
جامعه ایران امروز آرمانساز نیست
گفت وگو از لیلا ابراهیمیان
*به نظر شما ما چه زمانی میتوانیم از ناامیدی اجتماعی سخن بگوییم؟ ریشه ناامیدیها در جامعه ایران کجاست؟
واژه «امید اجتماعی» در ادبیات جامعهشناسی و علوم اجتماعی به این شکل وجود ندارد؛ یعنی این واژه، واژهای است که در چند سال اخیر در ایران مطرحشده است و قبلاً نبوده است. یکی از کارهایی که ما سالها انجام دادهایم این است که واژهگذاریهایی میکنیم که این واژهها خیلی دارای پیشزمینهای در علوم اجتماعی نبودهاند. واژه اجتماعی یعنی امری که به نحوی زاییده جامعه باشد و هر چیزی را که برای آن پسوند اجتماعی میگذاریم یک نوع فرایند اجتماعی در آن اتفاق افتاده است. حال اینکه آیا ما میتوانیم به یک امری که زاده اجتماعی نیست پسوند اجتماعی را اضافه کنیم یا نه، نیاز به بررسی دارد. مثلاً ما انسجام اجتماعی یا آسیبهای اجتماعی را داریم، اما امید اجتماعی خیلی واژه مصطلحی نیست. به همین دلیل من با این واژه امید اجتماعی موافق نیستم. ما میتوانیم بگوییم که در جامعه ما امید به آینده کم شده است؟ شاید بتوان به این صورت گفت که امروز جامعه ایران دچار یک نوع گسیختگی و شرایط نابهنجاری شده است که درآن اساساً اهتمام جامعه و اهتمام جمعی برای حرکتهای اجتماعی کم شده است. مثلاً ما میتوانیم بگوییم امروز فردگرایی افراطی در کشور زیاد شده است. آدمها از باهم بودن حس مثبتی ندارند. فرصتها برای زیست اجتماعی در جامعه ما بهشدت کم شده است و نهایتاً آرمانهای این جامعه به حداقل رسیده است. وقتی جامعه پویا و متحرک باشد، این جامعه آرمانساز خواهد بود و اهداف بلندی خواهد داشت و آن اهداف را پیگیری خواهد کرد. بهعبارتدیگر جامعه یک موجودی میتواند باشد که این موجود از ترکیب کیفی آدمهایی که در آن زندگی میکنند به یک موجودیتی تبدیلشده است. موجودیت برای خودش هدف، آرمان و به عبارتی افقهایی را در نظر میگیرد که باید به آن برسد. مثلاً افق توسعه یا همکاری و یا پیشرفت در خیلی از زمینهها را در نظر میگیرد. در یک کشور ممکن است به میزانی این موجودیت مردمی که زندگی میکنند از حیث اجتماعی به حداقل برسد یا به عبارتی آدمها کمتر احساس کنند که در جامعه و اجتماع زندگی میکنند، در این صورت آدمها اهداف اجتماعی، آرمانهای اجتماعی و افقهای اجتماعیشان کور میشود. یعنی دیگر آیندهای برای خودشان متصور نیستند. وقتی من احساس کنم که با هیچکسی که در اطراف من زندگی میکنم ارتباطی ندارم بیشتر به خواستههای شخصی و فردی خودم معطوف میشوم. دیگر به چیز دیگری فکر نمیکنم. این در حالی است که اگر من بهعنوان یک عضو فعال یک جامعه پویا یا یک اجتماع پویا یا یک گروه پویا باشم به همان مقدار فردیت من تحتالشعاع کنش گروهی و اجتماعی من قرار میگیرد. یعنی آنها اهمیت پیدا میکند و گاهی اوقات بر اهداف، آرمانها و افقهای فردی غلبه پیدا میکنند. ما میتوانیم بگوییم که چرا در جامعه به آن شکل اهداف اجتماعی نداریم و یا اگر هم کسی ادعا کند که اهداف اجتماعی هست، کسی آن را دنبال نمیکند. چرا در جامعه ما افقها، آرزوها و آرمانهای جامعه کور شده است یعنی در جامعه کسی دیگر در پی آرمان اجتماعی و افقهای بلند برای جامعه نیست، بلکه همه رو بهسوی خودشان دارند و از جامعه و اجتماع گریزاناند. شاید امید اجتماعی یا ناامیدی اجتماعی مساوی با جامعهای باشد که در آن چون حیات اجتماعی به حداقل خود رسیده و در حال زوال و فروپاشی است به همان میزان هم افقها و اهداف و آرمانهای آن جامعه روبهزوال و کور شدن و از بین رفتن است. به عبارتی دلایل اینکه چرا در جامعه ما دیگر کسی دنبال هدفهای بلند که برانگیخته از جامعه و گروه و اجتماع باشند، نیست و فردگرایی در اوج خودش قرارگرفته است و حرکتهای ضداجتماعی افزایش پیداکرده است، ناشی از ضعف بنیانهای جامعه و اجتماع و روبهزوال رفتن حیات اجتماعی است.
