست داده است؟
در تحلیل کلان با وجود تغییر گفتار نه گفتمان، جهت‌گیری کلان به سرمایه، نحوه توزیع منابع و بازتوزیع منافع کم‌وبیش یکسان باقی مانده است. اگر سه مؤلفه را بخواهیم در این سازوکار برجسته کنیم، می‌توانیم به استمرار انباشت سرمایه غیرمولد که مالیات نمی‌پردازد و جامعه را فقیر می‌کند، کاپیتالیسم رانتی، و شوک‌های مالی اشاره کنیم. این سازوکار با رکود و تورم و بی‌ارزشی پول و رواج فسادهای درشت و آزادسازی قیمت‌ها جامعه را ضعیف‌تر می‌کند. این سیاست‌ها در قالب‌های مختلف ایجاد می‌شود که نتیجه آن، حجیم‌تر شدن گروه بی‌قرارگران و ناامید و بی‌آینده شدن آنهاست. اینها به محض فرصت پیدا کردن مانند بالا رفتن قیمت بنزین، به خشم می‌آیند. توسعه در ایران حتی اگر به معنای توسعه سرمایه‌داری هم باشد، مستلزم این است که دست‌کم به ندای تجدیدنظرطلبی که از قلب سرمایه‌گذاری بلند شده است گوش کنیم.
فایننشیال تایمز که ارگان چپ نیست، گزارش‌ها و مقالاتی منتشر کرد به مناسبت میزگرد سوداگری در ۳۰ می ۲۰۱۹. میزگرد سوداگری از ۱۹۷۲ تا حالا هر سال برگزار می‌شود و در آن مدیران بزرگ‌ترین کمپانی‌ها سیاست‌های خود را با هم هماهنگ می‌کنند. در میزگرد امسال، ۱۸۱ مدیر ارشد بزرگ‌ترین کمپانی‌های جهانی دور هم جمع شدند. در بیانیه پایانی میزگرد سوداگری سخن از ضرورت چرخش به سوی درک و ایفای رسالت اجتماعی سرمایه می‌گویند. می‌گویند باید هرچه زودتر سودآوری و سوداگری را با رسالت اجتماعی به توازن برسانیم و به مسئولیت اجتماعی توجه بیشتری کنیم و شکاف اجتماعی را ترمیم کنیم. این گفته اقتصاددان‌های چپ آمریکای لاتین نیست. مفهوم کاپیتالیسم رانتی را اقتصاددانان بزرگ سرمایه‌داری متأخر معرفی کرده‌اند تا توضیح دهند چرا کاپیتالیسم رانتی دارد خود سرمایه‌داری را نابود می‌کند. اگر توسعه به معنای کاپیتالیستی هم مورد توجه است، باید به سمت سیاست‌های اجتماعی بازگشت. اگرچه درایران شعارهای عدالت‌محور زیاد داده می‌شود ولی در مقام عمل اعتنایی به جامعه نمی‌شود. جامعه دچار شکاف طبقات شده و نظم طبقاتی به هم ریخته است. طبقات پایین صدا ندارند و نمایندگی نمی‌شوند و فراغت ندارند ولی وضعیت خود را در برابر نظم موجود درک می‌کنند. نامناسب‌ترین جواب به این کنش‌گرها این است که به آنها خودآگاهی کاذب می‌دهند در قالب این‌که شما بازی‌خورده دشمن و در تور عملیاتی دشمن هستید. نباید همه این اتفاق‌ها را به مسئله‌های امنیتی فروکاست. این اتفاقات اخیر مرزبندی‌های جناحی را برخلاف سال ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ به هم ریخته است. در اعتراض‌های دی‌ماه ۱۳۹۶ و آبان‌ماه ۱۳۹۸ مرز جناح‌بندی و طبقات به هم ریخته است. از طبقه متوسط وفادار به سیستم تا طبقه کارگر کمتر وفادار در کنار حاشیه‌نشین‌ها و نیروهای ارزشی کنار هم در هسته اول اعتراض قرار گرفته‌اند. اینها بی‌شناسنامه نیستند ولی ائتلاف ناخودآگاه آنها زود به درهم‌آشفتگی تبدیل می‌شود.
