اتاق بازرگانی صنایع و معادن و کشاورزی

برنامه‌های توسعه در ایران مونتاژ است

گفت وگو از لیلا ابراهیمیان/آینده نگر

*وقتی وضعیت کلی شش برنامه توسعه، برنامه چشم‌انداز ۲۰ ساله و برنامه بودجه را بررسی می‌کنیم، به نظر می‌رسد سرنوشت همه شبیه هم است. هیچ کدام به اهداف خود به طور کامل نرسیده‌اند. چرا؟
به نظر من چند علت وجود داشته است یکی این‌که برنامه‌ها از انسجام درونی و اهداف روشن ملی برخوردار نبوده است. شاید این نیاز به توضیح داشته باشد: من از بیش از بیست سال پیش بارها نوشته و گفته‌ام که دولت در ایران به عبارتی لفظ دولت را یدک می‌کشد به این معنا که ساختار دولت در کار اصلی خود که حکمرانی یا به تعبیر بعضی، نظام تدبیر است بسیار ضعیف است و در ساختار دولت تصدی‌گری و بنگاه‌داری به‌شدت بر حکمرانی به مفهوم سیاست‌گذاری و مقررات‌گذاری و تدبیر امور غلبه دارد و کنترل و نظارت ضعیف است و شاید بتوان این تعبیر را به کار برد که ساختار دولت بیشتر به یک هولدینگ شبیه است تا یک دولت به مفهوم مدرن امروز، هولدینگی متشکل از شرکت‌هایی که هر یک به فکر کار خود هستند شرکت‌ها معمولاً ملی نگاه نمی‌کنند و می‌خواهند کار خود را پیش ببرند و خصوصاً در شرایطی که از یک‌سو محدودیت منابع و اعتبارات و امکانات وجود دارد و از سوی دیگر تعهدات وجود دارد، همه‌چیز را به سمت خود می‌کشند. این مسئله در تدوین برنامه هم بازتاب پیدا می‌کند در این ساختار، برنامه کلان ملی به مونتاژی از برنامه‌های وزارتخانه‌هایی که در واقع وزارت خانه نیستند بلکه همان واحدها یا شرکت‌های زیرمجموعه هولدینگ هستند تبدیل می‌شود. هر وزارتخانه برنامه خود را می‌دهد که اغلب ربطی با دیگر دستگاه‌ها و ربطی با یک جهت‌گیری کلی ملی ندارد و در سازمان برنامه و سپس در دولت و سپس در مجلس این‌ها چانه‌زنی می‌شود و بسته به‌زور هر وزارتخانه جرح‌وتعدیل می‌شود و نهایتاً جمع این‌ها مونتاژ می‌شود. البته باید گفت که به دلیل ضعف ستادهای حکمرانی و تدبیر در درون وزارتخانه‌ها، برنامه خود وزارتخانه‌ها هم اغلب مونتاژی از برنامه‌های زیرمجموعه‌ها و شرکت‌ها و بخش‌های زیرمجموعه است. در این مسیر چون فرایند چانه‌زنی برقرار است همه آموخته‌اند که باید در مورد طرح و برنامه‌های خود و اهمیت آن بزرگنمایی کنند و بیشترین امکانات و منابع را بخواهند تا به حداقل آن دست یابند. شاید اگر بخواهیم برای درک بهتر مثالی بزنیم برنامه در ایران شبیه ماشینی است که هر چرخش به یک سمت می‌کشد و گیربکس و فرمانش هم به سمت دیگری هدایت می‌کند و بعد هم معلوم نیست مینی‌بوس است یا اتوبوس است یا خودروی شخصی است و نهایتاً نتیجه این است که دور خود می‌چرخد این با ماشینی که همه‌چیزش در راستای یک حرکت مشخص طراحی تنظیم و هارمونیک شده است فرق دارد. برنامه باید یک کل منسجم در جهت تحقق اهداف ملی باشد و برای تدوین این اهداف تمام امکانات و اولویت‌های سرزمینی بررسی و آمایش‌شده باشد و همه دستگاه‌ها در تعقیب اهداف هم سو باشند.
شاید ذکر مثالی از حوزه‌ای که با آن تا حدودی آشنایی دارم بد نباشد. فرض کنید توسعه صنعت پتروشیمی به‌عنوان یک هدف ملی به دلیل مزیت نسبی یا به هر دلیلی انتخاب شود در یک برنامه منسجم باید ما به ازای این هدف در همه دستگاه‌ها انعکاس پیدا کند یعنی این فقط برنامه صنعت نفت نیست این باید در نظام دانشگاهی و علمی و پژوهشی بازتاب یابد تا نیروی موردنیاز و دانش موردنیاز را تولید کند باید در بخش صنعت کشور بازتاب یابد تا تجهیزات و کالاهای موردنیاز را تأمین کند باید در بخش تجاری کشور بازتاب یابد تا برنامه بلندمدت صادرات و واردات را بر مبنای تولیدات بالفعل و بالقوه آن تنظیم کند باید تقاضای همه بخش‌های کشور برای انواع محصولات نهائی این صنعت مشخص باشد، بخش کشاورزی هم باید توسعه و مدرن کردن خود را با این مسئله تنظیم کند که مثلاً چه داده و ستانده‌ای باید با پتروشیمی داشته باشد همچنین بخش صنعت ساختمان و حمل‌ونقل، در این صورت بخش هدف‌گیری شده یعنی پتروشیمی به لوکوموتیو توسعه دیگر بخش‌ها تبدیل می‌شود و توسعه آن آثار انتشار گسترده پیدا می‌کند.
حالا اینجا در انتخاب این اهداف بحث آرمان‌گرایی یا واقع‌گرایی هم مطرح می‌شود. وقتی منابع محدود است نمی‌توان صد رشته را برای توسعه انتخاب کرد نمی‌توان در آن واحد در همه دانش‌ها و صنایع پیش رفت باید بهترین‌ها را ازنظر مزیت‌هایی که در مطالعات آمایشی به دست می‌آید انتخاب کرد و به آثار انتشار نیز توجه کرد یعنی مخصوصاً در ابتدای مسیر توسعه اهدافی را انتخاب کرد که حرکت به سمت آن‌ها دیگر بخش‌ها را هم بیشتر به حرکت درمی‌آورد.
چنان‌که ذکر کردم برنامه‌های ما چنین نبوده است در برنامه‌های ما اهداف را هم دستگاه‌ها تعیین کرده‌اند و هر یک براساس دیدگاه خود و نتیجه این شده است که ما هم‌زمان می‌خواهیم در همه‌چیز پیشرفت کنیم کاری که حتی کشوری به قدرت صنعتی آلمان نمی‌کند و در هر دوره‌ای چند رشته محدود را به‌عنوان محور توسعه تعیین می‌کند. به‌هرحال همه این‌ها موجب غیرواقعی شدن و غیرقابل تحقق شدن برنامه‌ها شده است ساختار طراحی چشم‌انداز هم کم‌وبیش همین‌گونه بوده است.
* اگر برنامه اول در فضای دوقطبی ایدئولوژیک و انقلابی تدوین‌شده، شاید در برنامه‌های بعدی این عامل کمرنگ شده یا از موضوعیت افتاده باشد. چقدر دوقطبی ایدئولوژیک در ناکامی برنامه‌ها اثرگذار است؟
برنامه اول در فضای بعد از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تدوین شد. یک دیدگاه اقتصادی در تدوین این برنامه غلبه داشت دیدگاهی که رشد اقتصادی را مقدم بر عدالت اجتماعی می‌دانست و نیز به نظر من درک درستی از مفهوم رشد و توسعه و تفاوت این دو نداشت و نتوانست تلفیق خردمندانه‌ای از عدالت و رشد را تدوین و دنبال کند. همچنین در زمان تدوین و اجرای این برنامه یک تفکری هم بر دولت وقت حاکم شد که باید مردم را از آخرت‌طلبی جدا کرد و به دنیاطلبی گرایش داد. عده‌ای القا کردند که در زمان جنگ فرهنگ آخرت‌طلبی ترویج‌ شده و با آخرت‌طلبی نمی‌توان دنیاسازی کرد و اگر بخواهیم رشد و سازندگی داشته باشیم باید فرهنگ دنیاطلبی را ترویج کنیم به نظر من این القا انحرافی بود و نه پشتوانه کافی تئوریک داشت و نه پشتوانه عملی، فرهنگ آخرت‌طلبی زندگی مادی و دنیایی را فدای آخرت کردن است و بستگی دارد که وظیفه دنیایی انسان مؤمن را برای رسیدن به آخرت مطلوب او چه تعریف کنی این وظیفه می‌توانست ساختن یک کشور پیشرفته و توسعه‌یافته و ایده‌آل باشد که همه دنیا شیفته آن شوند و با ملاحظه آن به دین و حکومت دینی علاقه‌مند شوند و این نیز می‌توانست یک روش صدور انقلاب باشد و از این طریق می‌شد همان شور جنگ و ایثار را حالا بدون این‌که خطر مرگ در کار باشد به سمت آبادانی و بازسازی و پیشرفت کشور سوق داد. علاوه بر این اصولاً ما در شرایط بعد از جنگ امکانات و بضاعت دنیاگرایی و مصرف‌گرایی و مانور تجمل را نداشتیم و به نظر من خیلی از انحرافات از همین‌جا به وجود آمد. جامعه نیز بی‌عدالتی اجتماعی را تاب نیاورد و مشکلاتی به وجود آمد. اشتباه دیگر، باور تفکر اقتصادی حاکم بر برنامه به سیاست‌های موسوم به تعدیل ساختاری القائی توسط صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی (جهت جذب سرمایه خارجی و حمایت‌های مالی بین‌المللی) آن‌هم به صورتی سطحی و بدون توجه به بسترهای نهادی بود و این در حالی بود که شکست این سیاست‌ها که بسیار دگم بود و به همه کشورها به‌صورت یکسان و بدون توجه به تفاوت‌های آن‌ها دیکته می‌شد، آشکارشده بود و در بسیاری از کشورها شکست‌خورده بود.
نکته دیگر نوعی شتاب‌زدگی و عدم توجه به نرم‌افزارها چه در تدوین و چه در اجرای برنامه بود. منظورم از نرم‌افزارها توجه به مطالعات آمایشی در سطح ملی یا مطالعات فنی و اقتصادی در سطح طرح‌ها و پروژه‌ها و توجه به زیرساخت‌های علمی و دانشی و نیازهای نیروی انسانی است. به نظر من این مسائل بعداً هم تغییر اساسی و ریشه‌ای نکرد و کم‌وبیش این‌ها در کنار مسائلی که قبلاً اشاره کردم دلایل عدم موفقیت کامل برنامه‌ها بوده است.
 *آیا خارج از برنامه و دولت گرایش‌های اقتصادی دیگری هست که می‌خواهد جهت‌گیری‌ها را تغییر دهد؟
مسلماً دیدگاه‌های دیگری هست. در مقابل گرایش اقتصاد نئوکلاسیک که عمدتاً حاکم بوده دیدگاه‌های سوسیالیستی، دیدگاه‌های نهادگرا و دیدگاه‌های دیگری وجود داشته که کمتر موردتوجه قرارگرفته است و به نظر من روزبه‌روز بیشتر آشکارشده که بسیاری از هشدارهای آن‌ها بجا بوده است.