* شما ریشه این ناامیدیها را در جامعه ایران نه در فرد بلکه در بنیانها و ساختارها جستوجو میکنید؟
خواهناخواه چون انسان موجودی اجتماعی است و بیشتر به حیات اجتماعی گرایش دارد بنابراین زمانی که با شرایطی مواجه میشود که آن شرایط زوال یک جامعه یا اجتماع است خود او هم آسیب میبیند. یعنی این ناامیدی، یا این بیآرمانی و بیهدفی میتواند بهتدریج ریشه و دودمان خود فرد را نیز از بین ببرد. آنچه جامعهشناسان توضیح میدهند این است که وقتی حیات جمعی در یک جایی سست میشود، در آنجا حتی آدمها احساس ناامیدی و بیگانگی میکنند و گاهی تا سرحد خودکشی و مقابله فرد با خودش پیش میروند. بنابراین در جامعه روبهزوال، خواهناخواه اهداف و افقهای اجتماعی هم روبهزوال خواهد رفت و از بین رفتنی است. این خبر که گفته میشود ۷۵ درصد در جامعه ما آیندهای را متصور نیستند شاید به همین مضمون باشد.
*چرا امروز جامعه چون گذشته آرمانساز نیست؟
اگر ما به پیشینه این جامعه برگردیم تلاشی را میبینیم که شاید بیش از یک قرن است که از سوی مردم برای پویایی جامعه انجامشده است. در یک مقاطع تاریخی خاصی نهایتاً یک انرژی که هنوز از گذشته وجود داشت میتوانست فرا راه تلاشهایی برای بهبود و بهروز شدن جامعه و پویا شدن آن باشد. بنابراین طی دهههای متوالی این اتفاق صورت گرفته است. یعنی انرژیهایی که از بطن تاریخ و حیات اجتماعی و گذشته ما بوده است میآمده است برای اینکه هرچه زودتر آن فرایندهای ضداجتماعی و شرایط ضدتوسعهای را از بین ببرد. این تلاشها در یک دورههایی به نتیجه منجر شده است اما در ادامه دوباره با یک بنبستهای جدیدی روبهرو شده که این بنبستها خیلی شدیدتر شده است. یعنی بهجای اینکه راه را هموارتر کند، برعکس هر روز افقها را کورتر کرده است و بنبستهای بیشتری را پیش روی جامعه گذاشته است. درواقع این حرکت حرکت روبهجلو نبوده است. به عبارتی اگر ما تمام این تحولات جنبشی و انقلابی را در تاریخ معاصر ایران نگاه کنیم درنهایت هرچه به جلو میآمده بهجای اینکه یک پیشرفت اتفاق بیفتد و یک گام جلوتر برود تا انگیزه برای ادامه این پویایی و حرکت بیشتر شود برعکس قفلهای بیشتری بر آن درهای بسته زدهشده و یا دروازههای بعدی دیگری هم بستهشده است و نهایتاً کار چنان دچار پیچیدگی شده است که در افراد احساس اینکه میتوانند آینده را تغییر دهند از بین رفته است. مثل کسی میماند که در یک باتلاق افتاده باشد. قاعدتاً فرد در آغاز تلاشهایی خواهد کرد. هرچه بیشتر در این گرداب فرو میرود تلاشهای او سختتر خواهد شد. تا جایی که فرد ناامید میشود و احساس میکند که دیگر نمیتواند کاری کند و باید خودش را به دست تقدیر بسپارد. تقریباً در تاریخ معاصر ما چنین حالتی اتفاق افتاده است. ما در یک مردابی افتادهایم. تلاشهای زیادی کردهایم که از این مرداب بیرون بیاییم اما هرچه این تلاشها بیشتر بوده است ما را بیشتر در عمق این مرداب فروبرده است. به نظر میرسد که ما در شرایطی هستیم که کمکم این احساس در ما برای اینکه بتوانیم خودمان را از این مرداب یا گرداب نجات دهیم، از بین رفته است. دیگر به این نتیجه رسیدیم که کاری نمیتوان کرد و باید آن را به دست تقدیر بسپاریم تا یک دستی از غیب برآید و ما را از این مرداب و گرداب نجات دهد و یا خودمان را به نابودی و نیستی کامل واگذار کنیم. اکنون شرایط ایران نزدیک به چنین چیزی است یعنی تقریباً بسیاری از نخبگانی که قبلاً بودهاند، یا از بین رفته و یا به نحوی خانهنشین و دور شدند و یا بیانگیزه شدهاند. به همین دلیل شاید مردم میگویند که دوره اصلاحات و اصولگرایی به پایان رسیده است. بنابراین منتظر یک دست غیب هستند. عملاً در این جامعه افقهای تغییر و آرمان برای اصلاح امور تقریباً جز کورسویی باقی نمانده است.
*این باور روشنفکران و گروههای نخبه اجتماعی است؛ شاید عموم مردم به چنین چیزی باور نداشته باشند.
اکنون به طور ناخودآگاه این مسئله در عموم افراد جامعه وجود دارد اما به شکل خودآگاه نیست. به عبارتی شما وقتی احساس میکنید که نمیتوانید در کار مؤثر شوید، برای اینکه از بی أثیر بودنتان در کار رنج نبرید، سر خودتان را گرم میکنید یا به عبارتی دست به کارهای دیگری میزنید. هدفهای کور دیگری یا چیزهایی که خودش ضد هدف است را مبنا قرار میدهید. بعضی از جامعهشناسان میگویند وقتی که شما احساس میکنید که دیگر به هدفهای بلند نمیرسید و در عین حال بهعنوان موجودی که در این جامعه زندگی میکند میخواهید هدفی داشته باشید، هدفهای کاذب برای خودتان میتراشید. این هدفهای کاذب میتواند مثل این باشد که وقتی شما در جامعه میبینید که میزان ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی افزایش پیدا میکند، به این دلیل است که افراد در جامعه هر روز بیهدفتر میشوند و به دنبال یک هدفهای فرعی برای کار خودشان میگردند. دست زدن به انواع و اقسام ناهنجاریها خودش یک هدف است. همانطور که میبینید میزان فساد در جامعه ما خیلی زیاد شده است. تقریباً خیلیها درگیر آن شدهاند و فقط در قلهها این فساد وجود ندارد. یک جورهایی هرکسی هرطور شده برای خودش آب باریکه فساد و یا سرگرمیهایی که هیچ رشدی برای جامعه ندارند، درست کرده است. گاهی اوقات در این فضاهای اجتماعی ملاحظه میکنید که چه چیزهایی جریان پیدا میکند و چه پیامها و ویدیوهایی مبادله میشود. لودگی و مسخرگی رواج دارد. هر روز میلیونها پیام در این شبکهها منتقل میشود که اگر کسی محتوای آنها را بررسی کند خواهیم دید که محتوای آنها پوچ و وقت تلفکردنی است. محتوای آنها فقط انرژی را مستهلک کردن است. منظور من از ناخودآگاه همین است یعنی آدمهایی را میبینید که در یک مقیاس فراوانی وقت خود را به بطالت و بیهودگی میگذرانند. حال باید همین مسئله را با کشورهای دیگر هم مقایسه کنیم و ببینیم در کشورهای دیگر هم همین مقدار بیهودگی و ویژگی در فضای مجازیاش وجود دارد؟ در بحث نخبگان این مسئله شکل دیگری دارد. این مسئله در سطح نخبگان خودآگاه است. آنها هم شاید برای این رنجی که از بیهدفی و بیآرمانی میبرند، دچار آنفارکتوس و انواع و اقسام بیماریها و یا افسردگی و پریشانی و گوشهنشینی میشوند.