*راه در پیش ‌رو کدام است؟
حالا دقیقاً باید به پرسش قبلی شما درباره گفتمان این گروه‌ها برگردیم: باید ببینیم خودآگاهی بی‌قرارگران در نهایت به کدام ایدئولوژی برمی‌گردد؟ طبقه بی‌قرارگر به چه زبانی سخن می‌گوید و می‌شنود؟ من گمان می‌کنم تشکل‌ها و جریان‌های سیاسی در کنار حاکمیت اولین کارشان باید به صدا درآوردن این طبقه و شنیدن صدای این گروه طبقاتی باشد. حاکمیت الان با چند روش، انکاردرمانی، گفتاردرمانی، بسته‌های معیشتی، همدردی با کشته‌شدگان و پرداخت دیه و غرامت می‌خواهد با این گروه‌ها حرف بزند ولی اینها تناسبی با جنس این اعتراض‌هایی که ممکن است به صورت تناوبی تکرار شود، ندارد. من در افق امکان‌های پیش رو، چشم‌اندازی از به رسمیت شناخته شدن طبقه عمودی در میان جناح‌های سیاسی و حاکمیت و حکومت نمی‌بینم. باید متوجه باشیم که ما گروه بزرگی را که در جامعه جلو چشممان شکل گرفتند، هیچ‌وقت ندیدیم. اینها مشتق سیاست‌های همه جناح‌های سیاسی ما هستند. همه اینجا مسئولیت مشترکی در نادیده گرفته شدن این گروه دارند. باید بی‌قرارگران را به رسمیت بشناسیم.
*چگونه؟
اولاً از راه دیدار و حضور و صحبت کردن سینه به سینه. اینها نماینده ندارند. اینها ساختار و سازمان ندارند. باید با اینها سینه به سینه حرف زد. نه این‌که در ۱۶ آذر در جمع دانشجویان که بخشی از بی‌قرارگران در میان آنها هستند، خودداری کنند. ما به اینها هویت سلبی و ویرانگر داده‌ایم. باید اینها را به رسمیت شناخت. در مرحله بعدی باید به بی‌زبان بودن اینها پاسخ داد. اینها هیچ شعار یا آرمانی ندارند و نمی‌توانند روی مطالبه خود چانه‌زنی کنند. اینها نمی‌دانند چه می‌خواهند و نمی‌توانند بدانند دقیقاً چه می‌خواهند. جناح‌های سیاسی باید به این جنبش بی‌زبان، زبان بدهند. یعنی آنها را نمایندگی کنند. اگر می‌خواهیم مشکل این بی‌قراری‌ها را جدی حل کنیم، باید اینها را به رسمیت بشناسیم (که کار حاکمیت است) و نمایندگی کنیم (که کار نیروهای مدنی و جناح‌های سیاسی است). در مرحله بعدی بازتوزیع است؛ بازسازی مفهوم عدالت اجتماعی بر پایه رفع هرگونه تبعیض و سلب امکان رانت‌خواری. باید اقشار پردرآمد مالیات بدهند و بقایای طبقه متوسط که هنوز می‌تواند به سرمایه‌گذاری کوچک یا متوسط فکر کند، به حوزه اجتماع برگردد. ما قرار خود را در جامعه شکسته‌ایم. ما قرارمان تأمین رفاه عادلانه برای مردم بود. این تجدید قرار موج بی‌قراری‌ها را می‌شکند. باید حاکمیت عهد و پیمان و سازمان خود را برای تضمین رفاه عادلانه ‌ترمیم و تجدید کند. انجمن‌ها، اصناف، نهادهای مدنی گروه‌های واسطه‌ای هستند که در غیاب آنها نمی‌دانیم در مواقع بی‌قراری چگونه و با چه‌کسی باید حرف بزنیم و چه بگوییم. زبان دادن به بی‌قرارگران یعنی این‌که همه این گروه‌های واسطه‌ای احیا و ساختارمند شوند. نهاد داشته باشند. سطحی‌ترین پاسخ به این بی‌قراری‌ها این است که بگویند جایی تدارک ببینیم که ملت بروند آنجا اعتراض کنند؛ این قبیل راه‌حل‌های بد متناسب با صورت‌بندی بسیار بد مسئله است و مشکلی را حل نمی‌کند. باید این گروه‌ها زبان داشته باشند و وجود اینها به رسمیت شناخته شود. الان بهترین زمان است که به این ساخت‌یابی مجال داده شود؛ نباید این‌بار هم فرصت انتخاب از دست برود و امکانی ساخت‌یابی نهادی از دست برود.
*گفت وگوی محمد مجاهدی استاد علوم سیاسی، با لیلا ابراهمیان/ آینده نگر 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن