آشنایی با پدرِ یک فیلسوف مشهور
آینده نگر
زمانی که بحث از اقتصاد و سیاست و فلسفه باشد و نام خانوادگی میل به گوش برسد تمام ذهنها بلافاصله سراغ جان استوارت میل میرود. این مسئله گرچه قابل درک است اما به طور کامل قابل دفاع نیست، چون حتی همین جان استوارت هم فرزند مردی بوده که نهتنها نام خانوادگیاش میل است، بلکه او هم در تمام این زمینهها تخصص دارد: جیمز میل.
جیمز میل یک فیلسوف سیاسی متولد اسکاتلند بود که در زمینههای گستردهای چون روانشناسی، اقتصاد، امور آموزشی و قضایی هم سررشته داشته و اتفاقا در عرصه سیاسی هم دائما سعی میکرد اصلاحاتی را پیشنهاد و صورتبندی کند. با اینکه جیمز میل در روزگار خود بسیار مشهور بود، اما امروزه تنها به دو دلیل عمده شناخته میشود که هردو هم وجهی زندگینامهای دارند: فرزندِ او جان استوارت میل است و دوست و همکار و متحدش هم جرمی بنتام. بنابراین وقتی میخواهیم راجع به جیمز میل صحبت کنیم باید حتیالامکان سعی خود را بکنیم که نام او را از این اسامی جدا کنیم. البته پیش از اینکه وارد نوشتهها و آرای او شویم باید نام یکی دیگر از دوستان او را هم به میان بیاوریم: دیوید ریکاردو. در گزارشها آمده که این میل بوده که ریکاردو را ترغیب به نوشتن در باب اقتصاد سیاسی کرده و خودش هم در کتابی بسیار مهم به نام «عناصر اقتصاد سیاسی» به این مسئله ورود کردهاست.
یکی از دلایل کوچکی که باعث شهرت میل شدند، توانایی او در نوشتن به سبکی ساده و قابل فهم بود. میل با همین توانایی خود به بنتام کمک کرد که آثارش را به سبکی ارائه کند که بیشتر مورد اقبال قرار بگیرند. البته تاثیر میل بر بنتام به اینجا ختم نمیشود و در وجوه دیگری هم خود را نشان میدهد. برای مثال، این میل بود که اهمیت عوامل اقتصادی را برای بنتام جا انداخت و او را متقاعد کرد که چنین عواملی حتما باید در توضیح و تغییر زیست اجتماعی در نظر گرفته شوند و در تحلیل نهادهای سیاسی هم لحاظ شوند. از سوی دیگر این میل بود که بنتام را متقاعد کرد که به جای اصلاحات اشرافی به دنبال اصلاحاتی مردمی و دموکراتیکتر برود. همین همکاری دوسویه بود که پایه اساسی وجوه حقوقی، سیاسی، قضایی و آموزشی مکتب فایدهگرایی را ایجاد کرد.
*قشر طلایی
جیمز میل از یک سو اعتقاد داشت که هر فرد به منافع خود آگاه است اما از سوی دیگر به نوعی عملکرد جمعی تعلق خاطر داشت که اندکی آن باور را به تناقض میکشاند. اگر از این تناقض هم چشمپوشی کنیم، شاید نگاهی که میل به قشری طلایی در جامعه داشت، به نوعی طرحافکن «بورژوازی» مدرن باشد. میل معتقد بود که قشری از «رتبه میانی» جامعه همان افرادی هستند که تمام حس و هوش و وقت زندگی خود را وقف مسائل علمی، هنری، حقوقی و چیزهایی از این قبیل میکنند که در نهایت به خیر کل جامعه است.
البته انتخاب کلماتی نظیر «قشر» و «رتبه» و «جایگاه» در اینجا به جای «طبقه» به این خاطر است که نباید این نوع نگاه میل را با دیدگاه طبقاتی امروزی مقایسه کرد. مسائلی که میل به این قشر ربط میداد عمدتا توصیفی بوده و نسبت به نهادهای اقتصادی- اجتماعی حالتی خنثی پیدا میکرد. بنابراین نباید عجله کرد و او را مخالف اصلی کارل مارکس، سخنگوی اصلی طبقه بورژوا، معرفی کرد.
میل به روشنی میگوید که این «جایگاه» با «طبقه» تفاوت دارد، زیرا اعضای یک طبقه به خاطر منافعی مشترک -که از دید او عمدتا خودخواهانه و اهریمنی هم بودند- با یکدیگر متحد میشوند. در نقطه مقابل این مسئله، اعضای «جایگاه میانی» به جای اینکه با ویژگیهای اقتصادی و اجتماعی خود یا با ثروتشان شناخته شوند، به خاطر تحصیلات، هوش و روحیهای شناخته میشوند که خود را در عرصه عمومی یک جامعه نشان میدهد. خود میل میگوید که اعضای این جایگاه اجتماعی «هم به لحاظ خرد و هم پاکدامنی در کل جهان شناخته میشوند» و این جایگاه را «نه بر اساس تولد، که بر اساس وضعیت کنونی تحصیلات و دانششان در جامعه کسب میکنند.» همین مسئله باعث میشود که علیرغم میل شدیدی که به «طبقه متوسطی» خواندنِ میل داریم، در انجام این کار احتیاط و مسائل را دقیقتر بررسی کنیم.
جیمز میل
جیمز میل یک سال پس از دیوید ریکاردو، یعنی در سال ۱۷۷۳ در اسکاتلند به دنیا آمد. میل پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود وارد دانشگاه مطرح ادینبورو شد و در آنجا در تاریخ و زبان یونانی تخصص پیدا کرد. پس از گذراندن ۳۰ سالگی رفتهرفته دوستیهای او باعث شد که فعالیتهای خود را جدیتر کند و در همین دوران بود که با افرادی نظیر جرمی بنتام و دیوید ریکاردو آشنا شد. در سال ۱۸۱۸ کتاب مشهور «تاریخ هندِ بریتانیا» را نوشت که باعث شد شهرتش بسیار بیشتر شود و در جایگاه شغلی خود هم ترقی کند. میل که در دهه چهارم زندگیاش صاحب بزرگترین پسر خود یعنی جان استوارت شدهبود نهایتا در ابتدای تابستان ۱۸۳۶ یعنی زمانی که تنها ۶۳ سال سن داشت، در محله کنسیگتون لندن درگذشت.
تاریخ هندِ بریتانیا
تاریخچه استعمار هند توسط انگلستان به دو بخش اعظم تقسیم میشود. بخش ابتدایی از سال ۱۷۵۷ تا ۱۸۵۸ است و بخش دوم از سال ۱۸۵۸ تا ۱۹۴۷. بخش اول را «سلطه کمپانی هند شرقی بر هند» مینامند و بخش دوم را «سلطه پادشاهی انگلستان بر هند». موضوع این کتاب سه جلدی و قطور میل، بخش اول این سلطه است و البته همانطور که میبینید تا پایان این دوره هم نتوانسته نفوذ کند و پس از چاپ کتاب، این دوره تا ۴۰ سال ادامه پیدا کردهاست.