*مشکل برنامه‌ها در ایران به سیاست گره‌خورده یا نظام دانش؟
من فکر می‌کنم در مسائل مربوط به جامعه و انسان و به‌طورکلی علوم انسانی نمی‌توان مانند علوم دقیقه و مهندسی علل را تفکیک کرد و علت واحده را جست‌وجو کرد. همه این‌ها مؤثر هستند و باهم پیوند دارند دیدگاه‌های سیاسی روی انتخاب‌ها تأثیر می‌گذارد. شرایط سیاسی انتخاب مردم را محدود می‌کند و ممکن است مردم نتوانند کسانی را که دانش کافی در برنامه‌ریزی و اداره کشور دارند انتخاب کنند.
* برخی معتقدند برنامه توسعه کلان و برنامه خرد یعنی بودجه بر مبنای آرمان‌گرایی تدوین می‌شود نه واقع‌گرایی؛ به نظر شما حلقه مفقوده کجاست؟
مسلماً آرمان‌گرایی هم وجود دارد. اما به نظر من یک مشکل اساسی دیگر هم در کنار مشکلاتی که ذکر شد هست و آن فقدان احزاب کارآمد و توانا و گسترده است. ساختار سیاسی ایران به هر دلیل اجازه شکل‌گیری چنین احزابی را نمی‌دهد که در اینجا موضوع بحث نیست اما فقدان چنین احزابی روی برنامه‌ها تأثیر می‌گذارد. در دموکراسی‌های پیش رفته احزاب مواضع و مرامنامه و برنامه دارند و مردم درواقع به برنامه‌ها یا تز سیاسی و اقتصادی این احزاب رأی می‌دهند و احزاب نماینده به مجلس می‌فرستند و رئیس‌جمهور و وزیر به دولت می‌فرستند که این برنامه را دنبال کنند ولی در ایران رئیس‌جمهور با یک سری وعده‌ها و نمایندگان مجلس با وعده‌هایی متفاوت و عمدتاً با خاستگاه‌های منطقه‌ای و نه ملی وارد دولت و مجلس می‌شوند و هر یک سعی می‌کنند این وعده‌ها را در برنامه‌ها یا بودجه‌های سالانه بگنجانند. لذا برنامه‌ها هم آرمان‌گرایانه می‌شود وزرا هم تک‌تک از چنین مجلسی رأی اعتماد می‌گیرند و سعی می‌کنند وعده‌هایی بدهند که موردتوجه اکثریت نمایندگان باشد ولو در جهت منافع عمومی ملی نباشد. این وضعیت هم یکپارچگی درآیده و هم یکپارچگی در برنامه را از بین می‌برد.
*جایگاه نفت در برنامه‌های توسعه در دوران وفور و افول نفت چگونه است؟
متأسفانه عملاً برنامه‌ها با وفور و افول نفت دچار قبض و بسط شده است و یا تغییرات اساسی در درآمد نفت در میانه برنامه تحقق آن را با مشکل مواجه کرده است و این تسلسل منطقی برنامه را به هم زده است. این مشکل از رژیم گذشته شروع شد، برنامه پنجم رژیم گذشته ابتدا در تداوم دو برنامه نسبتاً موفق سوم و چهارم تدوین‌شده بود اما با وقوع شوک اول نفتی در سال ۱۳۵۲ برنامه تجدیدنظر شد و بسط داده شد و به زیرساخت‌های اقتصاد توجه نشد و در اوج درآمد نفتی بن‌بست‌های زیادی به وجود آمد و اقتصاد دچار بحران شد متأسفانه از این تجربیات استفاده نشد و در دولت نهم و دهم همین مسائل تکرار شد البته به‌صورت بدتر چراکه آن‌وقت برنامه را تجدیدنظر کردند و برنامه غلطی را تدوین کردند ولی در اینجا از برنامه عدول کردند.