*این مسئله که روشنفکران باید در آرمانآفرینی پیشگام باشند بسیار جای بحث دارد اما یک نظر دیگری هم وجود دارد که میگویند مردم ناامید نیستند بلکه یک تغییرات اجتماعی در حال رخ دادن است و مردم روال عادی زندگی خودشان را پیگیری میکنند.
ما نباید فکر کنیم که وقتی چنین فضایی به وجود میآید همه دست از زندگی شستند و به یک گوشه رفتند و همه چیز را متوقف کردند. اینطور نیست. ما هیچ جا چنین چیزی را نمیبینیم. به قول «گلدنر» ما یاد گرفتهایم که در هر شرایطی حداقل خودمان را حفظ کنیم. امروز سر مردم به کار خودشان گرم است. زندگیشان را میکنند. تفریحشان را میکنند. اگر ادعا کنیم که با این حساب ما مشکلی نداریم پس چرا در گزارشها اعلام میشود که هفتاد و پنج درصد مردم اینگونه نیستند و بهروزمرگی افتادهاند؟ وقتی از امید حرف میزنیم منظور یک افق است نه وضعیت روزمره. آن امیدی که منجر به پویایی شود تا فرد به یک کنشگر اجتماعی تبدیل شود و بتواند با دیگران همکاری کند و به سازندگی جامعه کمک کند و با آسیبهای جامعه مبارزه کند و ناهنجاریها را کنار بگذارد از بین رفته است. جز تلاشهای اندکی که افرادی در گوشه و کنار برای بهبود جامعهشان میکنند بقیه افراد درگیر روزمرگی هستند یعنی باری به هر جهت عمل میکنند. درواقع این زندگی بالاجبار و بالاضطرار است. این شرایطی که اکنون در آن هستیم منجر به پویا شدن جامعه و ایجاد افقهای بزرگ و آرمانهای بزرگ و بلند برای جامعه نمیشود. بنابراین اگر اینطور فکر کنیم مشکل خاصی نداریم.
*تأثیر عوامل ناامیدی در کنشگری به چه صورت است؟ وقتی ناامیدی در فضای جامعه وجود دارد کنشگری از جنس سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به چه سمت و سویی میرود؟
وقتی زیست اجتماعی ما دچار اختلال شده باشد و آرمانها و اهداف و افقهایی برای جامعه متصور نباشیم، طبیعتاً به یک سری موجوداتی که بیشتر در پی کنشهای فردی هستند تبدیل میشویم. تصور من این است که امروز ما در کشوری زندگی میکنیم که اگرچه میگوییم تاریخ و زبان مشترک داریم اما زیست اجتماعیمان به حداقل رسیده است یعنی شما در شهرهای بزرگ آدمهایی را میبینید که کمتر مراعات دیگری را میکنند و هرکسی دنبال کار خودش است. حالت تکتک ما به این گونه است. یعنی بهجای اینکه درگیر کنشهای اجتماعی باشیم درگیر کنشهای فردی میشویم. هدفهای ریز و پراکنده و مجزای خودمان را خواهیم داشت و حداکثر در چارچوب حیات خانوادگی و یا حیات دوستی تلاشهایی را انجام میدهیم اما از این حد بیشتر جلو نمیرویم. جامعهشناسان مای اجتماعی را در چند مرحله میبینند. مرحله اول آن این است که من عضو این خانواده هستم. مرحله دوم این است که من عضو یک فامیل بزرگ هستم. در گذشته قوم و طایفه هم مطرح بود. مرحله دیگر این است که من عضو یک محله هستم. عضو یک شهر هستم. عضو یک کشور هستم. اکنون وقتی که این افقها از بین میرود یا اهداف کاسته میشود و یا حیات اجتماعی از بین میرود این ماهای بزرگتر رنگ میبازند. ما اکنون شاید هنوز بگوییم مای خانوادگیمان جان دارد، اگرچه که با فشارهای زیاد در حال کمجان شدن است. میتوان گفت مای دوستی هم اوضاع خیلی بدی ندارد اما واقعاً امروزه مای محلی وجود ندارد. در همسایگیها مشاهده میشود که افراد با یکدیگر بیگانه هستند. در صورتی که در گذشته (به قول آقای روحانی الجار ثمالدار) اولویت با همسایه بود. اما اکنون حیات همسایگی و محلی وجود ندارد. گاهی اوقات در شهرهای بزرگ خانه بغلی از خانه کناری هیچ خبری ندارد. مای محلی هم که نداریم. مای شهری هم که هر روز کمرنگتر میشود. خیابانها تماماً جای عرصههای عمومی را میگیرند. خیابانهایی که در آن افراد تکتک سوار اتومبیلهای خودشان هستند و از کنار یکدیگر به صورت کاملاً بیگانه عبور میکنند و اصلاً با یکدیگر برخورد رو در رویی ندارند. سیاستهای شهری ما هم به همین سمت میل میکند. هر روز خیابانها بزرگتر میشوند و پیادهروها کمفضاتر میشوند. سازمانهای اداریمان که صرفاً اسمشان سازمان است و بیشتر مثل مجموعههایی هستند که بالاجبار و بالاضطرار دور هم جمع شدند و بر علیه همدیگر مبارزه میکنند و میجنگند چون ما نظام صنفی، حزبی، گروهی و اجتماعی را مانع شدیم بنابراین چون آدمها احساس حیات اجتماعی نمیکنند هرکدام دنبال کنشهای فردی هستند.