*از برنامه سوم توسعه چه اهدافی در حوزه نفت دنبال شد و چقدر به آن عمل شده است؟
اگر برنامه به‌صورت ملی و یکپارچه و واقع‌گرایانه تدوین شود باید یک فرایند از پایین به بالا و از بالا به پایین طی شود یعنی از پایین بخش‌ها، پتانسیل‌ها و مسائل و مشکلات و وضعیت و امکانات و نیازهای خود را ارائه می‌دهند و برنامه بر مبنای جهت‌گیری ملی با توجه به این داده‌ها تدوین می‌شود و سپس از بالا تکلیف بخش‌ها را مشخص می‌کند و امکانات همه بخش‌ها باید در مسیر کمک به آن هدف یا اهداف توسعه ملی جهت‌گیری شود. مثلاً بخش نفت می‌گوید چه پتانسیلی برای تولید نفت وجود دارد ولی نیاز ملی باید از بالا تعیین کند که چه میزان از این پتانسیل باید به فعلیت درآید اما چنانچه قبلاً گفتم برنامه‌ها بیشتر مونتاژ بوده است . یعنی فرایند از پایین به بالا طی شده ولی از بالا به پایین طی نشده و به عبارتی بخش‌ها برای توسعه ملی تعیین تکلیف کرده‌اند نه جهت‌گیری توسعه ملی برای بخش‌ها و در این فرایند ناقص، بخش‌ها با علم به محدودیت منابع در مورد پتانسیل‌های خود اغراق کرده‌اند که امتیازات و امکانات و منابع بیشتری بگیرند مثلاً در نفت که من اطلاع دارم مرتباً در مورد حجم ذخایر نفت اغراق‌شده است و ظرفیت تولید نفت خام در حدودی غیرقابل تحقق مثل هفت میلیون و شش میلیون بشکه پیشنهادشده است که هرگز هم محقق نشده است و اقتصاد ملی هم اصلاً بررسی نکرده است که به فرض تحقق این ارقام آیا ظرفیت اقتصاد ملی اصلاً به این میزان تولید نیاز دارد یا نه و آیا به مصلحت اقتصاد کلان و نیاز توسعه است یا نه.
 البته اهداف دیگری هم مطرح بوده است که محقق نشده. مثلاً در همه برنامه‌های توسعه بر اولویت توسعه میادین مشترک نفتی تاکید شده ولی اغلب در وزارت نفت این اولویت رعایت نشده است. قرار بوده گازهای همراه نفت که سوزانده می‌شود جمع‌آوری شود ولی بخش قابل‌توجهی از آن جمع‌آوری نشده. البته الآن که گفت‌وگو می‌کنیم به دلیل تحریم تولید نفت خام و به‌تبع آن تولید گاز همراه نفت و به مشعل سپردن آن کاهش‌یافته ولی به‌محض افزایش تولید مشکل به قوت خود باقی است. در برنامه های توسعه قرار بوده برای صیانت از میادین نفتی و افزایش بازیافت از این میادین گاز کافی تزریق شود ولی هرگز به میزان تعیین‌شده در برنامه و حتی نصف آن انجام‌نشده است. در برنامه‌های اخیرتر قرار بوده است که بر طرح‌ها و پروژه‌های بهره‌وری انرژی تاکید شود و وزارت نفت به داوطلبان سرمایه‌گذاری بر روی ارتقای بهره‌وری انرژی تضمین بدهد که انرژی آزادشده را تا زمان بازگشت سرمایه به قیمت‌های منطقه‌ای (فوب خلیج‌فارس) از آن‌ها می‌خرد ولی چنین نشده است و بسیاری موارد دیگر.
* برخی معتقدند که عدم وابستگی به نفت در برنامه‌وبودجه در فضای تزلزل و تردید عنوان می‌شود و هرگز در برنامه توسعه سیاست‌گذار به این هدف اعتقاد ندارد. شما چه فکر می‌کنید؟
من هم فکر می‌کنم چنین است. چراکه ترک این اعتیاد یعنی قطع وابستگی به نفت و درآمد نفت کار یک سال و دو سال نیست و برنامه‌ریزی بلندمدت و پایبندی جدی به برنامه می‌خواهد. باید استراتژی توسعه صنعتی داشت که نداریم باید مسیر توسعه همه‌جانبه متناسب با شرایط کشور را انتخاب کرد که نکرده‌ایم باید نحوه تعامل منطقی با جهان در راستای تحقق توسعه را تدوین کرد که نکرده‌ایم و باید کارآمدی در اجرای برنامه‌ها داشت که نداریم وقتی این‌ها نیست و اقتصاد در انفعال راهبری می‌شود یعنی باور به این مسئله هنوز به وجود نیامده است یا حداقل درک درستی از نحوه قطع این وابستگی وجود ندارد. پس وقتی‌که در اثر فشار تحریم‌ها بر صادرات نفت، این مسئله مطرح می‌شود و جایگزینش نیز تبیین نمی‌شود، این خودش به‌نوعی یک انفعال است نه یک برخورد فعال.
*وضعیت امروز صنعت نفت که از نابسامانی نیروی انسانی و سرمایه و استهلاک آن می‌گویند ریشه در چه دارد؟
به نظر من از خیلی چیزها ریشه می‌گیرد. بی‌ثباتی مدیریتی، به‌کارگیری مدیران ناآگاه، بی‌برنامگی، عدم توجه مطلق به پژوهش و مطالعات، فقدان برنامه‌ریزی نیروی انسانی عدم توجه به آموزش‌های بدو و حین خدمت کارکنان و عدم توجه به بهره‌وری کل عوامل اعم از نیروی کار و سرمایه.
*برخی معتقدند نظام تدبیر سلامت عقل و روان خود را ازدست‌داده است. جامعه چه پتانسیلی دارد تا نظام بوروکراسی راه‌حلی برای مشکلات آن پیدا کند؟
به نظر من نظام تدبیر ما مانند آدمی می‌ماند که دردهایی در بدنش ظهور پیدا کرده و به جای این‌که به فکر مراجعه به متخصص و علاج درست باشد و خود را در مسیر درمان تخصصی قرار دهد تلاش کرده است که با دردها کنار بیاید و با مصرف مسکن‌های گاه‌وبیگاه، درد را تحمل کند. گاهی هم خیلی ذوق‌زده می‌شود که مثلاً برای چندی یک درد را ساکت کرده است و این دردها بازهم برمی‌گردد و گسترش می‌یابد. متأسفانه نظام تدبیر ما فاقد نظام تصمیم سازی است. نظام تصمیم سازی باید تمام گزینه‌های مختلف تصمیم‌گیری در مورد یک معضل را مبتنی بر تجارب بین‌المللی و داخلی مطالعه و بررسی کند و همه آثار و تبعات هر تصمیم احتمالی را شناسایی کند و نظام تصمیم‌گیری مبتنی بر این آگاهی‌ها و با علم به آثار و تبعات، یک گزینه را انتخاب کند و تصمیم بگیرد. نظام تصمیم‌سازی حلقه واسط بین نظام تصمیم‌گیری و نظام پژوهشی هم هست و این حلقه اینک مفقود است و لذا از یک‌سو تصمیمات درست گرفته نمی‌شود و از سوی دیگر تقاضایی برای پژوهش و مطالعه وجود ندارد.
در ساختار سیاسی فعلی کشور خیلی سخت می‌دانم که جامعه بتواند نقش زیادی ایفا کند تنها کار شاید این باشد که سازمان‌های مردم‌نهاد تخصصی با مسائل فعال‌تر برخورد کنند و هر NGO تخصصی در حیطه تخصص خود تلاش کند به‌نظام تدبیر کمک فکری بکند، هشدار و راه‌کار بدهد.