*نمودهای این وضعیت را در حوزه اقتصاد به چه صورت میبینید؟
فسادها نمودی از این وضعیت میتواند باشد. اکنون فساد ما حقیقتاً چیست؟ من فکر میکنم اقتصاد در این عرصه از همه عرصهها بدتر و خرابتر است. یک دولتی وجود دارد که از بالا برای همه در مورد درآمد، هزینه و… تصمیم گرفته است. یعنی همه چیز آنها بر اساس یک اراده از بالا تعیین میشود. پول نفت و یا پول زور مالیاتی گرفته میشود و نهایتاً در چرخه اقتصاد کشور ریخته میشود و هیچ نوع نوآوری و خلاقیتی دیده نمیشود و یا در حداقل است. هر جایی هم که یک پویایی و نوآوری ایجاد میشود به سرعت غول دولت احساس خطر میکند و آن را از بین میبرد و یا به عبارتی با مداخله کارگزاران خودش از بالا مانع از آن میشود. در بسیاری از عرصههای اقتصادی ما یک بنگاه بزرگ همه بنگاههای دیگر را میخورد. آن بنگاه یک دستگاه نظامی است. به عبارتی کسانی که فرمایشی از بالا هستند اقتصاد را نابود میکنند. در عرصههای کارمندی هم هر کسی دنبال یک آب باریکه برای خودش است تا آن را بیشتر کند. همه یک جورهایی از سهم یکدیگر میخورند و برای تولید، هیچ کاری نمیکنند. وضعیت تولید هر روز در کشور ما خرابتر میشود. ما در حوزه اقتصادی مولد نیستیم و هر روز هم مولد بودنمان کاهش مییابد. برعکس فقط از سهم همدیگر میخوریم.
*ناهنجاریهای حوزه اقتصادی ناشی از ناامیدی در فضای اجتماعی است؟
بله. بهتر است که از واژه ناامیدی استفاده نکنیم و همانطور که اشاره کردم از زوال زیست اجتماعی استفاده کنیم و قضیه را ریشهایتر ببینیم. چون زیست اجتماعیمان به حداقل رسیده است و در حال از بین رفتن است، به همان میزان افقها کور میشود، امیدی برای اصلاح جامعه نیست و تلاشی هم برای آن صورت نمیگیرد و نهایتاً آدمها برای بقای خودشان درگیر یک نوع کنشهای فردی و ضداجتماعی میشوند. گاهی اوقات کنش فردی به این معناست که مثلاً شما کار خود را انجام میدهید بدون اینکه به دیگری زیان برسانید اما در جامعه ما اینگونه نیست. شما کاری برای خود انجام میدهید که در مقابل دیگران است یعنی به عبارتی هر روز برای به دست آوردن سهم بیشتر رقبا را از دور خارج میکنید. این رقابت، رقابتی سالم نیست بلکه رقابتی کشنده است. درواقع رقابت ناسالم یک نوع واکنشهای فردی کشنده و ضداجتماعی است که میتواند بهتدریج جامعه را دچار خشونت هم بکند. خشونت هم انواع مختلفی دارد. خشونتهای قانونی یکی از انواع خشونتهاست. خشونتهای دیگری هم وجود دارد که افراد در جامعه نسبت به یکدیگر اعمال میکنند.
*آینده نگر