*شما از خسارت‌های غیرقابل جبران بر نفت می‌گویید. این‌ها چیست و نسبت آن با برنامه‌ها چیست؟
وزیر فعلی نفت در دوره قبلی وزارت خود با کمترین مطالعه سازمان صنعت نفت را از هم پاشید و با تأسیس صدها شرکت هزینه‌های صنعت نفت را افزایش داد. کارایی صنعت نفت را پایین آورد. ایجاد باکس‌های سازمانی فراوانی برای جذب نیروی انسانی را سبب شد و تعاملات بین بخش‌های مختلف را پیچیده کرد. به‌گونه‌ای که پس از مدتی خودش هم در نحوه هماهنگ کردن و اداره این‌همه شرکت درمانده شد و به شرکتی ایتالیائی بنام «بین» متوسل شدند که وضعیت را بررسی کند و راه‌کار ارائه دهد و «بین» در گزارش نهایی خود اذعان کرد بسیاری از این تغییرات ساختاری شتاب‌زده و اشتباه بوده است. البته «بین» در فاز اول به راهکار نرسیده و برای فاز دوم هم که باید راهکار ارائه می‌کرد، به دلیل تشدید تحریم‌ها بازنگشت. در دولت‌های نهم و دهم آن باکس‌های سازمانی پر شد آن‌ها نه بر مبنای استانداردهای لازم و نیروی انسانی متورم شد. همچنین در آن دولت مدیریت صنعت نفت نیز تا پایین‌ترین سطوح زیر و زبر شد در دولت یازدهم هم این زیروزبر کردن و به‌کارگیری مدیران غیرمتخصص ادامه یافت و سیاست‌زدگی و بده بستان‌های سیاسی روزبه‌روز بیشتر بر گزینش مدیران سایه افکند. فرایند طبیعی حرکت هرمی نیروی انسانی در سازمان سال‌هاست که به‌هم‌خورده است. ساختار و روش‌ها و مدیریت و منابع انسانی که مهم‌ترین ارکان یک سازمان هستند و در گذشته صنعت نفت را به یک پیشتاز و الگو در کشور تبدیل کرده بود مخدوش شده است. خوب از این سیستم بعید است که برنامه‌های درست بیرون بیاید.
بعضی خسارات عمده را نیز بد نیست اشاره‌کنم در سال ۱۳۸۱ وزیر نفت برنامه تولید ۴۰ میلیون تن LNG را به شورای اقتصاد برد. دبیر شورای اقتصاد از من نظر خواست و من در مورد غلط بودن آن نظر دادم که موجود است اما به آن توجهی نشد و این طرح در شورا تصویب شد شامل ۴ واحد ۸ تا ۱۰ میلیون تنی LNG خلاصه این‌که تا امروز بیش از ۲ میلیارد دلار و خدا می‌داند چقدر ریال در LNG هزینه شده و می‌شود یعنی تشکیلات و هزینه خود را دارد ولی ما امروز یک تن هم ظرفیت مایع‌سازی گاز یا تولید LNG نداریم. در سال ۱۳۹۳ طرح پالایشگاه‌های هشت‌گانه سیراف مطرح شد بدون این‌که مطالعات کافی در مورد تأمین خوراک (میعانات گازی پارس جنوبی)، بازاریابی محصولات، اندازه اقتصادی واحدهای هشتگانه پالایشی، مکان‌یابی و غیره وجود داشته باشد شرکت‌های بخش خصوصی و خصولتی داوطلب سرمایه‌گذاری نیز به شکلی فریب نفت را خوردند و فکر کردند کارها در نفت با مطالعات کافی دنبال می‌شود نتیجه این‌که پنج سال است در خود صنعت نفت و در شرکت‌های داوطلب هزینه می‌شود اما به هیچ جایی نرسیده است و حالا بعد از پنج سال اخیراً ظرفیت پالایشی این طرح را از ۴۸۰ هزار بشکه به ۳۶۰ هزار بشکه تقلیل داده‌اند تا ببینیم بعد از اتلاف منابع بیشتر چه می‌شود. خط لوله انتقال گاز به پاکستان، کارخانه NGL خارک و نمونه‌های فراوانی از اتلاف منابع در اثر تصمیمات بی‌مطالعه یا ضعف مدیریت در نفت را می‌توان برشمرد.
گفت وگوی لیلا ابراهیمیان با حسنتاش /آینده نگر 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن